بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 130
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
130-anam-ar-parhizgar.mp3
1.19M
4_5837187634203463678.mp3
13.55M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎵 روایت سی و ششم:
خطبهی امام سجاد علیهالسلام در مسجد شام (۳)
#صباحا_و_مساء
اللهمعجللولیکالفرج
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
✧════•❁🌹❁•════✧
✅ سی وششمین روز #چله_نماز_شب و #چله_زیارت_عاشورا
@parastohae_ashegh313
🌹زیارتنامه شهدا
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#شهیدمحمودکاوه
🌷شادی روح شهدا #صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
💥وقتی #شهید_بروجردی برادر خودش را غافلگیر کرد
🔸دو سال بود که برادرش نامزد داشت و پدرزنش گفته بود ما توی فامیل آبرو داریم. تا یک ماه دیگر اگر عقد کردی که کردی اگر نه دیگر این طرفها پیدایت نشود.
🔸خرج خانه با علی بود و پول عقدوعروسی را نداشت. محمد رفت با پدر زن علی حرف زد، قرار عروسی را هم گذاشت. تا شب عروسی خود علی نمیدانست. با مادر و خواهرش هماهنگ کرده و گفته بود: داداش بویی نبره.
⚱ با پول پسانداز خودش کار را راه انداخته بود. آن شب محمد یکی از کارگرها را فرستاده بود بالای چهارپایه که بگوید: «کار تعطیله! کی میآد بریم عروسی؟» بچهها پرسیده بودند: عروسی کی؟ گفته بود: راه بیفتین! سر سفره عقد میبینینش.
🔸علی گفته بود: من نمیآم. لباس ندارم. محمد هم پریده بود یک دست کت و شلوار سرمهای نو گرفته بود، گذاشته بود روی میز کارش و گفته بود تو نباشی حال نمیده. این هم لباس. وقتی تاکسی جلوی در خانه آقا فتاح نگه داشت، علی تازه شنید که میگویند داماد آمد.
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت_سر
🎥داستان بیستم ؛ آخرین دیدار!
💢من دیگه برنمیگردم!
📌 مجموعه کلیپهای «حکایت سر»
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن #حججی
اللهمعجللولیکالفرج
─═༅✦🌷✦༅═─
داستان 19👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28748
🔴 ۳۷ سال پیش یکی از جوانترین فرماندهان کشورمان در جنگ تحمیلی به مقام رفیع شهادت نائل آمد؟!
⊰•🌹🕊•⊱
🗓 ١١ شهریور ١٣۶۵، در عملیات کربلای ٢ بر بلندای قله ٢۵١٩ حاج عمران، کاوه، مرد آوازه شجاعتها که خودگذشتگیهایش فراموشناشدنی است، شهید شد. او خود را فرزند کردستان معرفی کرده بود.
🌷 روحیه انساندوستی او به قدری در اطرافیان اثر گذاشته بود که با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد جو مسموم علیه او و یگان تحت امرش، مردم مهاباد با پای برهنه در تشیع پیکر پاک و مطهرش بر سر و سینه میزدند، اشک میریختند و ضد انقلاب را نفرین میکردند.
💔پیکرش را که به مشهد آوردند محرم بود. جمعیت زیادی برای تشییع پیکر او آمدند. برای همین بود که تشیع جنازه#شهید_محمود_کاوه ۶ ساعت طول کشید. قطعه شهدای بهشت رضا (سلام الله علیه) حالا سالهاست که میزبان سردار جوانی است که رشادتهایش لرزه بر دشمن میانداخت.
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
@parastohae_ashegh313
#قسمت325
بعدازظهر به سرپل ذهاب رسیدیم. زمین برخلاف همدان، سرسبز و با طراوت بود و بوی بهار می آمد. مردم سرپل ذهاب به خانه و کاشانه شان بازگشته بودند. یاد روزی افتادم که در سال3631، وارد این شهر شدم. شهر سوت وکور و خالی از سکنه ای که انفچار توپ و خمپاره، جای جای شهر را زخمی کرده بود. فکر کردم که اول به پادگان ابوذر می رویم امّا به قُبۀ«احمدبن اسحاق» رفتیم. حسین گفــت: «باوجــود اینکــه شــهر زیــر آتیــش بعثی ها بود، با محمود شــهبازی خودمونو می رســوندیم زیــر ایــن ســقف. محمود بــا صوت زیبایی قرآن می خوند. احســاس می کردم که این حرم رو بال ملائکۀ خداس و توپ و خمپاره زخمیش نمی کنه.» حرکت کردیم و به تنگۀ قراویز، زیر ارتفاع قراویز در جادۀ قصرشیرین رسیدیم. در تمام سال هایی که با حسین زندگی کردم، به هیچ جبهه ای به اندازۀ قراویز اشاره نکرده بود. می گفت: «قراویز، اولین جبهه در اولین روزهای جنگ بود که با دوستام روی اون جنگیدیم. بیشتر بچه های سپاه همدان تو سال اول جنگ، روی این ارتفاع شهید شدن امّا نذاشتن پای دشمن به سرپل ذهاب برسه.» بیشتر از همه بابغض و حسرت از محمود شهبازی یاد کرد و گفت: «باشهبازی از جبهۀ قراویز به جبهۀ تنگه کورک رفتیم. تنگۀ کورک دقیقاً پشت اون کوهه» و سلسله ارتفاعات بلندی به نام بازی دراز را نشانمان داد و تعریف کرد: «0005 نفــر رزمنــده ایرانــی در عملیــات مطلع الفجر در محاصره عراقیا بودن. باشــهبازی، تمام نیروهای داوطلب ســپاه همدان را روی ارتفاع تنگ کورک بردیم تا بعثیا رو به خودمون مشــغول کنیم. ســه شــبانه روز، گرســنه و تشــنه روی ارتفاعات کورک جنگیدیم. خیلی شــهید و مجروح دادیم، اما موفق شــدیم فشــار رو از اون جبهۀ محاصره شده برداریم و حلقۀ محاصره رو بشکنیم. بعد از این عملیات با محمود شهبازی، حاج احمد متوسلیان و ابراهیم همت به دو کوهه رفتیم و تیپ 72 محمد رسول الله رو تشکیل دادیم. حالا هم از همین جا، یک راست می ریم دوکوهه».
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت326
شــب عید به دوکوهه رســیدیم. گروه فامیل از همدان به ما ملحق شــدند و در ســاختمان های بتونــی کــه از همــان ســال های جنــگ باقــی مانده بود، مســتقر شــدیم. روی در اتاق هــا اســم شــهدا نوشــته شــده بــود. و مــا کــه اینجــا را تجربه نکــرده بودیــم، عطــر و بــوی حضــور شــهدا را کــه داخل این اتاق ها، نماز شــب می خواندند، احساس می کردیم. ساعت تحویل سال، یکِ نیمه شب بود. وقت تحویل سال، همه کنار هم بودیم. سال که نو شد، چند توپ به علامت حلول سال نو، شلیک شد. پیغام آقا را گوش کردیم و حسین رفت داخل اتاقی که سی سال پیش با احمد متوسلیان، محمود شــهبازی و ابراهیم همت جلســه می گذاشــتند. تا اذان صبح آنجا بود. صبح اول فروردین در حسینیۀ شهید همت برای ما و همۀ کسانی که به اردوی راهیــان نــور آمــده بودنــد، صحبت کرد. شــهردار تهران و رفیق قدیمی حســین، آقــای قالیبــاف هــم میــان زائریــن بود. حرف های حســین را کــه برای جماعت زیادی صحبت می کرد، یادداشت کردم. می گفت: «اگر کسی در زمان جنگ حتی یک روز این مکان را بامعرفت درک کرده باشد. دست از شهدا برنمی دارد و راهش را می شناســد. ســی ســال پیش کســی مثل محمود شــهبازی، پشــت این تریبون می ایستاد و برای رزمندگان نهج البلاغۀ علی؟ع؟ را شرح و تفسیر می کرد. آنها شیعیان واقعی آقاعلی بن ابیطالب بودند که امامشان بعد از حماسه عملیات فتح المبین در همین جبهه خطاب به آنها فرمود: من دست و بازوی شما رزمندگان را که دست خداوند بالای آن است بوسه می زنم و...» از آنجا با یک مینی بوس به طرف منطقۀ عملیاتی «فتح المبین» حرکت کردیم. حســین مثــل راویــان، جلــو مینی بــوس ایســتاد و منطقه را از ســه راهی دهلران تا دشت عباس معرفی کرد و از نبوغ شهید حسن باقری در پیش بینی وقوع پاتک زرهی دشمن در دشت عباس یاد کرد. ظهــر بــه اهــواز رســیدیم و دنیایــی از خاطــرات روزهــای ســخت بمبــاران برایم تداعــی شــد. و یــاد عمــه افتــادم و نگرانی هایــش که توی بیمارســتان ها اتاق به اتاق به دنبال جنازه حسین می گشت.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313