🥀#شهیدان سخت دلتنگ و غریبم...
خمار جرعه ای "امن یجیبم" ...
🌜#شهیدان خدایی بی قرارم...
خدایا طاقت ماندن ندارم...😔
🌷#اللّهُمَ الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (عج)🌷🕊
🌷یاد کنیم شهدا رو با ذکر صلوات
•••┈❀🌿🕊🌿❀┈•••
@parastohae_ashegh313
بیا یارت میشم
هوادارت میشم
گرفتارت میشم
علی ابن مهزیارت میشم
#صبحبخیرامامزمانم...
#سلام_فرمانده
@parastohae_ashegh313
شهدا، مرگ را به سخره گرفتهاند
تا ما به حقارت دنیا بخندیم ....
سال ۱۳۶۳ در زمان عمليات بدر ؛
ما جزو رزمندگان گردان حضرترسولﷺ
از لشكر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) بوديم.
بچههای كادر گردان، از جمله شهيدان
امير جوادی و فرمانده گردان، سیدمصطفی حاج سيد جوادی، آماده عزيمت به منطقه
برای شناسايی شدند. آن ها هنگام اعزام، سخت همديگر را در آغوش گرفتند. هر دوجزو بچههای خندهرو، مهربان و صميمی لشکر بودند. هنگام خداحافظی در اصل مرگ را به سخره گرفته بودند !!
امير جوادی با خنده گفت:
« سيد اگر شهيد شدی كه میشوی،
ما را در آن دنيا شفاعت كن. »
سيدمصطفی هم به امير همين را گفت و امير هم خندید تا رد گم كرده باشد!
آن دو نفر خيلی زود به شهادت رسيدند.
راوی: سيدابراهيم موسوی
منبع: کتاب ماندگاران ،۱۳۹۰
حسن شكيبزاده / نشر شاهد
@parastohae_ashegh313
💫💫
🌷شهید آوینی:
داغهای همه تاریخ را ما یکباره دیدیم
چرا که ما امّت آخرالزمانیم و خمینی(ره)
میراث دار همه صاحبان عهد بود
داغ او بر دل ما ؛
داغ همهی اعصار است
داغی بی تسلی .....
#شهید_مرتضی_آوینی🕊🌹
@parastohae_ashegh313
سجده شکر 🌷🌷
سیدعلی اصغر بعداز نماز جماعت مدتی طولانی درسجده باقی می ماند بچها غذای اوراکنارمی گذاشتند تا اوبرگردد.
نگاهی کرد وگفت مگه سهمیه زیادشده؟؟
گفتم نه دیر امدی بچه ها یکم بیشتر برات کنارگذاشتن .❤️
فردای ان روز موقع گرفتن غذا اورا دیدم به شوخی گفتم امروز زود اومدی ؟؟
خندید گفت : راستش روزهای دیگه که مشغول نماز بودم ونمی امدم اما امروز امدم تا کسی برای من غذای بیشتر نگیره بعد میرم حسینیه 🌷
روای : سرهنگ پاسدار محمد حسن حمزه
همرزم شهید وپدر شهید مدافع حرم
منبع کتاب شهید سید علی اصغر جوادی
@parastohae_ashegh313
شلاق کُنَد گـریه بر آن تن که به غیر از
زخم و غل زنجیر برایش سپری نیست
#یا_باب_الحوائج🖤
@parastohae_ashegh313
"و خدا هر کہ را از شدت عشق کشت
به آن شهادت میگویند.
#شہادتهنرمردانخداست.
🌿↷
🦋|°•@parastohae_ashegh313•°|🦋
#خاطرات_شهدا
🌹 سپرامام ( از خاطرات شهید بهشتی )
🍂جلوی دادگستری شعار میدادند «مرگ بر بهشتی».
بهشتی هم میشنید. یکی ازش پرسید «چرا امام ساکت است؟
کاش جواب این توهینها را میداد».
🔻 بهشتی گفت «قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم، ما سپر بلای اوییم، نه او سپر ما».
#نرم_افزار_شهدا
#شهید_سید_محمد_حسین_بهشتی
#امام_خمینی_ره
@parastohae_ashegh313
رفیق دلتنگم💔
از اینجا که هستم تا آنجا که هستی🕊
وجب به وجب دلتنگم💔
#دستنوشتهشهیدبیضاییدرسوریه
#شببخیر🌼
@parastohae_ashegh313
کرامت پیش شما کم می آورد وقتی به درگهت پناه بیاورد سائل
چه زیباست شروع صبحی نو با مدد گرفتن از شما بانو
#صبح_بخیر
@parastohae_ashegh313
⭕️ پای درس ولایت
تدریس جامع ولی امر مسلمین جهان در روز جمعه ۱۴ خرداد۱۴۰۱
✅به #انقلابی ها یاد داد ازهویت انقلابی جدانشوند
✅به #عاشقان_امام ره یاد داد در اخلاق فردی واجتماعی ، شبیه امامشان باشند
✅به #تحریفگران یاد داد، امام روح انقلاب است
✅به #افراطی_ها یاد داد که داد وفریاد ، انقلابیگری نیست و مخالفِ رویه ی آنهاست و باید ادب را رعایت کنند
✅به #نفوذیهاو #مشاورین_خائن یاد داد ، مثل همیشه در اشتباهندو امت حزب الله پای کار نظامند
✅به آنها که علیهشان #شعار داده شد یاد داد ، اگر از انقلابیگری وراه امام جداشوید مورد نفرت خواهید بود
✅به #دائم_الغر_ها یاد داد چطور قدر دان و واقع بین باشند
✅به #غربزده ها یاد داد ،نه تنها پیشرفته نیستند،بلکه مرتجع اند
♨️♨️خوش بحال آنهاکه درسشان را خوب یاد گرفتند
─┅═☁️☀️☁️═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═☁️☀️☁️═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قهرمانی ملی ولی ناشناخته
#مادر_شهید_داور_پناه
─┅═☁️☀️☁️═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═☁️☀️☁️═┅─
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
قهرمانی ملی ولی ناشناخته #مادر_شهید_داور_پناه ─┅═☁️☀️☁️═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═☁️☀️☁️═┅─
شهیدی که امام زاده شد/ روایتی از داستان مادری که جسد تکه تکه شده پسرش را "تنها" و با دست هایش دفن کرد
شهیدی که امام زاده شد/ روایتی از داستان مادری که جسد تکه تکه شده پسرش را "تنها" و با دست هایش دفن کرد
خبر که آمد یوسف را شهید کرده اند پدرش همان جا دق کرد و جانش را از دست داد، گفته بودند برای تحویل جنازه اش به مقر حزب بیا. به آن طرف رودخانه یعنی مقر حزب دمکرات رفتم، جنازه یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، اجزای بدنش، جگرش...
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل از سایت ندای ارومیــه، زیر چشم هایش گود رفته بود، اما نه به عمق رنجی که از فراق یوسف دردانه اش تحمل میکند. انگار داستانِ عشق بازی انتظار و چشم و یوسف تا ابد ادامه خواهد داشت...
صدای مادر هنوز میلرزد، هنوز دست هایش آرام نشده اند. میگفتند، درباره جزئیات شهادت یوسف خیلی پا پیچش نشوید، حالش بد میشود، اما وقتی رو به رویش نشستم چشم هایش چیز دیگری میگفت. انگار مادر منتظر نام یوسف بود.
-بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است.
افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود.
از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته...
یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان میگیرد...
رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را میشناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده هایشان را غافل گیر و در بند کرده بود.
شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمیتوانند بکنند. آقا یوسف بیدار شد. گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت...
رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد.
اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد.میخواستند یوسف را ببرند.
یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید!
گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست.
گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند. در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد.خلاصه یوسفم را بردند...
صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد.
من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند. بدن یوسفم تکه تکه شده بود. انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش...
گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم...
با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم. با دست های خودم. خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الله...
امروز با گذشت سال ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت های زیادی گرفته اند. قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است.
فیروزه شجاعی(مادر شهید یوسف داورپناه) در تمام ثانیه ها از یوسفش گفت، دست هایش لرزید و صدایش گرفت...
╔═•♡🌸♡•════•♡❣♡╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡❣♡•════•♡🌸♡╝
شیرزنان زینب نشان را بهتر بشناسیم
#فیروزه_شجاعی
╔═•♡🌸♡•════•♡❣♡•═╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡❣♡•════•♡🌸♡•═╝
جوانترین شهید مدافع حرم ارتش💞
برادر شهید میگوید:
رفیق شهید آقا مجتبی،شهید صیاد شیرازی بود💞
به دلیل شباهت قنوت گرفتن ایشان با شهید صیاد شیرازی دوستانش همیشه می گفتند:
♡قنوتهایش کار خود را میکند♡
#ارتش_الهی🕊
#مدافعان_حریم_الهی🕊
@parastohae_ashegh313
زندگی از شهادت آغاز میشود...🌱💚
از حضور...
#کلامشهید🕊
@parastohae_ashegh313
#تلنکر
😃تو مترو نشستی رو صندلی....
👤یه خانم یا آقایی میاد روبه روی شما می ایسته...
😊شما بلند میشی و جاتو میدی بهش...
🧐از این کار میتونی اهداف مختلفی داشته باشی ..
🙂حالا یا مبارزه باهوای نفس
😎یا خدمت به خلق الله ..
☺️خادمی عباد الله..
😓خانم یا آقایی که جاتو دادی بهش از این لطف شما احساس شرمندگی میکنن ...
😰شرمنده میشن وقتی میبینن شما ایستادی و اون جای شما نشسته ...
خودشو به شما مدیون میدونه و هی تشکر میکنه...
🤔#رفقا....
💔خیییلی وقته.....
#شهدا #جاشونو دادن که
#مابشینیم ....
❗️نه . . . " جاشونو" ندادن ما بشینیم"
💔" #جونشونو" دادن ما " بایستیم"
😔ماچیکارمیکنیم؟
🤔مگه خدا نگفته "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا" ؟!
😨#حواسمون_هست؟!
💔داریم جلوی چشم کسانی که #جونشونو بخاطر ما دادن #گناه میکنیم ...
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💔 #شهدا_شرمنده_ایم
🌷@parastohae_ashegh313🕊
✨هیهات اگر یار بخواهی و نباشم
✨ای وای به من گر تو مرا یار ندانی
✨باید به تو زنجیر کنم بند دلم را🖇❤️
✨جانی و جهانی و چنینی و چنانی
#یارراعاشقشوی_آخرشهیدتمیکنند💞
@parastohae_ashegh313
شہیدگمنـ🌷ــٰامیعنۍٖشہیدۍ
ڪهدنیـٰارا،حتۍبهاندازهیكنآمنخواست
شهید گمنام!
خوش نام تویی گمنام منم❤️🖇️
★نثار روح مطهر شهدا صلوات★
@parastohae_ashegh313
شهیدانه...🌷
مےگفت که...:
توی گودال شهید پیدا کردیم
هرچه خاک بیرون میریختیم باز
برمیگشت..!
اذان شد گفتیم بریم فردا برگردیم
شب خواب جوانی را دیدم
که گفت : دوست دارم گمنام بمانم
بیل را بردار و برو🕊(:
🕊نذر طلب شفاعت صلوات🥀
@parastohae_ashegh313
خبر داری که شهری
روی لبخند تو شاعر شد!
#راه_عاشقی💞
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهــــــــ🥀ــــدا
❂ دعـا ڪـردند...
بـه ظـــــهـورش برسنـد..
بـه « وصـــــلش » رسیـدند…!
مـــــا چـه ڪردیـم…؟!!
❣اللهم عجل لولیک الفرج❣
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🕊نذر طلب شفاعت صلوات🥀
@parastohae_ashegh313