از متخصص ارتوپد سوال شد چطوری خدا رو شناختی؟
گفت:کنار دریا،مرغابی را دیدم که پایش شکسته بود
اومد پایش را داخل گل های رس مالید بعد به پشت خوابید...
پایش را سمت نور خورشید گرفت تا خشک شد
اینطوری پای خود را گچ گرفت
فهمیدم خدایی هست که به او آموزش داده...
به خودت نگاه کنی خداشناس می شوی
مغرور نشوید...
وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد،
وقتی میمیرد مورچه او را میخورد.
شرایط به مرور زمان تغییر میکند.
هیچوقت کسی را تحقیر نکنید.
شاید امروز قدرتمند باشید اما زمان ازشما قدرمندتر است.
یک درخت، هزاران چوب کبریت را میسازد اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت میتواند هزاران درخت را بسوزاند!
پس خوب باشیم و خوبی کنیم.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨
✅داستان کوتاه
✍یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام
از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن. احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود
💥گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند
📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺سه سوال پادشاه از وزیر
❇️یک روز پادشاهی به وزیر خود می گوید: من از تو سه سوال می پرسم و تو فردا جوابش را می دهی اگر جواب دادی که هیچ، ولی اگر جواب ندهی تو را از وزیری عزل می کنم!!
✅سه سوال عبارت اند از:
1⃣خدا چه می پوشد
2⃣خدا چه می خورد
3⃣خدا چکار می کند
🔷وزیر به خانه رفت، وزیر یک غلام زیرک داشت، وزیر این سوالات را از غلام پرسید؟
غلام گفت من امروز دوتا رو به شما می گویم ولی آن دیگری را فردا به شما می گویم! وزیر قبول کرد وی گفت:
خداوند چه می پوشد، غلام گفت: "خداوند گناهان بنده هایش را می پوشاند!"
خداوند چه می خورد گفت: "خداوند حرص بنده هایش را می خورد!"
فردا شد و وزیر به همراه غلام خود به نزد شاه رفت، شاه سوال ها را پرسید و وزیر جواب داد، شاه گفت این جواب ها را چه کسی به تو گفت وزیر گفت: من غلام زیرکی دارم و جواب ها را از او شنیدم!!
شاه همان جا به وزیر گفت: لباس وزیری را دربیاور و لباس غلامی بپوش و آن گاه به غلام گفت که لباس وزیری را بپوشد!!
در همان لحظه وزیر از غلام پرسید: جواب سوال آخر چه بود؟
🔶غلام گفت: "و خداوند چه می کند، که خداوند در یک لحظه وزیری را غلام و غلامی را وزیر میکند.!!!"
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝سرزمین زیبای من📝 #قسمت_پنجاه_یک : ✍غرور 🌸🌼ز
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝#سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_پنجاه_دو: ✍شرم
🌿تابستان تموم شد … بچه ها تقریبا برگشته بودن … به زودی سال تحصیلی جدید شروع می شد … و من هنوز با عربی گلاویز بودم … تنها پیشرفت من، معدود جملاتی بود که بین من و هادی رد و بدل شده بود … و ناخواسته سکوت بین ما شکست …
🌿توی تمام درس ها کارم خوب بود … هر چند درس خوندن به یه زبان دیگه … و با اصطلاحات زیاد، سخت بود … اما مثل عربی نبود … رسما توش به بن بست رسیده بودم … دیگه فایده نداشت … دلم رو زدم به دریا و رفتم سراغ هادی … .
🌿– اون دفتری که اون دفعه بهم دادی …نگذاشت جمله ام تموم شه … سریع از جاش بلند شد … صبر کن الان میارم … بدون اینکه چیزی بگه در یک چشم به هم زدن، دفتر رو بهم داد … عذاب وجدان گرفتم اما نتونستم ازش تشکر یا عذرخواهی کنم … دفتر رو گرفتم و رفتم …
🌿واقعا کمک بزرگی بود اما کلی سوال جدید برام پیش اومد … دیگه هیچ چاره ای نداشتم … .
داشت قلمش رو می تراشید … یکی از تفریحاتش خطاطی بود … من با سبک های خطاطی ایرانی آشنا نبودم اما شنیده بودم می تونه به تمام سبک ها بنویسه …
🌿یه کم زیر چشمی بهش نگاه کردم … عزمم رو جزم کردم … از جا بلند شدم و از خط رفتم اون طرف … با تعجب سرش رو آورد بالا و بهم نگاه کرد … نگاهش خیلی خاص شده بود … .
🌿– من جزوه رو خوندم … ولی کلی سوال دارم … مکث کوتاهی کردم … مگه نگفتی کمک به دیگران مایه افتخار توئه؟ …خنده اش گرفت اما سریع جمعش کرد … دستی به صورتش کشید … و وسایل خطاطی رو کنار گذاشت … شرمنده، خنده ام ناخودآگاه بود …
🌿با دقت و جدیت به سوال هام جواب می داد … تمرین ها رو نگاه می کرد و اشتباهاتم رو تصحیح می کرد … تدرسیش عالی بود … ولی هر لحظه ای که می گذشت واقعا برام سخت بود … شدید احساس حقارت می کردم … حقارتی که این بار مسئولش خودم بودم
🌿… من از خودم خجالت می کشیدم … و از رفتاری که در گذشته با هادی داشتم
✍ادامه دارد ….
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنیازملانصرالدین
روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد. بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد. ملا نمی دانست الاغ بالا می رود ولی پایین نمی آید. پس از مدتی تلاش ملا خسته شد وپایین آمد ولی الاغ روی پشت بام بشدت جفتک می انداخت و بالا و پایین می پرید. تا اینکه سقف فروریخت و الاغ جان باخت. ملا که به فکر فرو رفته بود، باخود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک می نماید.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📔#داستانی_بسیار_زیبا
ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ،
ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯿﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﻬﺎ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎ ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﻧﻤﯿﺯﻧﺪ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﻢ ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯿﺸﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﻡ!
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ، ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ !
ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﻣﯿﮕﻪ
ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺴﺖ / ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪ ... 🌹
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❖
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💐صبح زیباتون منوربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)💐
☀️به رسم ادب هرصبح:
السلام علی رسول الله وآل رسول الله💖
السلام علیک یابقیة الله(عج)💖
السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)💖
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
امام على عليه السلام:
✨ دوست، دوست نخواهد بود مگر آن كه برادرش را در سه حال نگه دارد:
در سختی اش،
در غيبت او
و پس از مرگش.
📚حکمت ۱۳۴ نهج البلاغه🍁
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨✨🌹✨✨🌹✨✨✨?
?✨داستان 🌹✨
سؤال از چهار مرغ حضرت ابراهيم
مردي آمد حضور امام صادق(ع) پرسيد؛ آن چهار مرغي كه ابراهيم گرفت و كشت و با هم كوبيد و سر چهار كوه گذاشت صدا كرد، زنده شدند، از يك جنس بودند يا از اجناس مختلف؟ آن حضرت فرمود: شما ميخواهيد مانند آن را به شما بنمايم؟ ـ گفت: آري. آن حضرت فرمود: اي طاوس في الحال يك طاوس ظاهر شد، بعد فرمود اي باز يك باز آمد، فرمود اي كبوتر، في الفور كبوتري مقابلش نشست، مرغي ديگر را كه نام او را ننوشتهاند صدا كرد، حاضر شد، تا همه را كشتند و ريز ريز كردند و با يكديگر در آميختند و سرهاي آن را نگاه داشت بعد سر طاووس را دست گرفت فرمود: اي طاووس، ديدم طاووس كه گوشت و استخوان و پرهاي او داخل اجزاي ديگران بود از هم جدا شد و طاووس زنده گرديد، حاضر به حركت درآمد ـ و آن سه مرغ ديگر هر يك به همين طريق جدا جدا زنده شدند.
✨🍂🍁✨🍂✨🍁✨🍂🌹
ر.ك: بحارالانوار، ج 11، باب معجزات
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📔🌺#زیبا_نوشت
در گذر از جاده ی زندگی آموختم....
که زندگی طولانی ترین داستان دنیاست
که نمیشه زودتر صفحه آخرش رو خوند و برای دونستن آخر داستان باید تمام
عمر و هستیت رو صرف خوندنش کنی
كه خدا عشقه و همیشه باید به باران رحمتش امیدوار باشم
خدا با تمام بزرگیش عاشقانه انتظار ميكشه تا همیشه به رحمتش اميدوار باشم
آموختم از هر کسی تنها به اندازه شعورش انتظار داشته باشم اینطوری کمتر اذیت میشم
و اینکه آموختم كه زندگی سخته ولی من از اون سخت ترم...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
✨قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ
✨أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ
✨إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿۱۰﴾
✨بگو اى بندگان من كه ايمان آورده ايد
✨از پروردگارتان پروا بداريد براى كسانى كه
✨در اين دنيا خوبى كرده اند نيكى خواهد بود
✨و زمين خدا فراخ است بى ترديد شكيبايان
✨پاداش خود را بی حساب و به تمام خواهند يافت (۱۰)
📚سوره مبارکه الزمر
✍آیه ۱۰
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃