♥️شهید عبدالله میثمی❤️
بی لبخند نمی دیدیش .
به دیگران هم می گفت
از صبح که بیدار می شین ،
به همه لبخند بزنین.
دلشون رو شاد می کنین.
براتون حسنه می نویسن...!
╔═•♡🌸♡•════•♡❣♡•═╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡❣♡•════•♡🌸♡•═╝
چه خنده های قشنگی
به لب نشانده ای
ای یـــار
چه خاطرات که مانده
ماندگار افق های ناکجا آباد ..
و من انگار بیدارم
و شعر شهــ🌷ــادت می خوانم!!
مرا به خود برسان
دلم برای تبسم هایت تنگ است..
♥°•|شبتون شهدایی|•°♥
╔═•♡💝♡════♡💝♡•═╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡❤️♡════♡❤️♡•═╝
کوتاه کنم قصه که دل ، تاب ندارد
چشمـان به ره مانده دگر آب ندارد
دیگر قلمم قافیه زیـن باب ندارد
اقرار بــه عشق اینهمه آداب ندارد...
❣|صبحتون شهدایی|❣
╔═•♡🌸♡════♡❣♡•═╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡❣♡════♡🌸♡•═╝
❣به روایت همسر شهید حاج عبدالمهدی مغفوری....
هر هفته توی خونه روضه داشتیم. وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ، تا اسم امام حسین می اومد حاجی رو می دیدی که اشکش جاری شده.
حال عجیبی می شد با روضه امام حسین عليه السلام .
انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد.
یه بار وسط روضه ، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش؛
متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش.
گریه کنون اومد پیش من ، گفت : بابا منو دوست نداره ، هر چی گفتم جوابم رو نداد.
روضه که تموم شد ، گفتم : حاجی ، مصطفی این طوری می گه.
با تعجب گفت : خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم.
از بس محو روضه بود....🌷
╔═•♡🌸♡•════•♡❣♡•═╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡❣♡•════•♡🌸♡•═╝
💜 همسر شهید اندرزگو 💜
💫چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم.
سید علی یک زغال گداخته را برداشت و کف دستش گرفت.
من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد ؟
سید لبخندی زد و گفت : این که هیچ ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد.
دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است .
💫از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر (عج )باشید .
بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این زغال گداخته در دست است.
همسر شهید گفت من پرسیدم : سیدعلی ! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید ؟
سید پاسخ داد خیر ، من آنروز نیستم.
╔═•♡🌷♡•════•♡🌹♡•═╗
@parastohae_ashegh313
╚═•♡🌹♡•════•♡🌷♡•═╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#شهید_مدافع_حرم_محمد_زهره_وند ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••════
🌼 #سبک_زندگی_شهدا
#صبـحها_زودتر از سایرین به #مسجـد محل میرفت و در آنجا با حالتی #خاشعـانه و #خاضعـانه مشغول به خواندن #نمـاز_شـب می شد
و در #اڪثر_اوقات سعی میڪرد ڪه #باوضـو باشد.
محمد به نمـاز خیلے مقید بود.
همسرش مے گوید :
#نمـاز_براے_محمد_تمام_اعتقـادش بود.
نماز واجب ، نماز جمعه و نماز شب ،
شـاهـدان هر روز عبادت محمد هستند.
محمد خیلے #غیـرت داشت.همیشه به من #احتـرام مے گذاشت و مرا #تشویق می ڪرد تا با #حجاب_ڪامل
اسلامے بیرون بروم.
او مے گفت درست است که با #مـانتو و #روسـرے هم #حجـاب وجود دارد ولی #چادر_حجاب_ڪاملتری_است. او حتی در #آخرین_خداحافظی هم ما را به #حجاب اسلامی سفارش مے کرد و گفت ؛ خودت و #دخترم همیشه حجاب اسلامی (چادر) داشته باشید.
همین ڪه #رفت تا حریم اهل بیت علیهم السلام شڪسته نشود و بدون #مدافع نماند ، نشانه #غیرت و جوانمردیش بود.
#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبا ترین شهادت از نگـاه شهیـد #ابراهیـم_هادے؛
از زبان استـاد رائفے پور؛
زیباست.. از دست ندیـد!☝️
@parastohae_ashegh313
یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت:داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟⁉️
عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم که مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت:
حاجی تو صف وایستادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن💟
#شهیدمصطفی_صدرزاده
@parastohae_ashegh313
بسم رب الشهداء🌷
💟ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ توضیح ﻣﻴﺪﺍﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.🌾
💫ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﮔﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﻟﻴﺴﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ! ⁉️
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛♨️ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﻔﺮﺳﺘﯽ؟»⁉️
ﮔﻔﺖ: «ﻭﺍﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ.» 👌
ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﯿﺪﻡ.»
ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ.☺️ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟»
ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»
ﮔﻔﺘﻢ: «ﺁﺭﻩ»
ﮔﻔﺖ: «ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ. ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﯽ، ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ.🌷 ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﯽ. 😍
ﺣﺎﻻ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ! ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺮ ﻧﺰﺩﯼ؛ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﯿﺎ.»
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺳﯿﺪ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ.😍 ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺬﮐﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ. ﻫﺮ ﮐﯽ ﺟﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ.🌷🌾
🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷
#شهیدمصطفی_صدرزاده
#شادی_روحش_صلوات
@parastohae_ashegh313
بسم رب الشهداء🌷
💟همسر شهید صدرزاده : از صحبت هایی که در جلسه خواستگاری از سمت شهید صدرزاده مطرح شده بود می گوید ؛
صحبتهای ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد،👌
✅ او بارها گفت که یک همسنگر میخواهد.
🍂 شاید کسی که به خواستگاری می رود بگوید همسر و همدم میخواهد اما مصطفی گفت که همسنگر میخواهد.✨
💟✅ بعد از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم ، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟ او گفت: « جنگ ما ، جنگ نظامی نیست . جنگ الان ما جنگ فرهنگی است . اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام میدهم ، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند».✅👌👌
#شهیدمصطفی_صدرزاده
#شادی_روحش_صلوات
@parastohae_ashegh313
صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازهها زیر آتش میمانند و یا به نحوی شهید میشوند که قابل شناسایی نیستند. هرکس از خود، نشانهای میداد تا شناساییِ جنازه، ممکن باشد.
یکی میگفت: «دست راست من این انگشتری است.» دیگری میگفت: «من تسبیحم را دور گردنم میاندازم و...»
اما نشانهای که یکی از بچهها داد، برای ما بسیار جالب بود. او میگفت: «من در خواب، خُروپُف میکنم؛ پس اگر شهیدی را دیدید که خُروپُف میکند، شک نکنید که خودم هستم.» 😁😁
منبع: #فرهنگ_جبهه (شوخطبعیها)
جلد۳، ص۱۸۶
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝