▪️ ذکر صالحین ▪️
🔵چه کسی جان حضرت عزرائیل را میگیرد؟
✅طبق روایت معتبری که از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده است به هنگام فرارسیدن روز قیامت خداوند به اسرافیل دستور میدهد که در صور بدمد،
🍃وقتی اسرافیل دستور الهی را اجرا نموده و در صور میدمد ناگهان صدای هولناکی از آن به سوی زمین برمی خیزد،
⛔️ آن صدا به اندازهای ترسناک است که تمام موجوداتی که روی زمین هستند از جن و انس گرفته تا شیاطین خبیث، همه و همه در اثر آن غش کرده و میمیرند. سپس عالم را سکوتی هولناک فرا میگیرد..
💠در ادامه همین روایت امام چهارم میفرماید:
🌸سپس خداوند به عزرائیل میفرماید: ای عزرائیل چه کسانی باقی ماندهاند؟
🌴فرشتهی مرگ میگوید: «أنت الحی الذی لا یموت» شما که هیچ گاه نمیمیری و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و من.
🌼خداوند به عزرائیل دستور میدهد که روح آن سه فرشتهی مقرّب درگاهش را قبض کند.
سپس خداوند به او میگوید: چه کسی زنده مانده است؟ عزرائیل جواب میدهد: بندهی ضعیف و مسکین تو عزرائیل
🌺 در این هنگام از طرف خدا خطاب میرسد: بمیر ای ملک الموت.
🍀 عزرائیل صیحه ای میزند که اگر این صیحه را مردم پیش از مرگ خود میشنیدند در اثر آن میمردند.
💥 وقتی تلخی مرگ در کامش پدیدار میشود، میگوید: اگر میدانستم جان کندن این مقدار سخت و تلخ است، همانا در این باره با مؤمنین مدارا میکردم.
♦️ در این هنگام خداوند خطاب میکند:
♻️ ای دنیا کجایند پادشاهان و فرزندانشان؟ کجایند ستمگران و فرزندانشان؟ کجایند ثروت اندوزانی که حقوق واجب خود را ادا نکردند؟
🌷 امروز پادشاهی عالم از آن کیست؟ هیچ کس پاسخ نمیگوید. آنگاه خداوند خود میفرماید: (لله الواحد القهار) پادشاهی از آن خداوند یگانه و قهار است.💥
🌱🥀🌱🥀🌱🌹🌹🌱🥀🌱🥀🌱
📙ارشاد القلوب إلی الصواب، نوشته دیلمی، ج1، ص54
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🏅پیام طلایی
✳️وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست.
✳️وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره.
✳️وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری.
✳️وقتی بیمار میشی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده.
✳️وقتی دیگران بهت بدی می کنند، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی.
✳️وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ، حتماً داری امتحان پس میدی.
✳️وقتی همه ی درها به روت بسته میشه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده.
✳️وقتی سختی پشت سختی میاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه.
✳️وقتی دلت تنگ میشه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی...
🌷همیشه به خدای خود اعتماد داشته باشیم...🌷
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺نگران فردایت نباش ...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚واکسن ویروس گناه
در خیابانها دیدهام این روزها ماسک میزنی، دستکش میپوشی و صورتت را بیشتر میپوشانی که مبادا چشمِ کرونا با آن خندههای ترسناکش به صورتت بیفتد. تو جسم و بدنت را دوست داری و میدانی در مقابل این ویروسِ بیحیا و کشنده، نیاز به یک فیلتر داری!
کرونا دیر یا زود بساطش را جمع میکند و میرود... ویروسی که فقط جسمها را درگیر میکند و اگر خدا بخواهد بدن، شکستش میدهد.
خدا در قرآنش سفارش کرده تو همیشه چشمت را در مقابل نامحرم بپوشانی، تا ویروسِ خطرناکتری به نام «جلوهگری» و «بیحیایی» سر تا سر روحت را اِشغال نکند که اثراتش به مراتب مخربتر است...
چشمهایمان را بر گناه ببندیم تا ویروسِ بیحیایی روحمان را آلوده نکند و با طراوت و شادابیِ معنوی، به ماه محرم برسیم.
قطعا روحی که دچار بیماری نشده، عاشورا را با صفای بیشتری درک خواهد کرد و چنین روح پاکی لایق اشک بر حسین خواهد شد و دعایش نیز پذیرفته میشود؛ امام زمان نیز از او راضی خواهد بود.
همانطور که میدانید یکی از عواملی که باعث تعجیل در ظهور میشود خودسازی و ترک گناه است. و چقدر زیباست که این ترک گناه به صورت دستجمعی اتفاق بیافتد.
امروز به میانهی راهی رسیدیم که پایانش رضایت امام زمان را در پی خواهد داشت انشاءالله.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🕊 #همسرانه #تلنگر
در ایران دخالت دیگران در امور زوجین از اصلی ترین عاملهای طلاق است.
🚩خانمها,آقایون مواظب باشید که دیگران زندگی شما را به سمت طلاق سوق ندهند حتی والدینتان.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستانی_فوق_العاده_زیبـا🌸
#توکل_به_خدا
زنی زیبا که صاحب فرزند نمیشد
پیش پیامبر میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
پیامبر وقتی دعا میکند ، وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم.
زن میگوید خدا رحیم است و میرود.
سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است.
زن این بار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.
سال سوم پیامبر زن را با کودکی در آغوش می بیند.
با تعجب از خدا میپرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزند خلق شده بود. !
وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا رحیم خواند.
رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. با دعا سرنوشت تغییر می کند...
از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود...
ميان آرزوی تو و معجزه خداوند، ديواري است به نام اعتماد.
پس اگر دوست داري به آرزويت برسي با تمام وجود به او اعتماد کن.
هيچ کودکی نگران وعده بعدی غذايش نيست ! زيرا به مهربانی مادرش ايمان دارد.
اي کاش ايمانی از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا...
رحمت خدا ممکن است کمی تأخیر داشته باشد امّا حتمی است
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
گویند که در شهر نیشابور موشی به نام «زیرک» در خانهی مردی زندگی میکرد.
زیرک دربارهی زندگی خود چنین میگوید:
«هرگاه مرد صاحبخانه خوراکی برای روز دیگر نگه میداشت، من آن را ربوده و میخوردم و مرد هرچه تلاش میکرد تا مرا بگیرد، کاری از پیش نمیبرد.
تا اینکه شبی مهمانی برای مرد آمد.
او انسانی جهاندیده و سرد و گرم روزگارچشیده بود.
هنگامی که مهمان برای مرد سخن میگفت، صاحب خانه برای آنکه ما را از میان اتاق رفت وآمد میکردیم براند(فراری دهد)، دستهایش را بههم میزد.
مهمان از این کار مرد خشمگین شد و گفت:
من سخن میگویم آنگاه تو کف میزنی؟ مرا مسخره میکنی؟
مرد گفت:
برای آن دست میزنم که موشها بر سر سفره نریزند و آنچه آوردهایم را ببرند.
مهمان پرسید:
آیا هرچه موش در این خانهاند همگی جرات و توان چنین کاری را دارند؟
مرد گفت:
نه! یکی از ایشان از همه دلیرتر است.
مهمان گفت:
بیگمان این جرات او دلیلی دارد و من گمان میکنم که این کار را به پشتیبانی چیزی انجام میدهد. پس تیشهای برداشت و لانهی مرا کند. من در لانهی دیگری بودم و گفتههای او را میشنیدم.
در لانهی من ١٠٠٠ دینار بود که نمیدانم چهکسی آنجا گذاشته بود اما هرگاه آنها را میدیدم و یا به آنها میاندیشیدم، شادی و نشاط و جرات من چندبرابر میشد.
مهمان زمین را کند تا به زر رسید
و آن را برداشت و به مرد گفت:
که دلیل دلیری موش این زر بود. زیرا که مال پشتوانهای بس نیرومند است. خواهی دید که از این پس موش دیگر زیانی به تو نخواهد رسانید.
من این سخنها را میشنیدم و در خود احساس ناتوانی و شکست میکردم. دانستم که دیگر باید از آن سوراخ، به جایی دیگر رفت.
چندی نگذشت که در بین موشهای دیگر کوچک شمرده شدم و جایگاه خود را از دست دادم و دیگر مانند گذشته بزرگ نبودم. کار به جایی رسید که دوستان مرا رها کردند و به دشمنانم پیوستند.
پس من با خود گفتم؛
که هرکس مال ندارد، دوست، برادر و یار ندارد.
مهمان و صاحبخانه، زر را بین خود بخش کردند. صاحبخانه زر را در کیسهای کرد و بالای سر خود گذاشت و خوابید، من خواستم از آن چیزی باز آرم تا شاید از این بدبختی رهایی یابم،
هنگامی که به بالای سر او رفتم، مهمان بیدار بود و یک چوب بر من زد که از درد آن بر خود پیچیدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم. به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آنکه دردم اندکی کاسته شد، دوباره آز مرا برانگیخت و بیرون آمدم.
مهمان چشم به راه من بود، چوبی دیگر بر سر من کوفت، آنچنان که از پای درآمدم و افتادم. با هزار نیرنگ خود را به سوراخ رساندم.
درد آن زخمها، همهی جهان را بر من تاریک ساخت و دل از مال و دارایی کندم. آنجا بود که دریافتم، پیشآهنگ همهی بلاها طمع است.
پس از آن، به ناچار کار من به جایی رسید که به آنچه در سرنوشت است خشنود شدم. بنابراین از خانهی آن مرد رفتم و در بیابانی لانه ساختم.
📚#کلیله_و_دمنه
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دیدم همتون حالتون گرفتهس و حوصله ندارين، گفتم یه کانال معرفی کنم غمارو بشوره ببره😍👇🏽 کلیک کن روش👇👀
♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
♨️
جنبه نداری نیا🔞
#السلامعلیڪیااباعبداللهع✋
نوشتهاند تورا سرور و امیر آقا
نوشتهاند مـرا هم غلامزادهی تو
سلام مݩ بهتواے شاه سر جدا ارباب
سلام مݩ بهتو و دشټ ڪربلا ارباب
#صبحتونحسینی♥️
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ #رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی #قسمت_دوازدهم✍ بخش سوم 🌼🌸تورج رگ گردنش ب
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_دوازدهم✍ بخش چهارم
🌼🌸عمه گفت : من تا به خودم اومدم رفته بود بالا گرفتیمش خوب تو فکر کردی من تماشا کردم؟ نتونستم تا رسیدم کار خودشو کرده بود … رویا بچه ی برادر منه مگه راضی بودم که تو این حرفو می زنی؟ ….
علیرضا خان گفت من این حرفا حالیم نیست نه دست به اتاق رویا می زنی نه قایمش می کنی می خواد بخواد نمی خواد نخواد بره اونقدر هوار بکشه تا بمیره … ای بابا یک اتاق که خودش اشغال کرده یک اتاقم برای بچه اش که سال تا سال حالشم نمی پرسه.. ما باید یک اتاقم برای تحفه اش نگه داریم؟ بابا این داره از ما سوءاستفاده می کنه …اختیار خونه ی خودمو که دارم ….
🌸🌼بعد انگشتشو طرف عمه گرفت و گفت ببین شکوه اگر یک دفعه ی دیگه حمیرا باعث ناراحتی رویا بشه از چشم تو می ببینم ، به خدا قسم کاری می کنم کارستون ….اگر تو دو دفعه می زدی تو دهنش حالش جا میومد… بسه دیگه ….(رو کرد به من ) شما برو تو اتاقت هر وقتم هم میری تو درو از تو فقل کن …. بزار ببینم قفل داره… و رفت بالا و اتاق رو یک نگاه کرد و اومد پایین و به ایرج گفت فقل درو درست کن یک میز تحریر هم بخر بزار تو اتاق که بتونه روش درس بخونه ، اتاق میز نداره چشم شکوه خانم درست دید نداره ببینه اتاق لخته و این بچه داره رو زمین درس می خونه ……
🌸🌼کسی مزاحمش بشه با من طرفه و رفت به طرف اتاقش و عمه هم دنبالش رفت صدای دعوا و مرافه اونا میومد …
تورج چمدون رو برد بالا و به ایرج گفت چرا وایسادی بیارش دیگه ….
ایرج دستشو گذاشت تو پشت منو گفت بیا بریم بالا تموم شد خیلی اذیت شدی.
#ادامه_دارد...
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ #رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی #قسمت_دوازدهم✍ بخش چهارم 🌼🌸عمه گفت : من
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سیزدهم✍ بخش اول
ایرج دستشو گذاشت تو پشت منو گفت بیا بریم بالا. تموم شد. خیلی اذیت شدی، می دونم. شرمنده ام. من جبران می کنم… بیا بریم دیگه خودتو ناراحت نکن… ببین همه ی ما چقدر ناراحتیم. حمیرا هم که حال و روزش معلومه ..
سرم پایین بود. از این که برای اونا دردسر درست کرده بودم عذاب می کشیدم.
تورج گفت: بیا اتاق من اونجا می شینیم، حرف می زنیم، دل همه از این ماجرا پره اقلا تنها نباشیم. موافقی؟ گفتم باشه میام… گفت نه الان بیا اگر تو نیای ما میام تو اتاق تو بعد ایرج ناراحت میشه …
ایرج گفت :اگر نیای ما اینجا می ایستم تا بیای…
تورچ چمدون رو گذاشت تو اتاق و همون طوری که بی اختیار اشکهام می ریخت با اونا رفتم. روی یکی از مبل ها نشستم و همین طور که گریه می کردم چشمم افتاد به ایرج. معلوم بود که خیلی ناراحته. تا حالا اونو این طوری ندیده بودم…
تورج پرسید تا کی می خوای گریه کنی؟ دلمون خون شد. تو رو خدا نکن… اگر حرف بزنی دلت خالی میشه… گفتم دل من خالی نمیشه، هیچوقت… تا وقتی پدر و مادرم زنده بودن کسی با من بد حرف نزده بود چه برسه به اینکه منو بزنه… خوب خیلی عذاب می کشم. دست خودم نیست. نمی دونم شاید هم عادت کنم (لبخند تلخی زدم ) البته این دفعه ی اولم نیست بار دومه که کتک می خورم. شاید کم کم عادت کنم.
ایرج چشمهاش پر از اشک بود ولی تورج پرسید دفعه ی اول به این هیجان انگیزی بود؟ کی تو رو زد؟
اینقدر این حرف رو عادی و با مزه زد که من خندم گرفت… گفتم هادی دستمو گرفت زنش منو زد … اونم خیلی بد بود در حالیکه گناهی نداشتم ….
ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃