eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
در کلام امام خمینی 🟠 خدمتی که مرحوم مطهری به نسل جوان و دیگران کرده است، کم کسی کرده است. ایشان بی استثنا آثارش خوب است؛ انسان ساز است؛ برای کشور خدمت کرده است. در آن حال خفقان، خدمت های بزرگ کرده است این مرد عالی قدر. @parastohae_ashegh313
🌷شهيد «منصور معمارزاده» گويى به عشق شهادت زنده بود. اصلاً روح بزرگش در قالب تنگ تن نمی‌گنجيد. حال عجيبى داشت. نيمه‏ هاى شب، گاه تك و تنها به مزار شهداى انقلاب اهواز می‌رفت و با آن سرخ گلهاى پريشان در باد، چونان بلبلى شيدا ناله و راز و نياز داشت. اصلاً در دنياى ديگرى سير می‌كرد؛ وراى اين جهان آب و رنگ. 🌷خلاصه، خدا هم زياد منتظرش نگذاشت. سه روز از آغاز جنگ تحميلى كه گذشت، او نيز بر براق تند سير شهادت نشست و از مرز آسمان گذشت. آنگاه كه پيكر از عشق سوخته‏‌اش بر شانه‏‌هاى شهر می‌رفت، مداحى حاج «صادق آهنگران» ديدنی‌تر از هميشه می‌نمود. منصور از پيشكسوتان شهادت بود. 🌹خاطره ای به یاد : حجة الاسلام صادق كرمانشاهى 📚 كتاب "ما آن شقايقيم" شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹 شهید مجید عسکری جمکرانی تولد : مرداد ماه ١٣۵٣ محل تولد:قم شهادت: ١٣٩۶/۰٩/۰۶ محل شهادت:سوریه 🖌از معلمان هنرستان شهدای چهارمردان قم در رشته رایانه، طلبه حوزه علمیه و از خادمان افتخاری حرم مطهر حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) و مسجد مقدس جمكران، عضو بسیج آموزش و پرورش و عضو داوطلبان و امدادگران جمعیت هلال احمر بود. و در جریان آزادسازی شهر بوكمال از آخرین پایگاه های داعش در سوریه به فیض عظیم نائل آمد و 3 فرزند از این شهید به یادگار مانده است؛ شهید عسگری 8 سال سابقه تحصیل در حوزه علمیه قم را داشت. 🌹 شهید عسگری جمكرانی در سالروز شهادت امام حسن عسكری علیه سلام به شهادت رسید ، مهری است که از روز ازل با گِل آدمی سرشته شد تا مردم از ظلمات جهل به نور دانایی رهنمون شوند. ✨یاد و خاطره معلمان شهید سرزمینمان که با قلم و عملشان رسم زندگی رابه فرزندانمان آموختند✨ یاد مدافع حرم معلم دلسوز و فداکار را گرامی میداریم 🌷 شادی روح پاک جمیع شهدا @parastohae_ashegh313
قسمت۷۶‌ به جایی رســیدیم که به نظر ابوحاتم نمی شــد از همین راه ادامۀ مســیر داد به همین خاطر از داخل خانه هایی که دیوارهاشــان ســوراخ شــده بود و این گونه به هم متصل شده بودند، به سمت حرم رفتیم. شــرایط به مراتــب، بدتــر از گذشــته بــود. بــه گفتــۀ ابوحاتــم، تکفیری ها اگرچه نتوانســته بودند به حرم برســند ولی خون زیادی از مردم و محبّان حضرت را تــوی کوچه هــا و کنــار حــرم ریختــه بودند. فقط به جرم اینکه آن ها چه شــیعه و چه سنی، مُحبِ اهل بیت بوده اند. پایمــان بــه صحــن حــرم کــه رســید، نفس راحتی کشــیدیم. گویی بــه حرم امن خــدا رســیده ایــم، امــا حــرم امــن خدا این قــدر بی زائر و غریب نبود. چســبیدم به ضریح و پنجه بر مشــبک های آن انداختم و به پهنای صورتم برای غربت حضرت زینب، اشــک ریختم. اشــکی که آرام و مصمم کرد که حاضر بودم همان جا بمانم و برای دفاع از حرم، مثل آن جوان های ســوری اســلحه بگیرم و بجنگــم و حتــم داشــتم کــه دخترانــم، همیــن عــزم و اراده را دارند. ســاعتی را بــه دعــا و نمــاز و زیــارت گذراندیــم و بــا دلی محکــم از یاد خدا، از حرم بیرون آمدیم. ابوحاتم به قصد بازگشــت جلو افتاد، در جهت معکوسِ همان مســیر، همان ویرانه ها و حتماً همان چشــم های حرمله ها روی ماشــه. ولی ما آرام تر و سبک بال تر از آمدن، بر می گشتیم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
قسمت۷۵ ابوحاتــم ماشــین را بــه حالــت زیگــزاگ و آهســته از بیــن دیوارهــای بتونی عبور می داد و برای جوانان سوری که غالباً قیافه های محجوب و مهربانی داشتند و مرا یاد بسیجی های خودمان می انداختند، دست تکان می داد. ابوحاتم گفت: «این ها، اولین نیروهای داوطلب مردمی ان که ابووهب سازماندهی کرده، بهشون می گن «دفاع وطنی» و قراره، صدها گردان از سرتاسر سوریه به این شکل سازماندهی بشن.» از ماشین پیاده شدیم. ابوحاتم جلو افتاد، امین پشت سر او و ما کمی عقب تر، شــروع بــه حرکــت کردیــم. تــوی کوچــه ای کــه از روی تل آجرهــا و ســیمان های فرو ریختــه و شیشــه های خــرد و لب تیــز، نمی شــد به راحتــی راه رفت. چاره ای جــز عبــور از میــان این همــه خرابی نداشــتیم. پاورچین پاورچین از میانشــان رد شــدیم. زیر پایمان گاهی می ســرید و صدا می کرد. نگاهی به زمین داشــتم که نیفتــم و نیم نگاهــی بــه ابوحاتــم که در حین راه رفتن، به ســاختمان های ویران نظر می انداخت. نگران بود، نگران تک تیراندازهایی که در تیررسشان بودیم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙 ⭕️ تعجب از وضعيت زندگي و خانه روحانيونی که سال گذشته در در حرم امام رضا علیه‌السلام به شهادت رسیدند 💔 گوش کــنیـــد و ببــیــنیـــد شهید شدن لیاقـــت میـــخـــواهـــد. 💚 ┄┄┅┅┅❅◈🕌◈❅┅┅┅┄ @parastohae_ashegh313
✨خوشا آنان که نماز شهادت را بر اینان اقتدا کردند. مدافع حرم ❤️از محبت سینه پر بودن خوش است 🤍چون صدف محراب در بودن خوش است 🌸در نماز احساس زیبا می شود 🍃قطره ای تسلیم دریا می شود مْ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙 از فرمانده خود حاج حسین اسکندرلو ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ — - «عملیات سیدالشهداء(علیه‌السلام)» ، بر اثر اصابت گلوله مستقیم دوشکا به گردن ولادت: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۱ 🌹 یاد همه شیرمردان جبهه های حق علیه باطل همیشه جاودان م @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌷شادی_روح_شهدا مصطفی رسول هادی دلها @parastohae_ashegh313
هم لقمہ بودند همسفره بودند همـدل و همراه صمیمے و شفاف ... چقدر دلزده ایـم از تجملات دنیـوی ... گاهی نگاهمان کنید... 🌹🍃 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @parastohae_ashegh313
برای افطار آش بار گذاشته بودم، حسین از آش، خیلی خوشش می آمد، اصلاً بدون او، خوردن آش برای من و دخترانم، لطفی نداشت. دمدمای افطار بود که رســید. ســعی می کرد خســتگی اش را پنهان کند و خودش را ســرحال نشــان بدهد. پرســیدم: «چه خبر از پروژه؟» و طوری پرســیدم که انگار می دانم پروژه چیه یا کجاســت. بویِ آش را بهانه و ســر شــوخی را باز کرد و گفت: «اون قدر گرم کار بودم که گذر زمان رو احساس نمی کردم. مسلحین نزدیکمون بودن و بوی انفجارها، برام ســرگیجه آورده بود که یه دفعه بوی آشــنایی به مشــامم رســید. بویِ آش سالار بود که از هفت تا کوچه اون طرف تر می اومد و مسلحین رو هم منگ و حیرون کرده بود درگیری رو نصف و نیمه گذاشتن و رفتن.» من که در این اوضاع و احوال انتظار چنین روحیه ای را از حسین داشتم، شاد خندیــدم. امــا معمــای پــروژه برایم پیچیده تر شــد. پروژه هرچــه بود، بوی خطر از آن می آمد. زهرا و ســارا هم که در حال پهن کردن ســفرۀ افطار بودند از این فرصت اســتفاده کردند، پا شــدند رفتند دو طرف پدرشــان نشســتند و گفتند: «بابا، اینجا، ما اصلاً احساس غربت نمی کنیم، امّا خیلی نگران شماییم.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
شاید این احساس نگرانی تأثیر خاطره ای بود که امین به نقل از ابوحاتم دربارۀ رفتن حســین به کِفِریا گفته بود. حســین قاشــقش را که جلوی دهانش معطل مانده بود، توی دهان گذاشــت و گفت: «امّا من شــما رو ســپردم به خدا و اصلاً نگرانتــون نیســتم چــون ایــن جنگ رو ادامۀ عملیــات الی بیت المقدس می دونم. ما خودمون رو توی این راه به خدا سپردیم!» زهرا ســادگی کرد و حرف شــوهرش را لو داد: «اما برای آزادســازی خرمشــهر در کنار شــما، محمود شــهبازی بود. همت بود، وزوایی بود. خودتون تو ســفر راهیان نــور کــه بــا هــم بــه خوزســتان رفتیــم، می گفتید که 41 شــب از کارون تــا روی جاده اســفالت اهواز ـخرمشــهر با یه گروه برای شناســایی می رفتید، امّا اینجا تک وتنها به شناسایی...!» حســین گرهــی تــوی ابروهایش انداخت. می دانســت کســی غیــر از ابوحاتم از رفتن به شناسایی خبر نداشته و زیرچشمی نگاهی به امین کرد و با زیرکی ای که داشت، فهمید که ابوحاتم برای امین ماجرا را گفته و امین برای ما. به امین حرفــی نــزد و ســر چرخانــد ســمت زهــرا و گفــت: «حرفات بوی برگشــتن به ایران می ده، نمی خوای که خانم رو تنها بذاری، می خوای؟!» زهرا که خوب حرف پدرش را درک کرده بود و جدیت او را در کار می شناخت، دســت هایش را شــانه وار کشــید توی محاســن سپید پدرش و با مهربانی گفت: «بابا، هرجا که بری، باهات میام، خیالت راحت باشه.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313