🌍 داستانهای کوتاه جهان...!
👂🏻نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت!
🏯 مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود.
🤵🏻♂پس از مراجعه پرسید:
- جرج از خانه چه خبر؟
- خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
- سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
- پرخوری قربان!
- پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
- گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
- همه اسبهای پدرتان مردند قربان!
- چه گفتی؟ همه آنها مردند؟
- بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.
- برای چه این قدر کار کردند؟
- برای اینکه آب بیاورند قربان!
- گفتی آب آب برای چه؟
- برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!
- کدام آتش را؟
- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
- پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟
- فکر میکنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!
- گفتی شمع؟ کدام شمع؟
- شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
- مادرم هم مرد؟
- بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان.!
- کدام حادثه؟
- حادثه مرگ پدرتان قربان!
- پدرم هم مرد؟
- بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
- کدام خبر را؟
- خبر های بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید.
✋🏻 من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!
✍🏻 نویسنده: آرت «آرتور» بوخوالد
متولد ۲۰ اکتبر ۱۹۲۵ و درگذشت به تاریخ ۱۷ ژانویه ۲۰۰۷، طنزنویس مشهور آمریکایی، ستوننویس روزنامه اینترنشنال هرالد تریبون، واشینگتن پست، نیویورک هرالد تریبون، لس آنجلس تایمز، برنده جایزه پولیتزر (۱۹۸۲) که آثار وی در بیش از ۵۵۰ روزنامه محلی و کشوری در آمریکا به چاپ رسیده است.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
🌍 داستانهای کوتاه جهان...!
✝ اسقف ما می گوید: تو را به روح عیسی مسیح، بگو آن دو تا بچه دست هایشان را بیاورند پایین. بگو آن خانم از زمین بلند شود. بگو آن بلند بالا که شانه به شانه ات ایستاده، نگاهش را از آسمان بگیرد.
🔥 اسقف ما می گوید: این هایی که من صورتهایشان را می بینم، اگر نفرین کنند، نسل ما از زمین بر می افتد.
✋🏻 می گوید: «بگو ما تسلیمیم».
📕خدا خانه دارد!، فاطمه شهیدی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
#مباهله
🌍 داستانهای کوتاه جهان...!
👌🏻مارکوس در جامعهای
که ما در آن زندگی میکنیم،
🌇 کسانی که بیش از همه تحسین میشوند،
کسانی هستند که پلها، آسمانخراشها و ساختمانهای بلند رو میسازند؛
💞 ولی به نظر من
بهترین و قابل اعتمادترین آدمها
کسانی هستند که عشق رو میسازند؛
💐 چون ساختن هیچچیز
سختتر و مهمتر از ساختن عشق نیست...!
📔 ژوئل دیکر | پرونده هری کِبِر
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
🌹دفع تهمت از حافظ
📜 نقل مى كنند، حافظ شيرازى در يكى از اشعارش، گفت:
🔅گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
🔅آه اگر از پس امروز بود فردائى
👥👤 مصرع دوم موجب شد كه عده اى حافظ را تكفير كرده و گفتند، او در مورد روز قيامت با تعبير كلمه ««اگر»» شك و ترديد نموده است.
👂🏻اين مطلب به گوش حافظ رسيد، براى دفع اين تهمت، شعرى قبل از شعر فوق، ساخت و در نتيجه ايراد فوق برطرف گرديد و آن شعر اين است:
🔅اين حديثم چه خوش آمد كه سحرگه مى گفت
🔅بر در ميكده اى با دف و نى ترسائى
🔅گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
🔅آه اگر از پس امروز بود فردائى
🔺در نتيجه مطابق مضمون شعر آخر، ترسا (يعنى مسيحى) در مورد قيامت ترديد كرده است نه حافظ.
📗 داستان دوستان، جلد اول محمد محمدى اشتهاردى
🗓 به مناسبت ۲۰ مهرماه روز بزرگداشت حافظ
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
🌍 داستانهای کوتاه جهان...!
🧕🏻... یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که «فقر بهتر است یا عطر؟»
👌🏻قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
📝 چند نفری از بچه ها نوشتند «فقر». از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند.
📖 نوشته بودند که «فقر» خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.
💔 عادت کرده بودند مزیت فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
🧑🏻 فقط یکی از بچه ها نوشته بود «عطر».
📄 انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود.
✍🏻 نوشته بود «عطر حس هایي را در آدم بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است».
📗 برگرفته از روياي تبت، فریبا وفی
______________________________
❓داستانک چیست؟
🔅داستانک، که همان ترجمه فارسی فلش فیکشن (Flash fiction) باشد، یکی از گونههای روایی محبوب روزگار ماست.
⌚️در عصری که فرصت دیدن طبیعت بیشتر از پنجرهای کوچک و متحرک دست میدهد، عصر ملاقاتهای کوتاه و سریع و آدمهایی که به سرعت در پیادهروها از برابرمان عبور میکنند، روزگاری که شناخت ما از دیگران در درددلی مختصر خلاصه میشود... داستانک، روایت مطلوب انسان معاصر است.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
🌍 داستانهای کوتاه جهان...!
🏇 مردی به سرعت و چهار نعل با اسبش می تاخت. اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی میرفت.
🧔🏻 مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: کجا می روی؟
🏇 مرد اسب سوار جواب داد: نمی دانم از اسب بپرس!
👌🏻این داستان زندگی خیلی از مردم است. آنها سوار بر عادتهایشان می تازند، بدون اینکه بدانند به کجا می روند.
✍🏻 دارن هاردی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
🌍 داستانهای کوتاه جهان...!
🚪دو فرد بسیار مریض در یک اتاق.
🪟🛌 تخت یکی کنار در و دیگری کنار پنجره است.
🚪🛌 اولی آرزویی جز به دست آوردن تخت کنار پنجره ندارد. فرد کنار پنجره از این موضوع رنج میبرد.
👌🏻برای تسلی دیگری، ساعتها از دیدنیهای بیرون و اتفاقاتی میگوید که در آنجا میافتد...
🌃 شبی حالت خفگی به او دست میدهد.
🚪🛌 مردی که تختش کنار در است، میتواند پرستار را صدا کند. این کار را انجام نمیدهد. دیگری خفه میشود.
🪟🛏 تخت کنار پنجره را خالی میکنند؛ شخصی که تاکنون کنار در خوابیده بود، تخت کنار پنجره را میگیرد. آرزویش برآورده شده است. هیجان زده و منتظر رو به پنجره بر میگرداند. هیچ چیز دیده نمیشود؛ فقط یک دیوار است!!
✍🏻 پ.ن: وولف ديتريش شنوره، نویسنده مشهور داستانهای کوتاه، در مورد این داستان کوتاه یادداشتی کرده است که، بهترین داستان زندگی من. شاید یک صفحه و نیم تایپ شده. نام نویسنده را فراموش کردهام، آن را در یک روزنامه خواندم...
📑 گردآورنده: هربرت شنیرله، لوتس
✍🏻 مترجم: مهشید میرمعزی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
🔥 همه چیز خاکستر شد!
👧🏻 هر روز دخترک به آشپزخانه میرفت و با چشمهای درشت مشکیاش به دستهای ظریف مادر نگاه میکرد که چطور عاشقانه برای او دسر محلبی درست میکند!
🫕 این دسر او را به یاد اذان ماه رمضان و سفره افطاری میانداخت که همه خانواده را دور خود جمع میکرد، آن روزها که همه حالشان خوب بود و با لبخندی بر لب خدا را شکر میکردند.
📿 در تمام این روزهای سخت جنگ و از دست دادنهای بسیار، مادر ذکر «حسبی الله و نعم الوکیل» از دهانش نمیافتاد و به یاد روزهای خوش، قول خود را از یاد نبرده بود و هر روز برای دختر دسر درست میکرد.
💥 زمزمههایی از آتشبس شنیده میشد و شاید زندگی کمی رنگ و بو میگرفت؛ اما انگار دشمن طاقتش از دیدن خوشیهای کوچک طاق شده باشد، درست یک روز قبل از اجرای آتشبس، بمبهای وحشی خود را به محله آنها روانه کرد، خانه ویران شد و دختر یتیم از همهجا!
🛌 دختر حتی فکرش را نمیکرد روزی روی تخت بیمارستان در حالیکه از عزای خانوادهاش در شوک است، از دسر مورد علاقهای که مادر هر روز برایش درست میکرد صحبت کند!
🩸دسری که مزهاش با همان بمباران خانه نابود شد و بوی خون گرفت، نفرین به بمبی که باعث بدقولی مادر شد و خنده پدر را از دختر گرفت، همه چیز در یک چشم بهم زدن نابود شد.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
#غزه
🕌 سریع آماده شد تا به مراسم افطار برسد.
افطاری دادن رسم هر ساله حرم امام رضا(ع) بود.
🎁 نمیدانست این پاداش کدام کار خوبش بود.
⏳پیاش هم نبود. تک تک لحظات زندگیاش را لطف خدا میدانست نه فقط این نعمت بزرگ را.
⌚️ مدام ساعتش را چک میکرد که به موقع برسد.
🫀 قلبش تیک تاک ثانیهها را میشمرد.
🕌 آخر سر هم طاقت نیاورد و زودتر از ساعتی که گفته بودند آنجا حاضر شد.
👥👤 هر که از دور میشنید حرم امامرضا(ع) سفره افطار پهن است سریع میگفت: خوش به حال مهمانهایی که دعوت شدند. اما راستش را بخواهی از من اگر بپرسی میگویم:
☝️🏻خوش به حال تو که انتخاب شدی به مهمان امام رضا(ع) خدمت کنی.
💐 قبول باشد خادم امام رضا جان...
📸 مراسم افطاری در حرم مطهر رضوی با حضور زائران و مجاوران
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#ثواب
#داستانک
#ماه_رمضان
🌍 داستانهای کوتاه جهان...!
🐾 حمله
🐻❄️ خرس یکی زد به پشتم. اصلاً نفهمیدم از کجا آمد. دست هایش را دور من حلقه کرد. گفتم دیگر کارم تمام است. اما باید سعی خودم را می کردم. بی جان تر از آنی بود که فکرش را میکردم. با اولین ضربه ی من ولو شد.
💵 مجبور شدم خسارت بدهم. برای اینکه لباس کار، کارگر ساندویچ فروشی را پاره کرده بودم.
✍🏻 کلودیا اسمیت، مترجم: اسدالله امرایی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
🌹 #روز_معلم مبارک
👨🏻🏫 معلم کلاس اولمان بود
هنوز یادم هست که من را
کمی ظریفتر و کوچکتر از بقیه بودم
نیمکت ردیف اول مینشاند و
هوایم را داشت
🌯 یک روزهایی حتی،
چون میدانست با سختی و اکراه،
غذا میخورم،
کنارم مینشست و
لقمهای که مادرم برایم
توی کیف گذاشته بود، دستم میداد و
برای خوردنش تشویقم میکرد
🌧 یک وقتهایی که
مثلا سرما میخوردم و
یکی دو روزی مدرسه نمیرفتم
نگرانم میشد و
سراغم را میگرفت
🏫 از این معلمهای خوب
توی مدرسه و
حتی همین حالا
خدا رو شکر، کم نبودند
🤲🏻 من هنوز
بعد از نماز و وقت دعا
یاد همهشان هستم...
مخصوصا
یاد معلم کلاس اولمان
که این روزها، هنوز هوای مرا
که مثل خودش دارم معلم میشوم
دارد...
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک
👧🏻 دختر: بابا، هر کی بره سفر دیر میاد؟
👨🏻🦱 پهلوان: نه جانِ دل. هر کی تو سفر گم بشه دیر میاد.
👧🏻 دختر: آدم گندهها هم بلدن گم بشن؟
👨🏻🦱 پهلوان: هر کی ناشی باشه گُم میشه بابا.
👧🏻 دختر: ناشی چیه؟
👨🏻🦱 پهلوان: ناشی ناشیه!
👧🏻 دختر: مث کی؟
👨🏻🦱 پهلوان: مث من!
👧🏻 دختر: آدم گم بشه چی میشه؟
👨🏻🦱 پهلوان: هیچی، تنها میشه.
👧🏻 دختر: تنها بشه چی میشه؟
👨🏻🦱 پهلوان: دلش تنگ میشه، غصه میخوره، مریض میشه، میمیره.
👧🏻 دختر: پس تو چرا نمردی؟
👨🏻🦱 پهلوان: (میخندد) ای ناقلا، میخوای بمیرم؟
👧🏻 دختر: نه. رفتی سفر، منم ببر. دستمو محکم بچسب که گم نشی.
👨🏻🦱 پهلوان: بازیگوشی کنم چیکارم میکنی؟
👧🏻 دختر: گوشاتو میبُرّم.
👨🏻🦱 پهلوان: آخ چِشَم.
👧🏻 دختر: چشات چی شده؟
👨🏻🦱 پهلوان: لوچّه، لوچ.
🎭 پهلوان شکلک میسازد. دختر میخندد. اما خندهاش دوامی ندارد، متوجه جای خالی مادرش میشود، افسرده میشود.
👧🏻 دختر: بابا، مادر چرا رفت؟
👨🏻🦱 پهلوان: خسته بود جانِ دل.
👧🏻 دختر: خسته که باشی چی میشی؟
👨🏻🦱 پهلوان: کوفته میشی.
👧🏻 دختر: کوفته که باشی چی میشه؟
👨🏻🦱پهلوان: کوفته که باشی قل میخوری، میری یه جای خلوت، یه گوشه دنج، دستاتو میزاری زیر سرت، پاهاتو تا میکنی، خُرّ و پف رو هوا میکنی.
📑 نویسنده: #دآوود_میرباقری | دیالوگهای نمایش «معرکه در معرکه»
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#داستانک