#شهادتدرڪلامبزرگان
#امامخامنہای :
⭕️ انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد
برای فراموشی شهــدا..
نگذارید #یادشهـدا فراموش شود.
#لبیکیاخامنهای
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
نه پرواز بلدم...
و نه بال و پرش را دارم...
دام های دنیایی اسیرم کرده اند...
ولی...
من میخواهم اسیر نگاه شما شوم و بس...
ای شهدا... 🥀
#شبتونشهدایی 🕊
@parastohae_ashegh313
#سلام_امام_مهـربان_زمانـم
سلام بر تو ای ستون ایمان
سلامتی؛ ارمغانِ سلام است!
و تـــو؛ جلوهی تمام و کمالِ سلام!
سَلامِ بر سلام؛ نورٌ علیٰ نور است
برای آنان که به تلالؤ
پسِ پردهات نیز، دلگرمند...
سلام بر تـــو حضرت صاحب دلم؛
❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁
#یا_صاحب_الزمان_عج
@parastohae_ashegh313
#طنز
حجاب طوری
🤗🤗🤗🤗
زن انگلیسی از مرد مسلمان میپرسه
چرا شما مردها به زنها دست نمیدید؟🧐
مرد مسلمان: چرا به ملکه انگلیس دست نمیدید؟
زن انگلیسی: چون اون ملکه هست🤯
مرد مسلمان: در اسلام همه زنها ملکه هستن و مرد نامحرمی حق دست دادن به او را ندارد😉
🌸بعید میدونم جایگاهی که اسلام برای زن ها به عنوان فرزند یا خواهر یا همسر یا مادر داده رو در غرب یا دین و تمدن دیگری پیدا کنید🌸
@parastohae_ashegh313
- مادر شهید گفتن که فیلم های بی پیراهن پسرم رو پخش نکنید.آرمان من هیچوقت جلوی نامحرم حتی آستین کوتاه هم نمی پوشید و خیلی اهل رعایت بود.
- فدای امام مظلومی که پیکر عریانش روزها بر خاک گرم #کربلا رها شده بود...
#شهید_آرمان_علی_وردی
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
💥تلنگر
🔸گاهی فقط یک نگاه حرام
می تواند خیلی چیزها را از ما بگیرد ...
🔹مراقب چشمامون باشیم! چون مثل گوگل نیست هر چی رو که نگاه کردیم سابقه شو پاک کنیم :)
@parastohae_ashegh313
سلامتی امام عصرارواحناه فداه وحضرت آقا حفظه الله صلوات
سایه تون مستدام بر سر ما
@parastohae_ashegh313
#قسمتآخر
شهادت:
عملیات بستان (طریق القدس) در تاریخ 8/8/1360 روز یکشنبه با رمز یاحسین(ع) آغاز گردید. گردانی که از بچه های مرودشت و زرقان بودند بر روی پل سابله رودخانه نیسان مستقر شدند، چون عراق میخواست از روی این پل نیروهای خود را به داخل عراق انتقال دهد. روی این پل از زمین و آسمان آتش می بارید. پاتک دشمن روی این پل خیلی زیاد بود. از آنجا که پشت سر عراقیها هورالعظیم و هورالهویزه بود و راه فراری نداشتند ما در این جا هشت روز مقاومت کردیم. برای استراحت به روستای اِحمر بین سوسنگرد و دهلاویه برگشتیم. نیروهایی که جایگزین ما شدند نتوانسته بودند مقاومت کنند، بسیاری از رزمندگان زخمی یا شهید شده بودند. هنوز چهل و هشت ساعت از استراحت ما نگذشته بود که سردار رودکی (معاون محور عملیاتی بستان) به روستای اِحمر آمد و از ما خواست به عقب برگردیم، چون پل داشت سقوط میکرد. من با شهید ناصر قاسمی صحبت کردم گفت: «مشکلی نیست برمی گردیم.» قرار شد سردار رودکی و شهید ناصر سخنرانی کوتاهی داشته باشند و بعد از آن حرکت کنیم....
وقتی که ما روی رودخانه نیسان (پل سابله) مستقر شدیم، من صد متری با شهید فاصله داشتم. موقعی که ایشان بلند شد آرپیجی بزندتک تیر اندازهای عراقی او را از ناحیه سر مورد هدف قراردادند و موقعی که من رسیدم بی هوش شده بود ولی هنوز رمقی داشت. من چفیه خودم ر ا به سرش بستم و او را با اورژانس به اهواز منتقل کردیم و از آنجا به اصفهان منتقل کردند. به علت شدت جراحات وارده بعد از هفت یا هشت روز در بیمارستان اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل گردید. شهادت ایشان در تاریخ 20/9/1360 همزمان با شهادتآیت الله دستغیب استاد و راهنمای او بود و طی مراسم باشکوهی روی دستان مردم باغیرت و شهیدپرور زرقان تشییع و در گلزار شهدای زرقان به خاک سپرده شد.
@parastohae_ashegh313
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درمحضرشهدا📹
🖇 اعتقاد کامل و راسخ از نگاه #شهیدمهدیزینالدین
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁❤️❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁❤️❁✧═┅┄
#قسمت146
جايزه
قاسم شبان
يكــي از عمليات هاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رســيد. بچه ها را فرستاديم عقب. پس از پايان عمليات، يك يك ســنگرها را نگاه كرديم. كسي جا نمانده بود. ما آخرين نفراتي بوديم كه بر مي گشتيم. ســاعت يك نيمه شــب بود. ما پنج نفر مدتي راه رفتيم. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام خيلي خســته ايم، اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم. ابراهيم موافقت كرد و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم
🌼🌼🌼
. هنوز چشــمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسي به ما نزديك مي شود! يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاماً مشخص بود. يك عراقي در حالي كه كسي را بر دوش حمل مي كرد به ما نزديك مي شد! خيلي آهســته ابراهيم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه كردم. كسي غير از آن عراقي نبود! وقتــي خوب به ما نزديك شــد از ســنگر بيرون پريديــم و در مقابل آن عراقي قرار گرفتيم. سرباز عراقي خيلي ترسيده بود. همانجا روي زمين نشست. يكدفعــه متوجه شــدم، روي دوش او يكي از بچه هاي بســيجي خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود! خيلــي تعجب كــردم.
.🌼🌼🌼
اســلحه را روي كولم انداختم. بــا كمك بچه ها، مجروح را از روي دوش او برداشتيم. رضا از او پرسيد: تو كي هستي، اينجا چه مي كني!؟ ســرباز عراقي گفت: بعد از رفتن شــما من مشــغول گشــت زني در ميان سنگرها و مواضع شما بودم. يكدفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شــما از درد به خود مي پيچيد و مولا اميرالمومنينو امام زمان(عج) را صدا مي زد.
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313