eitaa logo
پارچه سرای متری ونوس
13.6هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
9 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم فروش انواع پارچه های #متری 💥ارسال به سراسر کشور💥 برای سفارش به ایدی زیر پیام بدید👇👇 ثبت شفارس به ایدی زیر @sefaresh_venos ادمین تبادل ایدی زیر @Mhmd490 رضایت مندی و کد پیگیری ارسالی ها👇 @rezayat_mushtari
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺼﻒ ﺣڪﻤﺖ ﺍﺳﺖ . 💠ﺗﻌﻘﯿﺐ ﻧڪﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺼﻒ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺳﺖ . ﻣﺪﺍﺧﻠﻪ ﻧڪﺮﺩﻥ ﺩﺭ ڪﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺼﻒ ﺍﺩﺏ ﺍﺳﺖ . 💯✍🏻ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻢ ڪہ : ڪﺴﯽ ڪﻪ ﻗﻮے ﺗﺮ ﺑﻮﺩ؛ ڪﻤﺘﺮ ﺯﻭﺭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ . ڪﺴﯽ ڪﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ڪﺮﺩﻡ، ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ . ڪﺴﯽ ڪﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ، ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺶ ﻧﻔﻮﺫ ﺑﯿﺸﺘﺮے ﺩﺍﺷﺖ . و ڪﺴﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻘﯿﻪ ﺭﺍ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺗﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ !...... بیایید خودمان را دوست بداریم. 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
آورده اند چون عبدالله خان ازبک ، خراسان را تصرف کرد بر سر قبر رستم آمد و این بیت را خواند :  سر از خاک بردار و ایران ببین      بکام دلیران توران ببین وزیر او گفت :  رستم جوابی دارد که اگر اجازه دهید آن را بگویم ..؟  گفت : بگو  فرمود رستم در جواب می گوید :  چو بیشه تهی ماند از نره شیر     شغالان به بیشه درآید دلیر  چوبیشه ز شیران تهی یافتند        سگان فرصت روبهی یافتند ... 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💎 یک یهودی مجوز مهاجرت از روسیه به اسراییل را کسب کرد هنگام خروج از روسیه در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد یک مجسمه دید از او پرسید : این چیه ؟ مرد گفت : شکل سوالت اشتباهه آقا ؟ بپرس این کیه ! این مجسمه لنین مرد بزرگ روسیه است که توی تمام کشور عدالت و دموکراسی برقرار کرد . من هم برای بزرگداشت این شخص مجسمه اش همیشه همراهمه ، مامور گمرک گفت : درسته آقا ، بفرمایید ... در فرودگاه اسراییل مامور گمرک هنگام تفتیش مجسمه را دید و از یهودی پرسید : این چیه ؟ مرد گفت : بگو این کیه ؟ گفت این مجسمه مرد منفور و دیوانه ای است که من را مجبور کرد از روسیه برم بیرون ، مجسمه اش همیشه همرامه که تف و لعنتش کنم ... مامور گمرک گفت : بله درسته آقا بفرمایید ... چند روز بعد که یهودی توی خونه اش همه فامیل را دعوت کرد ... پسر برادرش مجسمه را روی طاقچه دید وپرسید : این کیه ؟ مرد گفت پسرم سوالت اشتباهه بپرس این چیه ؟ این ده کیلوگرم طلای ۲۴ عیاره که بدون عوارض گمرکی از روسیه به اینجا آوردم !!! "سیاست یعنی اینکه یک حرف را به مردم به صورتهای مختلف بیان کنی" 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دل من از تو چه پنهان که تو بسیار خری !!.. 😁 🍂🕸️ @tutiya 🕸️🍂🕸🕸🕸
🌹🍃 زمان برای هیچکس صبر نمی کند. قدر هر لحظه خود را بدانید. قدر آن را بیشتر خواهید دانست، اگر بتوانید آن را با دیگران نیز تقسیم کنید. ✨ارزش یک خواهر را، از کسی بپرس که آن را ندارد. ✨ارزش ده سال را، از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند. ✨ارزش چهار سال را، از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس. ✨ارزش یک سال را، از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است. ✨ارزش یک ماه را، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است. ✨ارزش یک هفته را، از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس. ✨ارزش یک دقیقه را، از کسی بپرس که به هواپیما و ... نرسیده است.  ✨ارزش یک ثانیه را، از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است.  ✨ارزش یک میلی ثانیه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپیک، مدال نقره برده است. 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📌 ✍ استاد بعد از ورود به کلاس، به همه بچه ها یک برگه کوچک کاغذ داد؛ بعد پشت میزش نشست و گفت: میدونید که امشب شب آرزوهاست؛ بیاین تصور کنیم که امسال خدا فقط یک آرزوی هرکس رو برآورده می‌ کنه، اونم فقط آرزویی که هم دنیا و هم آخرت شما رو سروسامون بده و اجابتِش به معنی اجابت همه دعاها باشه؛ حالا با این توضیحات، اون آرزو رو روی برگه ای که بهتون دادم بنویسید. 📝 بنظر درخواستِ عجیبی بود. نوشتن آرزویی به گستردگی و مقیاس دنیا و آخرت و در برگیرنده‌ی همه‌ی دعاها؟! تقریباً همه‌ی برگه ها خالی بدست استاد برگشتند، جز چند برگه که روی اونها نوشته شده بود: اللهم عجل لولیک الفرج
✍📔شاید این داستان واقعی تکراری باشد اما آنقدر زیباست که ارزش صدبار خواندن دارد ⚖قاضی اجرای احکام تعریف میکرد: در تبریز بودم یک خانمی در حین گذر از خیابان در اثر تصادف با یک پیکان راهی بیمارستان شد. راننده پیکان ، ماشینش را فروخت و خرج هزینه بیمارستان کرد .اما متاسفانه آن بانو فوت کرد . اولیای دم متوفی چند پسر و دختر بودند که مرتب به اجرای احکام مراجعه می کردند و پیگیر پرونده بودند تا دیه بگیرند . ضارب به دلیل نداشتن دیه در زندان بود. من اولیای دم را که همگی فرهنگی بودند از وضعیت زندان آگاه کردم یکی از اولیای دم مطلبی گفت که خیلی آموزنده بود. او گفت : چون راننده بخاطر مادر ما تنها دارایی اش را که یک پیکان بود را فروخت و به حساب ما واریز کرده است. ما می خواهیم با گرفتن دیه از بیمه برای او منزلی تهیه کنیم و به او زندگی بدهیم تا روح مادر مان از عمل کرد ما خشنود شود . 🌹بیایید مهربانی را ترویج کنیم🌹 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚜ ذکر صالحین ⚜ این متن آرامش خاصی داره بخونید ولذت ببرید. ✦❀•┈┈┈•✦❀ ✦❀•┈┈┈•✦❀ ...💚 خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم! مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را... مبادا گم کنم اهداف زیبا را... مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت... مرا تنها تو نگذاری... که من تنهاترین تنهام؛ انسانم! خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم! تو ای والاترین مهمان دنیایم! تو ای انســــان ! بدان همواره آغوش من باز است! شروع كن ... یك قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من👣 ✦❀•┈┈┈•✦❀ ✦❀•┈┈┈•✦❀ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ #رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی #قسمت هفتاد و چهارم: ✍متاسفم . . 🌷حرفش ک
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی هفتاد و ششم: ✍پاسخ یک نذر ❤️اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد… و من به تک تک اونها گوش کردم و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم… وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد… 🌺– هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه، اما حقیقتا خوشحالم… بعد از چهار سال و نیم تلاش بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید… از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم… ❤️ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم… از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود… و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن… 🌺برگشتم خونه و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم، بی حال و بی رمق، همون طوری ولو شدم روی تخت… – کجایی بابا؟ حالا چه کار کنم؟ چه جوابی بدم؟ با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم… ❤️بیای و دستم رو بگیری و به عنوان یه مرد، راهنماییم کنی… . بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم… . چهل روز نذر کردم… اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم… گفتم هر چه بادا باد، امرم رو به خدا می سپارم… 🌺اما هر چه می گذشت، محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت… تا جایی که ترسیدم… . – خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ ❤️روز چهلم از راه رسید… تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن… قبل از فشار دادن دکمه ها، نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم… 🌺– خدایا! اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه، فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام… من، مطیع امر توام… و دکمه روی تلفن رو فشار دادم… ” همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم… ❤️بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم… تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست، ولی ما آن را نوری قرار دادیم که به وسیله آن هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم… 🌺و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی ” سوره شوری … آیه ۵۲ .و این، پاسخ نذر ۴۰ روزه من بود… ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی هفتاد و هفتم:✍مبارکه ان شاالله ❤️تلفن رو قطع کردم و از شدت شادی رفتم سجده خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه 🌺اما در اوج شادی یهو دلم گرفت گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ❤️وقتی مریم عروس شد و با چشم های پر اشک گفت با اجازه پدرم، بله… هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد هر دومون گریه کردیم، از داغ سکوت پدر! 🌺از اون به بعد هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها، روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ❤️– بابا کی برمی گردی؟ تو عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره تو که نیستی تا دستم رو بگیری تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زبونت بشنوم حداقل قبل عروسیم برگرد حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک… 🌺هیچی نمی خوام فقط برگرد گوشی توی دستم ساعت ها، فقط گریه می کردم بالاخره زنگ زدم بعد از سلام و احوال پرسی، ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت… ❤️اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم، حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه… بالاخره سکوت رو شکست… – زمانی که علی شهید شد و تو تب سنگینی کردی من سپردمت به علی، همه چیزت رو … تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی… 🌺بغض دوباره راه گلوش رو بست… – حدود ۱۰ شب پیش، علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد… گفت به زینبم بگو من، تو رو میبرم و دستتون رو توی دست هم میزارم… توکل بر خدا… مبارکه… . ❤️گریه امان هر دومون رو برید… – زینبم! نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست… جواب همونه که پدرت گفت… مبارکه ان شاء الله… . دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم… اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد… 🌺تمام پهنای صورتم اشک بود… . همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم… فکر کنم من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت، عروس و داماد هر دو گریه می کردن… توی اولین فرصت، اومدیم ایران… پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن… ❤️مراسم ساده ای که ماه عسلش، سفر ۱۰ روزه مشهد و یک هفته ای جنوب بود… . هیچ وقت به کسی نگفته بودم اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه… توی فکه تازه فهمیدم چقدر زیبا، داشت ندیده، رنگ پدرم رو به خودش می گرفت… 🌺پایان🌺
✨أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب(۲۸) ✨همانا با یاد خدا دلها به آرامش میرسد(۲۸) 📚تلاوت سوره مبارکه الرعد ✍آیه ۲۸ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
چون شدم صیدِ تو برگیر و نگهدار مرا ... ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🍂🕸️ @tutiya 🕸️🍂🕸🕸🕸
⚜ ذکر صالحین ⚜ مي گويند ؛ خدوند داستان ابليس را تعريف کرد ، تا بداني که نمي شود به عبادتت ، به تقربت و به جايگاهت اطمينان کني! خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو هماني که هستي بماني ، نداده است شايد به همين دليل است که سفارش شده وقتي حال خوبي داري و مي خواهي دعا کني ، يادت نرود عافيت و عاقبت بخيري بطلبی پس به خوب بودنت مغرور نشو که شيطان روزي مغرب درگاه الهي بود. 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃 از بزرگى پرسیدند: برکت در مال یعنی چه ؟ در پاسخ، مثالی زد و فرمود: گوسفند در سال یکبار زایمان می کند و هر بار هم یک بره به دنیا می آورد . سگ در سال دو بار زایمان میکند و هر بار هم حداقل 6-7 بچه. به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است. ولی در واقع برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ در کنار آنها ... چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت . مال حرام اینگونه است . فزونی دارد ولی برکت ندارد. روی مفهوم" برکت در روزی" فکر کنیم. 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
┄┄┄┄ 🍂 ┄┄┄┄ 📝پند یڪ پدر پیر بہ فرزندش: 📜منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشڪهایت را با دستان خود پاڪ ڪن (همہ رهگذرند) 📜زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست ڪہ بتواند بہ راحتی قلبی را بشڪند (مراقب حرفهایت باش) 📜بہ ڪسانی ڪہ پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشتہ باش) 📜گاهی خداوند برای حفاظت از تو ڪسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار بہ برگشتنش نڪن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد،پس حڪمتش را قبول ڪن) 📜عمر من 80 سالہ ولی مثل 8 دقیقہ گذشت و دارہ بہ پایان میرسہ (تو این دقیقہ های ڪم،ڪسی را از دست خودت ناراحت نڪن) 📜انسان بہ اخلاقش هست نہ بہ مظهرش. اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود 📜قبل از اینڪہ سرت را بالا ببری و نداشتہ هات را بہ پیش خدا گلایہ ڪنی نظری بہ پایین بینداز و داشتہ هات را شاڪر باش. 🥀انسان بزرگ نمیشود جز بہ وسیلہ ی فكرش🥀 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📕 گاهی اگر آهسته بری زودتر می رسی تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟» پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.» تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و در دل به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصول‌ها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر می‌گشت یاد حرف‌های پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد. شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم. 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
چوپانی ماری را ازمیان بوته های آتش گرفته نجات داد ودر خورجین گذاشته و به راه افتاد. چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمد و گفت: به گردنت بزنم یابه لبت؟ چوپان گفت: آیا سزای خوبی این است؟ مار گفت: سزای خوبی بدی است...!!! و قرار شد تا از کسی سوال کنند، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند چاره ی کار را. روباه گفت: من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم. برگشته ومار را درون بوته های آتش انداختند، مار به استمداد برآمد و روباه گفت: بمان تا رسم خوبی از جهان بر افکنده نشود.... نه باید مثل چوپان خوب خوب بود. نه مثل مار بد بد. باید مثل روباه بود و دانست چه کسی ارزش خوبی کردن دارد!!!! "کلیه و دمنه". 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
: دوش حمام رو ببین! آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه. اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛ کم باشه یا زیاد؛ سرد باشه یا گرم؛ به تو مربوط میشه؛ تا کدوم شیر بچرخونی؛ تا کدوم طرف بچرخونی؛ کم بچرخونی یا زیاد؛ اصلا بچرخونی یا نه؛ همه به خودت ربط داره. میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجرایی است. رزق ما تو آسمونه؛ به همین خاطر قرآن میگه : "فی السماء رزقکم" ولی اینکه فرو بباره یا نه؛ ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما بستگی داره. 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
واقعا این پست قشنگه👌 از خدا: پرسیدم چرا فاسد ها خوشگل‌ ترن؟! چرا آدمای الکلی و سیگاری باحال‌ ترن؟! چرا با اونایی که دیگران رو مسخره می‌کنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟؟ چرا اونایی که خیانت می‌کنن، تهمت میزنن، غیبت می‌کنن، دروغ میگن موفق‌ ترن؟! چرا همیشه بدا بهترن!؟ پرسید: پیش من یا پیش مردم...؟ دیگه چیزی نگفتم! 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺داستان ارسالی اعضای کانال🌺 ناشکری خدا با سلام من دوران ابتدایی بودم تعطیلات تابستون کلاس چهارم و من دچار بیماری سختی شدم اونم ب خاطر ناشکری ک مادرم تو زندگی کردخدا مامانمو تنبیه کرد ودرسی بهش دادکه نعمت خدا رو شکر کنه ما دو خواهر بودیم و‌مامانم باردار شده بود وقتی فهمید بچه سوم هم دختره خیلی ناراحت شده بود اینم بگم مامانم منو خواهرمو بیش از حد دوس داش ولی دوس داشت یه پسر هم داشته باشه. خلاصه مامانم خیلی ناشکری میکرد‌گریه میکردو...و هر کاری میکرد ک بچه سقط بشه از رو پله ها میپرید پایین و کارای دیگ تو همین کارایی ک میکرد من دچاربیماری سختی شدم ک ۴۰روز بستری شدم دچار اسهال خونی و بریده بریده شدن روده ها و جفت کلیه هام از کار افتاده بودند.😭 مامانم تمام‌چهل روز با وجود پا ب ماه بودن تو بیمارستان اشک میریخت ک من مریض بودم و همش از دیدن من‌تو اون وضعیت رنج میبرد حتی من دیالیز میشدم دکترا ب مامان بابام گفته بودن دخترتون دیگ احتمال نداره زنده بمونه تو این چن روز امکان هر احتمالی هست 😔 از اونجایی ک بابام‌خیلی دختر دوست داشت خیلی براش سخت بود بعد حرف دکتربه حرم امام رضا رفت و دعا کرد بعد برگشت بیمارستان و تو ماشین دم بیمارستان خوابش میبره و تو‌خواب میبینه که به بابام‌میگن دخترتو بردار و از بیمارستان برو‌من شفاعت دخترتو‌کردم. فرداش من حالم بهتر میشه ازم اندسکوپی و...میگیرن و روده هام‌کاملا سالم و جفت کلیه هام برمیگردن همزمان بدون هیچ درمانی و کلیه هام ب سلامتی همچنان بدون هیچ درمانی سالم هستند. شکر خدا و دکترا ب باباو‌مامانم گفتند این فقط معجزس اینم بگم ک ابجی کوچیکمم همون روز ک‌حال من خوب شده بود دنیا اومد حالا سه تا دختر خوب برا پدر مادرم هستیم😊 مادرا و پدرا دنیا محل گذره یادمون باشه خدا هر نعمتی که بهمون میده بی حکمت نیست از داده هاش شاکر و از نداده هاش راضی که خدای نکرده گرفته عذاب الهی نشویم 👌🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
معروف است كه.. خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد به قومت بگو آماده شوند! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد... مدتی گذشت اما قحطی نیامد ؛ موسی علت را از خدا پرسید؟ خدابه او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند؛ من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟! به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه!🥀 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ┏━━✨✨✨━━┓ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دلم برایت تنگ شده همانقدر که نمی‌دانی؛ همانقدرکه نمی‌فهمی 🍂🕸️ @tutiya 🕸️🍂🕸🕸🕸
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
🔥پاش رو لای در گذاشته بود نمیزاشت درو ببندم... باناله گفتم:_تو رو خدا برو دیگه الان اگر سپهر بیاد اینجا ببیندت هم تو رو میکشه هم منو... صدای زمزمه وارش توی گوشم پیچید:_بیجا کرده تو زن منی نه اون مرتیکه... _‌چی داری میگی ما عقد کردیم...من و تو جدا شدیم یادت رفته چطور ولم کردی رفتی با یه بچه تو شکم؟ _خب حالا برگشتم و میگم باید از این پسره ریشو طلاق بگیری وگرنه روزگارتونو سیاه میکنم...خودتم میدونی به سادگی آب خوردن میتونم سرشو زیر آب کنم... از ترس کپ کردم...خواستم جوابشو بدم که صدای سپهر باعث شد روح از تنم جدا بشه:_این کیه اینجا چی میخواد حنانه🍂؟!... http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 😍👆
‏بعضی ها ارامش مطلقند اینقدر خوبن که میترسی روزی نباشند و تو بمانی و یک دنیا حسرت... 🍂🕸️ @tutiya 🕸️🍂🕸🕸🕸
ما معموليا هروقت دلمون ميشكنه به اين فكر ميكنيم كجا دل شكونديم كه اين تلافيش بوده :) ‌ 🍂🕸️ @tutiya 🕸️🍂🕸🕸🕸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیله الرغائب شده🌙 یا رَبَّ 🙏 دل ما افتاده به دامان ڪرامات شما تنها آرزوے ما به این شب گشته ربے قسمتم ڪن حرم ڪرب و بلا . . .🙏😭 🙏