شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🔰شهیدی که در میلاد حضرت زینب(س) گره گشایی میکند. #شهید_کیومرث_نوروزی_فر🌷 #بخوانید👇👇 🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺
#خاطرات_شهدا🌷
🔰شهیدی که در میلاد حضرت زینب (س) گرهگشایی میکند
🌷شهید «کیومرث (حسین) نوروزی فر»، اول مرداد سال 1341 در #سمنان به دنیا آمد. پدرش درجهدار ارتش بود که در سال 57 خود را پیش از موعد #بازنشسته کرد.
🌷حسین دو سال از تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در تهران گذراند و تحصیلات دبیرستانی را در سمنان با بهترین رتبه در رشته #ریاضی به پایان رسانید و در دانشگاه اصفهان پذیرفته شد اما از دانشگاه به بسیج و بعد #سپاه رفت.
🌷نبوغ و استعداد سرشارش سبب شد تا در #خط_مقدم جبهه گرهگشای مشکلات شود، عملیاتهای متعدد و بزرگ والفجر مقدماتی، والفجر 3، محرم، خیبر، بدر و مخصوصاً عملیات والفجر 8 شاهد توانمندیهای او بودند.
🌷شهید حسین (کیومرث) نوروزی و برادرش میثم (ایرج) از اوایل انقلاب تا هشت سال دفاع مقدس جزء فعالین #انقلابی بودند. مادر این دو شهید میگوید «یکبار که هر دوشان از جبهه به خانه برگشتند، به آنها گفتم «حداقل یکیتان برود، یکی بماند».
میثم سکوت کرد و حسین سر تکان داد و گفت: «مادر تا کفر هست جبهه و جهاد هم هست» دیگر حرفی نزدم...».
🌷میثم در عملیات «والفجر 3» در کنار حسین به #شهادت رسید. حسین که فرمانده گردان بود، بعد از پایان عملیات، بر بالین برادر شهیدش نشست. بعد هم برای #خاکسپاری برادرش به سمنان رفت و بلافاصله به منطقه برگشت.
🌷سرانجام حسین نوروزیفر با مسئولیت فرمانده و قائم مقام گردان موسی بن جعفر (ع) در 22 بهمن 1364 در منطقه امالرصاص و طی عملیات «والفجر 8» با اصابت #ترکش به بدن، سر و پا به شهادت رسید و پیکر مطهرش در امامزاده یحیی سمنان آرام گرفت.
🌷حسین قبل از عملیات والفجر 8 #ازدواج کرد. همسرش میگوید: «شب قبل از رفتن به جبهه گفت: «فردا میروم. شما بمانید تا برگردم». دلم گرفت، گفتم شما که به #شهادت خودت آگاهی چرا اینطور حرف میزنی؟ جواب داد: «قول میدهم تا دو - سه ماه دیگه بیایم. «طبق گفته خودش دقیقاً سه ماه بعد پیکرش را آوردند.»
🌷مادر شهید نوروزی میگوید: حسین وقتی که به جبهه اعزام شد، همسرش باردار بود. گفته بود «اگر بچهمان پسر شد، اسمش را بگذارید حسین و اگر دختر شد، #زینب». او در عملیات «والفجر 8» شهید شد. مدتی بعد از شهادت پسرم، دخترش «زینب» به دنیا آمد.
🌷دختر شهید میگوید: «پدرم در ایام #ولادت_حضرت_زینب (س)، عجیب بذل و بخشش میکند». زینب نوروزی که شش ماه پس از شهادت پدرش به دنیا آمده، میگوید «برخی از آشنایان و مردم شهر ماهها در انتظار #شب_میلاد حضرت زینب (س) هستند تا در این روزها عیدی و #حاجت خود را از او بگیرند.»
#شهید_کیومرث_نوروزی_فر🌷
شادی روحش #صلوات
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
مادران_شهدا مادر ڪه میشوی میوه دلتـ💞 که دربرابرچشمانت قد میکشد😍قد رشیدش راکه میبینی ودردلت برایش 🔅لا
#خاطرات_شهدا 🌷
💠میگفت میروم آلمان، اما از #سوریه سر درآورد
🔰مجید تصمیمش را گرفته است؛ 💥اما با هر چیزی #شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با #شهید شدنش. مجید تمام دنیـ🌍ـا را به شوخی گرفته بود.
🔰عطیه #خواهر درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران میگوید: «وقتی میفهمیم #گردان امام علی رفته است. ما هم میرویم آنجا🚕 و میگوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید🚷 آنها هم بهانه میآورند که چون #رضایتنامه نداری، تک پسر هستی و #خالکوبی داری تورانمی بریم و بیرونش میکنند. بعدازآن گردان دیگری میرود که ما بازهم پیگیری میکنیم و همین حرفها را میزنیم و آنها هم #مجید را بیرون میاندازند😄
🔰تا اینکه مجید رفت #گردان_فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم😔 وقتی هم فهمید که ما #مخالفیم. خالی میبست که میخواهد به #آلمان برود. بهانه هم میآورد که کسبوکار خوب است.
🔰ما با آلمان هم مخالف بودیم. #مادرم به شوخی میگفت مجید همه پناهجوها را میریزند توی دریا🏝 ولی ما در فکر و خیال💬 خودمان بودیم. نگو مجید میخواهد #سوریه برود و حتی تمام دورههایش را هم دیده است.
🔰ما #روزهای_آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری🛌 میشود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو #نمیروی. حاضر نشد🚫 بگوید. به شوخی میگفت: «این #مامان_خانم فیلم بازی میکند که من سوریه نروم» وقتی واکنشهایمان را دید گفت که نمیرود🚷
🔰چند روز مانده به رفتن لباسهای #نظامیاش را پوشید و گفت: «من که نمیروم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید📸 که مثلاً مرا از زیر قرآن📖 رد کردهاید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم #رفتهام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمیکردند. بعد #پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمیدانستیم همهچیز #جدی است.»😔
#شهید_مجید_قربانخانی
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#تو از آسمـــــان بودی و فقط برای اینکه زمیـ🌎ـن لحظه ای داشتنتــ👤 را تجربه کند آمدی و حـــال زمین
0⃣9⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠فرشته_نجات
🔰بنده در سنین جوانی(حدود ۱۸ سالگی) قبل از اینکه وارد #حوزه علمیه امام جعفر صادق(ع) اندیمشک بشوم توسط عده ای از افراد شهر👥 وارد #بد وادی شده بودم بگونه ای که نسبت به #رهبری و #حکومت_اسلامی بسیار بدبین شده و جزء مخالفان شده بودم
🔰تا اینکه #شهید احمد حاجیوند الیاسی آشنا شدم. او در چند باری که همدیگر رو دیده بودیم😍 باهام صحبت میکرد بگونه ای که عقیده ام از این رو به اون رو شد و عاشق مقام معظم رهبری و دین و حکومت شده بودم ، انگار #خداوند این شخص را برای نجات من👤 فرستاده است
🔰بعد ها که وارد حوزه علمیه شدم بارها #شهید رو دیدم و خداروشکر میکردم که با چنین شخصی دوست شده ام💞 نمیدونم اگر او نبود الان وضعیتم چگونه بود⁉️(شاید ضد دین و خداو...)
🔰زمانی که #خبرشهادتش رو شنیدم باور نمیکردم که #احمد رفته است و خیلی ناراحت شدم😔 شهادت #احمد🌷 باعث قویتر شدن عقیده ام در این مسیر شد. الان هر موقع به سرمزارش میروم، نمیتوانم تحمل کنم و شروع به گریه کردن میکنم😭
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی
#فرشته_نجات
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
#خاطرات_شهدا
همیشه خودش رانندگی میکرد ، هیچ کسی ندیده بود که حاجی از راننده استفاده کنه!!
میدیدم که بعضی ها براشون جای سوال بود ، این قضیه!!
حتی برای خودم هم این سوال پیش آمده بود
ایشون فرمانده همچین تشکیلاتی با این همه مشغله کاری چرا خودش همیشه رانندگی میکنه؟
تازه از بعضی نگاه ها هم باید ایشون باید خودشون پشت فرمان نمی نشست.
بلاخره فرماندهی به این بزرگی..
بیشتر مسئولین در رده ایشون به غیر از راننده یکی دوتا محافظ هم همیشه باهوشون بود .
در جواب خیلی ها وقتی میپرسیدن حاجی چرا خودت رانندگی می کنی؟
می گفت ، من کمرم درد میکنه و روی صندلی کناری نمی تونم بشینم . صندلی راننده برام بهتره ، تازه حوصله ام هم سر نمیره توی مسیر ، سرگرم می شم .
ولی این جواب حاجی برای من قانع کننده نبود
تنها شدیم توی یه مسیری...
ازش سوال کردم
جواب داد :
فلانی ، من خودم برای خدمت آمدم اینجا
نیامدم که کسی رو به خدمت بگیرم
مسئله مهمتر اینکه ، میترسم وقتی کسی به عنوان راننده کنارم باشه خدایی ناکرده غرور بهم امان نده و برای یک لحظه فکر کنم آدم بزرگی هستم .
بعضی مسائل خیلی ناچیز و پیش پا افتاده نشان دهنده روح بزرگ بعضی آدم هاست
🌹شادی روح سردار شهید ابو حامد صلوات
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
#خاطرات_شهدا
✍ مرد انگلیسی گفت : شما خیلی غیر واقع بینانه با مسائل برخورد میكنید . این طور جلو بروید تحریم میشوید .
شهید بهشتی گفت :
انقلاب ما انقلاب آرمان ها است نه تسلیم به واقعیتها . همان نان و پنیر برایمان كافی است .
#شهید_بهشتی
📚 برگرفتہ از کتاب صد و ده دقیقہ تا بهشت
🌷شبتون متبرک به عطر شهدا🌷
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
#خاطرات_شهدا
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.
می گفت : مثل ارباب همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری🌷
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
@parastohae_ashegh313
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
💥 #خاطرات_شهدا 💥
🕊هر روز، به نام یکی از اهل بیت(ع) حرکت خود را آغاز می کردیم. آن روز هم رمز حرکت، به نام #آقاامام_رضاع بود.
منطقه ی شرهانی رنگ و بوی مشهدالرضا گرفته بود. یک شهید کشف شد، اما هیچ مدرکی برای شناسایی نداشت. برگه ای همراه شهید بود که جمله ای روی آن نوشته شده بود که پیام آن روز بود:«هر که شود بیمار رضا، والله شود دلدار خدا». بچه ها آن روز، خود را رو به قبله در پشت پنجره فولاد احساس می کردند.
🌺«اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلواه کثیره تامه زاکیه متوصله متواتره مترادفه کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک....» 🌺
منبع:آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)، صفحه:19
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضا
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
💥 #خاطرات_شهدا 💥
از حرم امام رضا (ع) آمدیم بیرون. نیمه شب بود. زمستان. هوا عجیب سرد بود. پیرمرد می رفت سمت حرم.
- سلام حاجی
جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود. آب توی چشم هایش جمع شده بود. مصطفی شال گردنش را باز کرد، انداخت دور گردن پیرمرد.
- حاج آقا التماس دعا
📚منبع:يادگاران، جلد 22 كتاب شهيد مصطفي احمدي روشن ، ص 11
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضا
┏━○❥•••◦•●◉✿◉●•◦•••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥•••◦•●◉✿◉●•◦•••❥○━┛
🌷🌱
#خاطرات_شهـدا
من اسماعیل را نمیشناختم؛
ولی هر روز میدیدم که کسی میآید و
چادرها و آبگیرها را تر و تمیز میکند با
خودم فکر میکردم که این شخص فقط
چنین وظیفهای دارد.🙃
یک روز هر چه چشم به راهش بودم تا
بیاید و باز به نظافت و انجام وظایفش
بپردازد، پیدایش نشد و احساس کردم
که او از زیر کار شانه خالی میکند🙄
ازاین رو، خود به سراغش رفتم وگفتم:
«چرا امروز نیامدی⁉️»
او در پاسخ گفت: «چشم الان میام»
کسانی که نظارهگر چنین صحنهای
بودند سخت ناراحت😡 شدندو گفتند:
«تو چه میگویی؟ او فرمانده لشکر
است😶»
من که احساس شرمندگی میکردم؛ در
صدد عذر خواهی برآمدم اما او بود که
کریمانه و با متانت گفت:«اشکال ندارد»
و با خنده از کنار ماجرا گذشت...
#شهیداسماعیل_دقایقی 🌷
•┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🍃♥️🍃•✾••┈┈•
#خاطرات_شهدا 📜
#شهید_مصطفی_صدرزاده❣
با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود،
همیشه گوشه نمازخانه می خوابید.
یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم
دیدم دارد نماز شب می خواند ...
آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد .
نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم :
خب آقاجان،
ما بعد از ظهر کلی کار کردیم ،
توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم...
کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی!
لبخندی زد و گفت :
خدا به ما به جون بخشیده ،
باید جونمون رو فداش کنیم ...
جز این باشه رسم آزادگی نیست🌹
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
#خاطرات_شهدا 📜
#مــا_در_حـال_جنگــیم 💢
صبحانہ ای ڪه بہ خلبانها میدادم ،
ڪره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا ڪار میڪنید .
پس باید بدانید
مملڪت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی بہ سر میبرد .
شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است ڪه ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید .
در سہ روز باید از اینها استفاده ڪنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میڪنم
ڪه این ڪار را نڪنید .
من گفتم : چشم .
🌹 مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵
#شهید_احمد_کشورے🥀
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
🌺🌺🌺
#خاطرات_شهدا
#نماز_اول_وقت
مسابقات فینال کشتی بود ،
نوبت به شهید عباس حاجی زاده رسید. چند بار نام او را براى مبارزه خواندند🔊 اما او حاضر نشد.
تا اینکه دست رقیب او را به عنوان برنده بالا بردند✋
در جستجوى او بودم
که ناگهان از درب سالن وارد شد.
به او گفتم :
" کجا بودى؟ "
گفت :
" وقت نماز بود ،
نماز از هر کارى برایم مهمتر است.
رفته بودم نماز جماعت " ...🌿
#شهیدپهلوان_عباس_حاجی_زاده🥀
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
#خاطــرات_شهــدا❣
#شهید_ابراهیم_هادے
یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت.
بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچکدام حال و روز خوبی نداشتند.
هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم😭
برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود.
وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد.
بعد گفت: “بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم”🥀
یکی دیگه از بچّه ها گفت: “ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود.
اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه” 🌟
یکی دیگه گفت: “ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان”
پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت.
هر چه مادر از ما پرسید: ” چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟” با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: “الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و… خلاصه هر روز چیزی می گفتیم.”
تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه😭
اومدم جلو و گفتم: “مادر چی شده؟”
گفت:
من بوی ابراهیم رو حس می کنم.
ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و… “🍃
وقتی گریه اش کمتر شد گفت:
“من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده”.🌾
مادر ادامه داد: “ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که
بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه”💔
چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد.
ما هم بالاخره مجبور شدیم
به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه.
آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد
#گمنام_کمیــل🌷
#شهید_گمنــام
╔══ ❅ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╗
@parastohae_ashegh313
╚══❅ ೋ❅🌸❅ೋ❅ ══╝
#خاطرات_شهدا💌
#شهید_خیرالله_احمدیفرد🥀
همسر شهید نقل میکنند:
در بحث مین ، جنگافزار💣
و ادواتجنگی بسیارحرفهای بود؛
آنقدر دقتش بالا بود که مینی را نشناسد
و از پس آن برنیاید، وجــود نــــداشت👌
فقط تلههای انفجاری داعش👹
برایش ناآشنا بود که آمد
و از آن عکــــس گرفــــت📸
و طریقه خنثی کردن آنرا یاد گرفت
و به تخریبچیهای دیگر هم یـــاد داد👨🔧
خیــــلی شجــــاع بــــود
و به خــودش اطمینــــان داشت💪
خیرالله میگفت:
«من این تخصص را دارم
و میتوانم مین را خنثی کنم🧨
اگر این مین را من خنثی نکنم،
جــــان یک نفــــر را میگیــــرد😢
و اگر من بنشینم در منزل🏠
دِیــــنِ آن کسی که
با میــــن از بین می رود،
بــــر گــــردن مــــن اســــت.»
خــــودش را متعهــــد میدانست،
نسبت به همهچیز، بویژه امنیــــت!!
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
#خاطرات_شهدا 📖
#مشارکت_حداکثری ❤️
بچه ها توی خیابان چهارمردان قم ستاد زده بودند. رفته بود بهشان سر بزنه.
دیده بود شور و حال ندارند.
گفته بود چرا بیکار نشستید ؟
گفته بودند : نه پول داریم نه بودجه .
حقوقش را همان روز گرفته بود هزار و دویست تومان ، سیصد تومانش را همانجا درآورده بود ، گفته بود توی انتخابات آبروی انقلاب اسلامی در میونه، همه باید کمک کنیم تا پر شور برگزار بشه ؛ بیایید ، این هم سهم من .
#شهید_حسن_محمودنژاد 🕊
#انتخابات🇮🇷
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
#خاطرات_شهدا ❤️
#شهید_محمد_حسن_ترابیان🕊
سال 64 بود که محمد حسن از جبهه مرخصی اومد قم.
بهم گفت: بابا! خیلی وقته حرم امام رضا(علیه السلام) نرفتم دلم خیلی برای آقا تنگ شده.
گفتم: حالا که اومدی مرخصی برو، گفت:نه، حضرت امام که نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است گفته جوان ها جبهه ها را پر کنند.
زیارت امام رضا ع برام مستحبه اما اطاعت امر نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) لازم و واجبه.
من باید برگردم جبهه؛ نمی توانم؛ ولو یک نفر، ولو یک روز و دو روز!
امر امام زمین می مونه. گفتم: خوب برو جبهه؛ و او رفت.
عملیات والفجر هشت با رمز یافاطمة الزهرا (سلام الله علیها) شروع شد و محمد حسن توی عملیات به شهادت رسید.
به ما خبر دادند که پیکر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز ولی قابل شناسایی نیست.
خودتون بیایید و شناسایی کنید.
رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیکر پیدا نشد.
نشستم و شروع به گریه کردن کردم که یکی زد روی شونه ام و گفت: حاج آقای ترابیان عذرخواهی می کنم،ببخشید؛ پیکر محمد حسن اشتباهی رفته مشهد امام رضا(علیه السلام)دور ضریح آقا طواف کرده و داره برمی گرده.
گفتم: اشتباهی نرفته او عاشق امام رضا(علیه السلام) بود.
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
🌿❤️
#خاطرات_شهدا
#شهید_حسن_غفوریان🥀
همیشه در صف عزاداران امام حسین (ع) بود و در مراسم عزاداری با پای برهنه در مراسم شرکت می کرد.
روز عاشورا حالت عجیبی به او دست می داد.
سر و صورتش را گل می مالید و پارچه ی سیاهی به پیشانی اش می بست
و شال سیاهی هم به گردن می آویخت.
هرکس او را با این وضعیت می دید، گریه اش می گرفت.
یک بار بعد از اتمام مراسم به او گفتم: «این همه راه را با پای برهنه رفته ای،
از مسجد تا خانه را، اجازه بده با ماشین برسانیمت»
گفت: «نه، من اگر می خواستم راحت باشم کفش می پوشیدم،
ولی می خواهم با پای برهنه، درد و رنج امام حسین (ع) و اهل بیتشان را که در عصر عاشورا با پای برهنه در بیابان ها راه رفتند و دویدند، بهتر درک کنم.
تا بهتر بتوانم برای ایشان عزاداری کنم»
@parastohae_ashegh313
#خاطرات_شهدا💌
او در سیره شهدا ذوب شده بود...
مــادر از خصوصیـاتش
اینگونه روایت میکند :
علیرضا لباس نو نمیپوشید ...
میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند.
موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و می گفت:
مگر شهدایما روی تشک میخوابیدند
او بسیجی به تمام معنا بود؛
وقتی از او میپرسیدم
در پادگان چه کاره هستی؟
میگفت : جاروکشم ...
شوخ طبع بود و در عین حال با ادب
از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده...
اهل تضرع بود و عبادت خالصانه
گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قرآن میخواند و گریه میڪند....
#جستجــوگر_نـور
#شهید_تفحص_علیرضا_شهبازی🥀
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
#خاطرات_شهدا
#شهیداحمـــدپلارڪ🥀
از اون بچه هیئتی های عاشق بود عاشق مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها. گردانمون یه هیئت داشت به اسم گردان متوسلین به حضرت زهرا سلام الله علیها.
توی هیئت همه بچه ها بی قرار بودن اما حال سید با همه فرق داشت تا اسم حضرت زهرا سلام الله علیها میومد مثل بارون بهار گریه میکرد حالش عوض میشد خیلی به مادرش ارادت داشت.
یه دست نوشته ازش مونده که سند عاشقی سید به حضرت زهرا سلام الله علیها است
خطاب به امام زمان(عج): آقا جان وقتی که ما به جبهه میرویم به این نیت میرویم که انتقام سیلی حضرت زهرا سلام الله علیها که آن نامرد ها به روی مادر شیعیان زده اند رو بگیریم برای انتقام آن بازوی ورم کرده میرویم.
برای انتقام آن سینه سوراخ شده میرویم. سخت است شنیدن این مصیبت ها...
┈┈••✾❀▪️❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀▪️❀✾••┈┈
#خاطرات_شهدا🕊
🍃محمودرضا شهید زنده بود.
این اواخر که از او عکس می گرفتم وقتی از پشت لنز توی چهره اش نگاه می کردم با خودم می گفتم این عکس آخر است
تقریباً پنج شش ماه آخر هر چه عکس از او می گرفتم بعداً پاک می کردم
دلم نمی آمد عکسی از او گرفته باشم که عکس آخر باشد
به خاطر حذف کردن آن عکس ها تأسف نمی خورم و به لحظاتی که با او گذرانده بودم افتخار می کنم
همیشه حواسم بود که کنار شهید زنده ای هستم که روی خاک قدم می زند...
✍راوی: برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
جای شهید سیرت نیا خالی ڪه😔
به همسرش میگفت
من تنها نیومدم خواستگاری
با مادرم حضرت زهرا اومدم
منم نامردی نکردم
گفتم:
منم به شما بله نگفتم😐
من به مادرتون حضرت زهرا
بله گفتم🙄😍😅
#شهید_اسماعیل_سیرت_نیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#خاطرات_شهدا
@parastohae_ashegh313
#خاطرات_شهدا
🌹 سپرامام ( از خاطرات شهید بهشتی )
🍂جلوی دادگستری شعار میدادند «مرگ بر بهشتی».
بهشتی هم میشنید. یکی ازش پرسید «چرا امام ساکت است؟
کاش جواب این توهینها را میداد».
🔻 بهشتی گفت «قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم، ما سپر بلای اوییم، نه او سپر ما».
#نرم_افزار_شهدا
#شهید_سید_محمد_حسین_بهشتی
#امام_خمینی_ره
@parastohae_ashegh313
#خاطرات_شهدا 🌹📖
گفتم: محسن جان! دیر میای بچه ها نگرانتند.
لبخند زد و حرفی زد که زبانم را قفل زد.
غیرتمند گفت: هر چی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم.
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد.
از شنبه آرام در اسرائیل گفت.
شنبه بعد از محسن فخری زاده....
#شهید_محسن_فخری_زاده 🕊
@parastohae_ashegh313
#خاطرات_شهدا #سیره_شهدا
🕌 یکی از توصیههای مهم شهیدم،محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و #نماز_اول_وقت بخوانید. اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ میگفت "یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد.
🔸 همیشه میگفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید؛ اگر #امر_به_معروف_ونهی_از_منکر میکنید، باید با #حُسن_خُلق همراه باشد. نکته مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عملکردن مردم را جذب میکرد. از اینرو حرفهایش به دل مردم مینشست.
🕌 محسن در انجام کار خیر، بیریا بود و کسی متوجه آن نمیشد. خادم مسجدمان میگفت وقتی همه مراسمها در مسجد به پایان میرسید و همه میرفتند، محسن همراه من میماند و همه مسجد را تمیز میکرد؛ بدون اینکه کسی او را ببیند.
🏷راوی:پدر محترم شهید
شهید مدافع حرم
#محسن_کمالی_دهقان
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#خاطرات_شهدا
صادق آهنگران تو یه تیکه از شعرش میخونه:
«شمعِ شبهای دوعیجی میشدیم»
میدونید یعنی چی؟
عراق تو منطقه دوعیجی بمبِ فسفری مینداخت.
فسفر وقتی با اکسیژنِ هوا ترکیب بشه، شعلهور میشه.
رزمندهها که زیر این بمبها گیر میکردن، فسفر به تنشون میچسبید و با هیچ وسیلهای دیگه خاموش نمیشد!
و اونا میسوختن و میسوختن و میسوختن..
صبح، باد، خاکسترهاشون رو با خودش میبرد💔
+ شادی روح همه شهدا صلوات
@parastohae_ashegh313
🤎ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا...
وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی میدیدیم میرفتیم جلو و التماس دعا میگفتیم.
محسن از آنها درخواست میکرد که در حقمان دعا کنند.
یکی از مادران شهید گفت:
الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه!
این دعا تلنگری شد برایمان.
محسن گفت:
نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه.
از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن...
#شهید_محسن_حججی
#خاطرات_شهدا
به نقل از دوست شهید،
📔کتاب سربلند
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#خاطرات_شهدا
#مدافع_حرم #شهیدرضاکارگربرزی
🏷به روایت: همسر شهید
🔸قرار شد برای ازدواج برویم پیش یکی از اساتید من برای مشاوره. آن استاد تا فهمید هر دومان دانشجو هستیم و رضا هم کاری ندارد، گفت اصلا به صلاح نیست ازدواج کنید.
رضا گفت: اینها حرف اسلام نیست! ❌
بعد هم گفت: من کسی را می شناسم که خیلی خوب استخاره می گیرد.
من هم گفتم هر چی بیاید قبول. آن آقا وقتی استخاره گرفت گفت:
📖 خوب آمده، فقط هر چه می گویم یادداشت کن:
🔆"بسیار بسیار خوب و مبارک بوده و شما را به خیرات و برکات عظیم نزدیک خواهد کرد که در راس آن رضا و قرب الهی 😇 است. محکم و استوار باشید ✊🏻 و به خاطر سختی ها و حرف ها و تنهایی ها، این نعمت را از دست ندهید"
🔸وقتی مدتی بعد صاحب خانه شدیم، رضا گفت: دیدی صبر کردیم و نعمت هایی که خدا به ما وعده داده بود یکی یکی دارد عنایت می کند. بچه هامان، شغل و خانه و ... اما بزرگترین نعمت خدا به ما #شهادت رضا بود 💔
#سالروزشهادت
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطرات_شهدا🌹
#مهدی_رسولی 🎙
🔗خاطره ای از فرمانده کربلای ۵
ببخشید کربلا کدوم وره؟
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313