eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 شهیدانه وقتی سعادت دیدار رهبر نصیب ما شد آقا بعد از سلام و احوالپرسی از پدر شهید خواستند تا درخواستش را مطرح کند ایشان هم بحث ازدواج پسر کوچکمان را با همسر شهید مطرح کرد و گفت : درخواست دارم همسر شهید را به عقد پسرم در بیاورید. من در نزدیکی رهبر نشسته بودم ، آقا نگاهی به من کرده و فرمودند : مگر چند وقت است که فرزندتان شهید شده است؟ گفتم‌ : پنج ماه و رهبری هم بسیار خوشحال شده و فرمودند احسنت به شما و خانواده که انقدر این مسئله برای شما مهم بود که همسر شهید را در آغوش گرفتید و نگذاشتید پسر شهید و همسر شهید بمانند رهبر از این اقدام ما خوشحال شدند و صیغه عقدشان را خواندند. ✍ به روایت مادر بزرگوار شهید 🌷 @parastohae_ashegh313
19.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میخوام دلمو ببرم جمکران بامهدی فاطمه حرف بزنم... جمکران... جمکران... مهران !!!! 🎙روایتگری زیبای استاد #جلالیان اگه دلتون شکست برای ما هم دعا کنید💔 #روایتگری ┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
. خاکریز خاطرات 30 ✍ با تمامِ وجود از دولتمردان می خوایم که این ویژگیِ شهید صیاد شیرازی رو در خودشون ایجاد کنن #متن_خاطره: یکی از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازی فرارکرده بود و پرونده‌اش رو فرستاده بودند دادگاه نظامی، دادگاه هم به زندان محکومش کرد. مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه ، این پسر جوونه ، گناه داره.... بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟ مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه! پرسیدم: چرا؟ مادر صیاد : علی خودش زنگ زد و گفت: عزیز جون! فامیل وقتی برام محترمه که آبروی نظام رو حفظ کنه و آبروی من رو نبره ... 🌷خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی 📚منبع: یادگاران 11 « کتاب صیاد شیرازی ، صفحه 57 #عدالت #پارتی_بازی #نیروی_انقلابی #انقلابی_گری #شهیدصیادشیرازی #مدافع_نظام ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
امام خامنه ای؛ جمهوری اسلامی دزدی دریایی انگلیس خبیث را بی‌جواب نمی‌گذارد ✅آفت بزرگ دولتهای غربی تکبر آنها است. اگر دولتِ مقابل آنها دولت ضعیفی باشد این تکبر کار خود را میکند اما اگر کشوری باشد که واقعیت آنها را دید و شناخت و ایستاد،‌ آنها زمین میخورند. ✅الان در قضایای بین ما و اروپایی‌ها، علت اینکه مشکلات باقی میماند،‌ #تکبر آنها است. به گفته‌ی وزیر خارجه‌ی ما که زحمت هم میکشد، #اروپا یازده تعهد داشته و به هیچ کدام عمل نکرده. #وزیر_خارجه که ملاحظات دیپلماتیک دارد، بصراحت این را دارد میگوید. 👈 اما، ما چه [کردیم]؟ ما به آن تعهدات و چیزی بالاتر از آن عمل کردیم. ✅حالا که ما شروع کردیم به کاهش دادن تعهدات، آنها می‌آیند جلو. خب پُرروها! شما که به یازده تعهدتان عمل نکردید؛ حالا ما تازه شروع کردیم به کم کردن تعهدات و این فرایند قطعاً ادامه پیدا خواهد کرد. ✅ در بین این توقعات بی‌مورد، #انگلیس_خبیث #دزدی_دریایی میکند و کِشتی ما را میدزدد؛ جنایت میکنند و شکل قانونی به آن میدهند. 🔺️ جمهوری اسلامی و عناصر مؤمن نظام، این خباثتها را بی‌جواب نمیگذارند. در فرصت خود و جای خود پاسخ خواهد داد. ۹۸/۴/۲۵ ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠 به روایت غاده جابر همسر شهید 🍃وقتی رسیدم ، مصطفی نبود و من نمی دانستم اصلاً زنده است یا نه. سخت‌ترین روزها ، روزهای اول جنگ بود. بچه‌ها خیلی کم بودند ، شاید پانزده یا هفده نفر. در اهواز اول در دانشگاه جندی شاپور ، که الان شده است شهید چمران، بودیم. بعد که بمباران‌ها سخت شد به استانداری منتقل شدیم. خیلی بچه‌های پاکی بودند که بیشترشان شهید شدند. وقتی ما از دانشگاه به استانداری منتقل شدیم، مصطفی در "نورد" اهواز بود درحال جنگ. یادم هست من دو روز مصطفی را گم کردم. خیلی سخت بود این روزها ، هیچ خبری از او نداشتم ، از هم پراکنده بودیم. موشک‌ هایی که می زدند خیلی وحشت داشت. هر جا می رفتم می‌گفتند : مصطفی دنبالتان می گشت. نه او می توانست مرا پیدا کند نه من او را. بعد فهمید که ما منتقل شدیم به استانداری، که شده بود ستاد جنگهای نامنظم. 🍃در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم. هرچند اولین بار که سرد خانه را دیدم در کردستان بود، وقتی که در بیمارستان سردشت کار می‌کردم. ( آن‌ها در لبنان چیزی به اسم سرد خانه نداشتند و آن روز وقتی به غاده گفتند باید جسد چند تا از شهدا را از سردخانه تحویل بگیرید اصلاً نمی‌دانست با چه منظره‌ای مواجه میشود. به او اتاقی را نشان دادند که دیوارهایش پر از کشو بود. گفتند شهدا اینجایند. کسی که با غاده بود شروع کرد به بیرون کشیدن کشوها. جسد، جسد، جسد. غاده وحشت کرد ، بیهوش شد و افتاد) اما کم کم آشنا شدم. در اهواز خودم کشو می کشیدم و بچه ها را دانه دانه تحویل می گرفتم. شبها که می‌رفتم می‌گفتم فردا جسد کی را باید پیدا کنم؟ روزهای اول جنگ در رادیوی عربی کار می‌کردم و پیام عربی می‌دادم. بخاطر بمباران هر لحظه و هرکجا مرگ بود؛ جلوی ما ، پشت سر ما ، این طرف ، آن طرف. 🍃 در اهواز با مرگ رو برو بودم و آنجا برای من صد سال بود. خیلی وقت‌ها دو روز‌ ، چهار روز از مصطفی خبر نداشتم ، پیدایش نمی‌کردم و بعد برایم یک کاغذ کوچک می آمد که "اترکک لله". در لبنان هم این کار را می‌کرد ، آنجا قابل تحمل بود. ولی یکبار در سردشت بودم. فارسی بلد نبودم وسط ارتش، جنگ و مرگ ، یک کاغذ می آید برای من "اترکک لله" می رفت و من فقط منتظر گوش کردن اینکه بگویند که مصطفی تمام شد. همه وجودم یک گوش می شد برای ترقی این خبر و خودم را آماده می کردم برای تمام شدن همه چیز ... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
وقتی دلم از زمونه.mp3
6.78M
🌾وقتی دلم از زمونه خسته میشه میام تو #گلزار🌷میشینم 🍂یکی یکی رد میشم از #کنارتون عکس شما رو میبینم 🌾از درد دوری شما💕 یه گوشه ای، میشینم و زار میزنم😭 🍂خسته شدم #آی_شهدا😭 از این دور و زمونه ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
گر جمله جهان جان شوند باز هم جان و جهانی 💕°|شبتون شهدایی|°💕 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
عشـق تــو آفتـاب است‌.... آنگاه که ؛ درونم طلـوع می‌کنی و می‌بینمت..... ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
°•| 🌿🌸 ڪلام شهـید : خدایا ! بہ من چشمانی بده ڪہ هـمیشہ تو را ببینم و حسی ڪہ هـمیشه تو را احساس ڪنم . . . شهـید داریوش ریزوندی فرماندہ گردان مالڪ‌اشتر لشڪر محمد رسول‌اللهﷺ °•| 🌿🌸 ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
✨♥️ اگه روزی من نباشم تو بازم همین چادر وحجابت رو داری؟           با تعجب نگاهی به صورتش کردم وگفتم: من به چادرم افتخار میکنم معلومه که همیشه باچادر میمونم اقای مهربونم مگه از اول نداشتم؟  گفت‌‌ : دلـم میخواد به یقین برسم ، دلم میخواد خاطرم رو جمع کنی خانومم. دلــم میخواد مرواریدی باشی که تو صدفه بانوی من  گفتم‌‌ : مطمئن باش من همون جوری زندگی میکنم که تو بخوای حرفهایش به وصیت شبیه بود ... بار اخری بود که از لاسجرد میرفتیم تهران. چند روز بعد از آن برای آخرین بار رفت جبهه و من را با یک وصیت نامه ی شفاهی تنها گذاشت .... راوی : همسر شهید اسماعیل معینیان ╔═══ ೋღೋ ═══╗ @parastohae_ashegh313 ╚═══ ೋღೋ ═══╝
خاکریز خاطرات 31 ✍️ چرا شهید زین‌الدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟ : نزدیکِ عملیات بود. می‌دونستم مهدی زین‌الدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبش‌زده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه...گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا؟!!! گفت: الان وقتِ عملیاته ، می‌ترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات... 🌷 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی‌ زین‌الدین 📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زین‌الدین» صفحه ۶۵ ╔══════••••••••••○○❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️○○••••••••••══════╝