#زیارتنامه_شهدا🕊
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
🌷شادی_روح_شهدا_#صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️لحظه اعلام شهادت شهید جمالزاده به خانوادهاش
🔹درپی درگیری مرزبانان با یک گروهک تروریستی در برجک مزهسر سراوان، ۵ مرزبان مرز به شهادت رسیدند.
🔹یکی از این مرزبانان شهید سرباز وظیفه «محمد جمالزاده» از چناران بود.
@parastohae_ashegh313
#شب_سوم
وعده گاه:دوشنبه شب ساعت ۲۰ میدان توحید قم
مراسم جشن دهه کرامت با اجرای حجه الاسلام جلالیان
همراه با برنامه های شاد و متنوع و مسابقه و جایزه
#هر_شب_یک_نقطه
https://eitaa.com/BeSabkeShohada
#شهداوامامزمان ۱۵
#شهید_مصطفی_یوسفی
🌹 شهید مصطفی یوسفی حال دیگری داشت، زیر نخل نیم سوخته ای نشسته بود به تنهی زخمی آن تکیه داده و زیر لب می خواند: اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه...
🕊 اشک مثل باران از چشمهایش سرازیر بود و روی کتابچهی دعا میچکید.در همین حین خمپاره ای زدند و او به سوی حضرت دوست ،پرواز کرد.
🌷هدیه به روح این شهید بزرگوار #صلوات
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
تکاور مدافع حرم
#شهیدامیرسیاووشی
🌿 صفات بارز اخلاقی:
مهربان، شوخ طبع، صبور، خنده رو، ماخوذ به حیا، فداکار، مسولیت پذیر، مشتاق در انجام کار خیر، صادق و بی ریا
💚 علایق:
فعالیت ورزشی، مسافرت، حضور در هییتهای مذهبی، علمداری حضرت ابولفضل العباس «علیهالسلام»، دایر کردن چای خانه اباعبدالله الحسین «علیهالسلام» در دههی اول محرم،•••
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت111
حسین دید که رمق در دست وپای من نیست، گفت افطار مهمان من هستید و رفــت از بیــرون غــذا تهیــه کنــد. تا برگردد، دخترها، تلویزیون را روشــن کردند. کانال 6 تلویزیون سوریه، حرم را نشان می داد و ما را دوباره به حسّ و حال دو سه ساعت پیش برد و دوربین چرخید و روی زهرا مکث کرد. زهرا کلافه شد و گوشی را برداشت و به حسین زنگ زد و گفت: «بابا تو رو به خدا کاری کن که تصویر من تو بخش های دیگۀ خبری پخش نشه.» نمی دانم حسین از آن طرف چه جوابی داد. حسین بعد از حاج قاسم سلیمانی، همه کارۀ مسائل سوریه بود اما بعید به نظر می رسید که در این کارها ورود کند. تا افطار زمان زیادی نمانده بود و حالم خوب نبود. جلوی آینه رفتم، صورتم مثل گچ سفید شده بود و حالت تهوّع داشتم. خواستم سماور را روشن کنم که ســرم گیج رفت. اتاق دور ســرم چرخید. نمی خواســتم زهرا و ســارا را صد ا کنم. دســتم را به دیوار گرفتم و کشان کشــان تا لب مبل آمدم که با صورت روی مبل افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم. دانه های خیس آب را روی صورتم حس کردم که ســارا روی صورتم پاشــیده بود و با دهانش، صورتم را فوت می کرد تا خنک شوم. چشم که باز کردم سارا و زهرا چپ و راســتم نشســته بودند.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت112
زهرا با قاشــق، زعفران و گلاب توی دهانم ریخت و ســارا که دســتش را مثل بالش پشــت ســرم گرفته بود، گفت: «مامان فشارت افتاده.» و پیشانی ام را بوسید. از اینکه دم افطار روزه ام شکســته شــده بود، دلم شکســت ولی با خودم گفتم که تا آمدن حسین، سرپا شوم و به دخترها سفارش کردم که از افتادن من برای حسین حرفی نزنند. بچه ها سفرۀ افطار که انداختند، حسین آمد. برای شام کباب ترکی خریده بود. با بی میلی چند لقمه خوردم. حسین گفت: «پروانه، آدم همیشگی نیستی!» خودم را زدم به آن راه: «حال آدمی که می خواد از حرم دور شه که از این بهتر نمی شه.»خندید: «مگه می خوای بِری که بِری؟ خُب هر وقت، دلت تنگ شد، برگرد.» نفســم را با آهی که از غصه سرشــار بود، بیرون دادم و گفتم: «نرفته دلم تنگ شده، خودت خوب می دونی.» نماز را خواندم و خوابم برد. وقتی بیدار شدم، پشت سرم درد می کرد. حسین گفت: «آقای دکتر جلیلی _ دبیر شورای امنیت ملی _ قراره امشب بیاد، باید برم.» و رفت و نگاه معصوم دخترها، بی کلام دلم را سوزاند؛ اما خیلی زود برگشت. پرسیدم: «آفتاب از کجا درآمده که این قدر زود آمدی؟» شیرینو د لنشین گفت:« آفتابد رآمدهب ودح الام ی خوادب ره.ا ومدمب درقه ش کنم.» خطابــش بــه مــن بــود. خوشــم آمــد ولی پیش دخترها خجالت کشــیدم، زهرا و سارا هم ریز خندیدند، پرسیدم: «مهمونت چی شد؟» گفت: «مشکلی پیش اومده که نیومد. موند برا بعد.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
یکم خرداد ماه سال ۶۲ #سالروز_عروج خونین #مسیح_کردستان #سردار_شهید_محمد_بروجردی فرازی از #وصیت_نامه 🔰 وجود امام امروز براي معيار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنيا و آخرت است و من با تمام وجود اين اعتقاد را دارم كه شناخت و مبارزه با جريانهايي كه بين مسلمين سعي در به انحراف كشيدن انقلاب از خط اصيل و مكتبي آن را دارند به مراتب حساستر و سختتر از مبارزه با رژيم صدام و آمريكاست. 🔸وصيتم به برادران اين است كه سعي كنند توده مردم كه عاشق انقلاب هستند، از نظر اعتقادي و سياسي آماده كنند كه بتوانند كادرهاي صادق انقلاب را شناسايي كنند و عناصري كه جريانهاي انحرافي دارند، بشناسند كه شناخت مردم در تداوم انقلاب حياتي است . والسلام 🌷هدیه محضر همه شهدا #صلوات #الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللهمعجللولیکالفرج@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین 📔 کتاب ستارگان حرم کریمه #
🍃🌸🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین
📔 کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت_نوزدهم
رفتیم شناسایی منطقه، گفت (( بریم یه سری هم به بچه های اطلاعات بزنیم .فقط رسیدیم اون جا اگه چیزی تعارف کردن نخورید.))برایم جای سوال بود،ولی چیزی نپرسیدم ، رفتیم بالای ارتفاعی که عراقی ها کاملاً مسلط بودند، باهر زحمتی بود خودمان را رساندیم به سنگر اطلاعات ، تشنه بودم ، آب آوردندوکمپوت ، یاد حرف آقامهدی افتادم، لب نزدم ، مسیر خطرناک رسیدن به سنگرشان را که دیدم ، علت حرفش را فهمیدم ، نمی خواست به خاطر یک لیوان آبی که ما می خوریم ، نیروهایش مجبور شوند بیشتر توی دید دشمن رفت و آمد کنند.
#قسمت_بیستم
شب عملیات ، باران سختی گرفت. زمین پراز گل ولای شده بود، می رفتم سمت خط که حسن باقری ومهدی زین الدین را دیدم ، موتورشان گیرکرده بودتوی گل .مهدی پای برهنه موتوررا هل می داد، حسن نشسته بود پشت فرمان . رفتم جلو ، کمک کردم تا موتور در آمد، گفتم ((خسته نباشید، شما این جا چه کار می کنید؟ خطرناکه.))نگاهی انداخت وگفت((خسته نباشی رو باید به بسیجی هایی بگی که تو این گل ولای دارن می جنگن. ما اومدیم دست وپاشون رو ببوسیم.))
✍🏻نویسنده کتاب #مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها