سردار نوعیاقدم، قائم مقام ستاد انتخاباتی دکتر #جلیلی شد
سردار نوعیاقدم، فرمانده قرارگاه حضرت زینب«س» در سوریه
مدافع حرم و هم رزم شهید سلیمانی میباشد #سعید_جلیلی #انتخابات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید رئیسی به آبروی ایرانی مسلمان در دنیا تبدیل شده است
🔹 این کلیپ از مقایسه حرکت زیبای شهید #رئیسی در اجازه ندادن گرفتن چتر برایش با قسمتی از فیلم حضرت یوسف علیه السلام که از سوار شدن بر دوش برده ها امتناع می کند، بسیار در کشورهای عربی پربازدید شده است #شهید_جمهور #سید_شهیدان_خدمت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️افشاگری مدیرعامل پیشین صندوق بازنشستگی کشور آقای میعاد صالحی
علیه داماد #پزشکیان.....#انتخابات #انتخابات_ ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا حکومت #امام_زمان عج بدون هیچ مشکلی ایجاد می شود؟
🎙استاد نائینی
۴ سخن ارزشمنداز ۴ پیامبر:
الفصل الحادي و الأربعون و المائة في النوادر و هو آخر الكتابقائل : مضمر
قَالَ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنْ قَطَعَ قَرِينَ اَلسَّوْءِ فَكَأَنَّمَا عَمِلَ بِالتَّوْرَاةِ وَ قَالَ دَاوُدُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنْ مَنَعَ نَفْسَهُ عَنِ اَلشَّهَوَاتِ فَكَأَنَّمَا عَمِلَ بِالزَّبُورِ وَ قَالَ عِيسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنْ رَضِيَ بِقِسْمَةِ اَللَّهِ فَكَأَنَّمَا عَمِلَ بِالْإِنْجِيلِ وَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ حَفِظَ لِسَانَهُ فَكَأَنَّمَا عَمِلَ بِالْقُرْآنِ
🌷۱.حضرت موسی ع فرمود:
هرکس نااهل رفیق نشودبه تورات عمل کرده
🌷۲.حضرت داود ع:
هرکس خودرااز شهوات منع کند،به زبورعمل کرده
🌷۳.حضرت عیسی ع فرمود:
هرکس به قسمتش راضی باشد به انجیل عمل کرده
🌷۴.رسول گرامی اسلام ص:
هرکس زبان راازحرام حفظ کند به قرآن عمل کرده
جامع الاخبار ج ۱ ص ۱۸۰
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت ششم: زر زری از زیر چشم نگاهی به حلما کرد وگفت : اسم این پیرزنه که می گی چی چی هس
#راز_پیراهن
قسمت هفتم:
ژینوس با لحنی ملتمسانه گفت: نه...نه..زری جان ، حلما یه کم ترسیده همین....فکر میکنه حالا قراره چی بشه و بعد چشمکی به حلما زد و اشاره کرد که حلما چیزی بگه
حلما سرش را تکان داد و گفت : ژینوس ر..ر..راست میگه ، یه کم استرس گرفتم
زری خنده بلندی کرد و همانطور که شمع های داخل دستش را توی شمع دان محکم می کرد گفت : خوب اشکال نداره این دفعه که دید براش عادی میشه، درضمن کار خطرناکی نیست ، درسته نیروی منو میگیره اما هیچ خطری نداره و شمع ها را روشن کرد و شمعدان ها را گذاشت روی صفحه شطرنجی و با اشاره به کلید برق گفت : لامپ ها را خاموش کنید و بیاید پایین کنار من بشینین
زر زری یک طرف صفحه شطرنجی که حالا مشخص بود روی هر خانه اش حرف یا کلمه ای نوشته شده ،نشست
یک طرف هم ژینوس و یک طرف هم حلما نشست.
اتاقِ نیمه تاریک در سکوتی عجیب فرو رفته بود.
زری جامی را بر عکس روی یکی از خانه های صفحه شطرنجی گذاشت و با چشمان سبزش که مثل گربه در تاریکی میدرخشید ، نگاهی به دوتا دختر کرد و گفت : هر کدومتون انگشت اشاره دست چپتان را پشت این جام بزارید ، هیچ حرکت اضافی نمی کنید ، اگر جام حرکت کرد همراه آن جلو میروید ، بازهم تاکید می کنم هیچ حرکت اضافی نمی کنید ، شماها قراره به من نیرو بدید تا کارا بهتر پیش بره ، اینجا فقط من حرف میزنم و باهم جوابی را که روح شمسی خانم میده می بینیم، نه هیجانی بشید و نه صحبت کنید، فقط با من و جام همراهی کنید متوجه شدید؟
ژینوس که انگار این حرفا براش جالب بود لبخندی زد و گفت : من حاضرم...
اما حلما با شنیدن حرفهای زری و هشدارهایی که میداد ، لحظه به لحظه استرسش بیشتر می شد... یک آن تصمیم گرفت از جا بلند شود که انگار ژینوس متوجه شد و سریع گوشهٔ مانتوی یشمی رنگ حلما را چسپید و دوباره نیشگونی از او گرفت...
ادامه دارد
📝ط_حسینی
🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت هفتم: ژینوس با لحنی ملتمسانه گفت: نه...نه..زری جان ، حلما یه کم ترسیده همین....فکر
رمان آنلاین
#راز_پیراهن
قسمت هشتم:
ژینوس که چشمهای از حدقه در آمده اش در تاریک روشن نور شمع میدرخشید ،نگاهی به چهره معصوم حلما کردو زیر زبانی گفت :ب...ب...بشییین دختر، نمی خواد که بکشتت ،می خوایم مشکلت را حل کنیم خره....
حلما نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که خیره به شعلهٔ رقصان شمع بود چیزی نگفت.
زر زری نگاهی به دو دختر جلوی رویش کرد ، ژینوس که با آن چشمان سبز رنگ و قد کوتاهش مثل گربه ای چاق و چله به او خیره شده بود و حلما هم با صورت گندمی وچشمان سیاه رنگ و هیکل کشیده اش مانند کودکی نوپا شمع را میپایید.
زر زری ،دستانش را از هم باز کرد، سینه اش را جلو داد و همانطور که وردهایی زیر لب می خواند ، چشمانش را بست و شروع به ناخن شکستن کرد.
انگار این حرکات جزئی از کارش بود .
ژینوس و حلما هر کدام با ذهنی پر از افکار مختلف او را نگاه می کردند.
ژینوس فکر می کرد که تمام حرکات زر زری حیله ای بیش نیست و برای در آوردن پول است که چنین اداهایی انجام میدهد و در دل به سادگی حلما می خندید که به راحتی آب خوردن گول او و حرفهایش را خورده بود.
اما حلما هر حرکت زر زری را ثبت می کرد و به ترسی که بر وجودش سایه افکنده بود ،اضافه تر میشد.
بالاخره بعد از دقایقی سخت و نفس گیر ، زر زری دست از خواندن ورد برداشت، چشمانش را باز کرد و با اشاره ای کوتاه به آن دو فهماند که هر کدام انگشت دستشان را پشت جام وارونه قرار دهند.
ژینوس سریع انگشتش را قرار داد و حلما با تعلل و شک انگشت لرزانش را کنار انگشتان زر زری و ژینوس قرار داد.
به محض اینکه انگشت حلما به جام خورد احساس کرد جام گرمی خاصی دارد.
زر زری خیره به صفحه شطرنجی پیش رویش با صدایی گیرا ، شمرده شمرده گفت :ای روح بزرگ ، آیا تو اینک در قالب جام ما احضار شده اید؟
هر سه خیره به جام بودند ، حلما احساس میکرد جام داغ و داغ تر می شود که ناگهان...
ادامه دارد
📝ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
رمان آنلاین #راز_پیراهن قسمت هشتم: ژینوس که چشمهای از حدقه در آمده اش در تاریک روشن نور شمع میدرخشی
#راز_پیراهن
قسمت نهم:
حلما داغی جام را حس میکرد که ناگهان جام شروع به حرکت نمود ، لرزش عجیبی تمام تن حلما را فرا گرفته بود و ژینوس با تعجب به حرکت جام نگاه میکرد
جام روی خانه ای که بله نوشته شده بود ایستاد.
ژینوس با خود می گفت ، عجب کلکی هست زر زری ، من که جام را حرکت ندادم، حلما هم عمرا بتونه این کار را کنه ، حتما کار زر زری هست که یه جورایی ما نفهمیم جام را روی صفحه میکشونه.
در تاریک روشن نور شمع چیزی مشخص نبود اما اگر کلید برق را میزدند ، متوجه میشدند که رنگ حلما مانند گچ سفید شده...
زر زری دوباره سوال کرد : تو روحی هستی در قالب جام ، به ما جواب بده نامت چیست؟
حلما حس می کرد سر انگشتش از شدت داغی جام می سوزد ، همانطور که خیره به جام پیش رویش بود.
جام دوباره حرکت کرد و حلما انگار شعله ای آتش را درون جام میدید،دیگر طاقت نیاورد ، همانطور که انگشتش را از روی جام برمیداشت ، جیغ بلندی کشید و سراسیمه از جا برخواست ...
حرکت شتابان حلما باعث شد که جام وارونه به کناری بیافتد.
ژینوس که حرکت حلما برایش سنگین می آمد ، با چشمان سبزش و نگاهی عصبانی خیره به حلما شد ، هنوز حرفی از دهانش بیرون نیامده بود که صدای خرخری توجه او را به خود جلب کرد...
وای خدااای من باورش نمیشد...
ادامه دارد...
📝 به قلم:ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺