پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 27 ❇️ یکی از اثرات بسیار عالی تقوا اینه که آدم خیلی اهل استغفار میشه؟ - حاج آقا میش
#تقویت_عزت_نفس 28
ولی کسی که ماشین چند میلیاردی داشته باشه چی؟
❇️🔶 قطعا اهل احتیاط هست. هی مراقبه که ماشینش به جایی نخوره. تا یه ذره روش لک میفته یا ضربه میخوره سریع میره صافکاری و تاکید هم میکنه که آقای صافکار خواهش میکنم ماشینم رو بدون رنگ در بیار!
🏎🚘
انسان مومن چون برای خودش بی نهایت ارزش قائله تا یه گناه کوچولو هم انجام بده سریع میره در خونه خدا و عذرخواهی میکنه... سریع میره به خدا میگه خدایا من خودمو خراب کردم... 😢
میشه منو بدون رنگ بیاری؟
و خداوند مهربان هم میگه عزیزم باشه... اتفاقا من با قدرت خودم کاری میکنم که حتی از اولش هم بهتر بشه...
❇️ برای چی اولیاء الهی انقدر استغفار میکردن؟
چون برای خودشون ارزش قائل بودند...
⭕️ حالا ماها چرا زیاد اهل استغفار نیستیم؟!
چون زیاد برای خودمون ارزشی قائل....
🔹
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت بیستم: وحید به طرف کیف رفت وگفت : فکر کردم مال تو هست و کیف را داد طرف حلما وگفت
#راز_پیراهن
قسمت بیست و یکم:
حلما پشت سر وحید حرکت میکرد و نگاهش از زمین به قامت بلند و شانه های پهن و هیکل ورزشکاری وحید بود و از داشتن نامزدی به این خوش تیپی در دلش ذوق میکرد، نامزدی که نمی دانست الان که آمده، واقعا ماندنی ست یا رفتنی؟!
نمی دانست این محبت های امروزش از روی دل بود یا برای حفظ ظاهر؟
وحید درب جلوی ماشین را برای حلما باز کرد و حلما سوار شد.
و بعد خودش پشت فرمان اتومبیل نشست.
همانطور که آینه .سط را تنظیم می کرد ،نگاهی به حلما کرد و گفت : خوب خوشگل خانم ، اگر اجازه بدی میرسونمت خونه ، بعد باید برم کلانتری ، تو خوب است استراحت کن ، شب میام خونه ، خیلی سؤالا دارم و خیلی حرفها هست باید بزنم.
لحن وحید مثل قبل از اون کدورت پیش آمده شده بود ، حلما سری تکون داد و گفت : حرف دل منو زدی ، مدتها بود که می خواستم خیلی سوالا ازت بپرسم ، اما الان تا میرسیم خونه ، برام بگو تو زری را از کجا میشناختی؟ نشونی خونه را از کجا آوردی و از همه مهم تر چرا فکر میکنی من ژینوس را به اون خونه نفرین شده بردم؟؟ اونم منی که اصلا توی عمرم رمال نمی شناختم، از این مزخرفات بدم میامد و...
وحید وسط حرف حلما پرید و گفت : گفتم خوب استراحت کن و فعلا ذهنت را درگیر هیچی نکن...
حلما نفسش را محکم بیرون داد و طبق شناختی که از وحید داشت میفهمید ،تلاش بیهوده است و فعلا چیزی بروز نمیده...
چند دقیقه بعد حلما جلوی خونه پیاده شد، دسته کلید را از جیببش بیرون آورد و در را باز کرد و داخل شد.
خونه پدر حلما طبقه اول از ساختمان پنج طبقه بود .
حلما وارد خونه شد ، از سکوت خانه برمی آمد که کسی توی خونه نیست.
حلما از جلوی آشپزخونه رد شد و متوجه برگه ای شد که روی در یخچال بود و فهمید حدسش درست بوده وحتما مامان بابا جایی رفتن،داداش هم سالی دوازده ما ده ماهش بیرون بود.
پس با خیالت راحت وارد اتاقش شد ،با بیا عجله کیفش را به طرفی پرت کرد و روی تخت نشست و سریع دست برد توی جیب مانتوش و گوشی ژینوس را در آورد ،صفحه رت روشن کرد و رمز را زد و وارد صفحه مجازی شد.. روی عشقم را لمس کرد...
از پایین به بالا رفت ...وای خدای من...باورش نمی شد..
ادامه دارد..
📝به قلم ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت بیست و یکم: حلما پشت سر وحید حرکت میکرد و نگاهش از زمین به قامت بلند و شانه های پ
#راز_پیراهن
قسمت بیست و دوم:
حلما هر چه جلوتر میرفت ،بغض گلوش سنگین تر میشد.
ژینوس خیلی وقیحانه پرده از عشقش به وحید برداشته بود و خیلی راحت اونو وحیدجان ،خطاب کرده بود.
اما وحید سرسنگین باهاش برخورد کرده بود،حلما هی خواند و هی خواند ، بدنش دم به دم داغ تر میشد ، تا اینکه متوجه شد ژینوس به نوعی قصد داشته وحید را از او متنفر کند و به سمت خود بکشد و از در دروغ وارد شده بود.
حلما بارها و بارها جلوی ژینوس گفته بود که وحید سخت مخالف رمال و فال و طالع بین هست و ژینوس خیلی زیرکانه از این حساسیت استفاده کرده بود ، ابتدا به بهانه های مختلف حلما را به خانه زری کشاند و بعد به وحید گفته بود که حلما درگیر رمال و رمال بازی شده و ژینوس هم وارد بازی خودش کرده و اینقدر راااحت دروغ گفته بود و ماهرانه فیلم بازی کرده بود که وحید نسبت به حلما مشکوک شده بود.
بغضی سنگین گلویش را چنگ میزد و از طرفی می خواست کل چت ها را بخواند و در همین حین زنگ خانه را زدند.
حلما دستپاچه شد ، گوشی را دوباره داخل جیبش چپاند و به طرف آیفون رفت.
آیفون را برداشت و از آن طرف صدای وحید داخل گوشی پیچید و تصویرش هم داخل مانیتور افتاد وگفت : در را باز کن خوشگل خانم...
حلما هول شد کلید آیفون را زد ، به سرعت به طرف اتاقش رفت ، ناگاه بین راه چهره خودش را داخل آینه درب حمام دید ، خدای من چقدر گریه کرده بود و خودش بی خبر بود.
پس تغییر مسیر داد و رفت طرف دستشویی تا آبی به سر و صورتش بزند.
مشت دوم آب را به صورتش زد که صدای تقه های پی در پی بلند شد.
حلما صورتش را با گوشه شال روی سرش پاک کرد و به سمت درب هال رفت
در را باز کرد ، هیکل زیبا و مردانه وحید در چا چوب در ظاهر شد...
وحید با لبخند به سمت حلما نگاه کرد و انگار خنده روی لبش خشکید وگفت:..
ادامه دارد
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت بیست و دوم: حلما هر چه جلوتر میرفت ،بغض گلوش سنگین تر میشد. ژینوس خیلی وقیحانه پرد
#راز_پیراهن
قسمت بیست و سوم:
وحید جلوتر آمد وگفت : ببینم کسی خونه نیست؟
و نگاه عمیق تری انداخت و ادامه داد: گریه کردی؟
حلما با دستپاچگی صورتش را دستی کشید وگفت : آره انگار کسی نیست...
چی شد که برگشتی؟
وحید قدمی جلوتر آمد وگفت : اما نگفتی چرا گریه کردی؟
برگشتم چونکه یادم رفت کیف وگوشی ژینوس را ازت بگیرم.
حلما که اصلا دوست نداشت گوشی را به وحید بده گفت :کیف ژینوس را صندلی عقب ماشین گذاشتم..
وحید سری تکان داد وگفت : گوشیش هم بده...
حلما که متوجه شد وحید کاملا فهمیده گوشی ژینوس دست او هست ، آهسته دست داخل جیبش کرد و گوشی را سمت وحید گرفت.
وحید با شک نگاهی به حلما کرد وگفت : رمزش را داری؟
حلما که دروغ تو ذاتش نبود سرش را به علامت مثبت تکون داد و آرام طوری که وحید متوجه رمز بشه رمز را وارد کرد.
قفل گوشی باز شد و حلما تازه متوجه شد چه گندی زده...
آخه صفحه مجازی ژینوس بود و اتفاقا روی اسم عشقم که همون وحید بود ، صفحه خاموش شده بود.
وحید نگاهی به صفحه کرد وکاملا مشهود بود که با تعجبم به اسم بالای صفحه نگاه میکند و در حالیکه مشخص بود یه کم هول شده رو به حلما گفت :انگار متوجه بعضی چیزا شدی...
یعنی زحمت منو کم کردی و دیگه قرار نیست توضیح بدم...
حلما سرش را پایین انداخت و گفت : نه هنوز ، ذهنم کلا هنگ کرده تا خود ژینوس را نبینم و سوالاتم را نپرسم آروم نمیگیرم.
وحید نفسش را محکم بیرون داد و گفت : حالا که فعلا معلوم نیست با زری خانمش کجا غیبیش زده و بعد سرش را نزدیک حلما آورد و گفت: اما اینو تو ذهنت بسپار که هر چی سر آدم میاد به خاطر اعمال خودشه ...
ادامه دارد
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت بیست و سوم: وحید جلوتر آمد وگفت : ببینم کسی خونه نیست؟ و نگاه عمیق تری انداخت و اد
#راز_پیراهن
قسمت بیست و چهارم:
حلما برای چندمین بار طول اتاقش را پیمود که صدای باز شدن در بلند شد ، حلما گوشش را به در چسپانید و متوجه شد پدر و مادرش آمدند.
پس می دانست که مادرش یک راست به اتاق او میاید ، سریع به سمت تختش رفت و خودش را روی تخت انداخت و طوری خوابید که هر بیننده ای فکر می کرد مدتهاست در خواب است.
و بعد از دقایقی ، مامان زهره وارد اتاق شد ، نگاهی از سر مهر به دخترش انداخت و آرام گفت : آخی مثل یه طفل معصوم خوابیده... در همین هنگام صدای زنگ گوشی موبایل حلما بلند شد و حلما به گمان اینکه وحید هست مثل فنر از جاپرید و با دیدن مادرش ،لبخپد کمرنگی زد و گفت :س..سلام مامان...
مامان زهره جلوتر آمد و همانطور که گوشی را از روی عسلی برمیداشت و به طرف حلما میداد گفت : عجب زبلی هستی هااا ،توکه از منم بیدارتری...
حلما نگاهی به صفحه گوشی انداخت ، تا چشمش به اسم روی گوشی افتاد و رفت..
مامان زهره گوشی را تکون داد وگفت :مادر ژینوس هست بگیر جوابش را بده و بعدش بگو موضوع چی بوده شیطون ،آخه من دختر خودم را میشناسم ، هر وقت یه اشکالی تو کارت پیش بیاد اینجور گیج میزنی..
مامان زهره گوشی را که داشت خودش را میکشت وصل کرد و به طرف حلما داد.
حلما گوشی را گرفت و با لکنت گفت : س..سلام خانم ادهمی ، ممنون...ژینوس...من نمی دونم...خبر ندارم..
خانم ادهمی با نگرانی گفت : مگه میشه تو ندونی آخه آخه شما هر کجا میرفتین با هم بودین که...
حلما سرش را پایین انداخت و گفت : من واقعا نمی دونم الان کجاست ، صبر کنید شاید اومدش ...و چون میترسید مادر ژینوس ادامه بده ،آهسته گوشی را قطع کرد.
مامان زهره که با تعحب تک تک حرکات حلما را نگاه میکرد روی تخت نشست و دست حلما را که انگار مجسمه ای سنگی بود گرفت و کنار خودش نشاند وگفت : حلما چی شده ؟ اتفاقی افتاده؟ تو...تو هیچ وقت دروغ نمی گفتی ، چرا الان به مادر دوستت دروغ گفتی؟ من که دیدم تو و ژینوس صبح با هم رفتین پس چرا این زن بیچاره را اینطور نگران کردی هااا؟
حلما همانطور که خیره به گلیم فرش قهوه ای روی زمین بود بغضش ترکید و خودش را به بغل مادر انداخت وگفت : مامان... ژینوس....
مامان زهره که کاملا غافلگیر شده بود گفت : ژینوس چی؟ ژینوس طوریش شده؟
ادامه دارد...
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
کمی درمورد دو کاندیدای مورد نظر مون بدانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸در روز مبارک عرفه
صلواتی ختم کنیم
به نیت تعجیل در فرج
حضرت مهدی
عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚
و آمرزش گناهمان🙏
عاقبت بخیری جوانان
و سلامتی عزیزانمان🌸🍃
🌸اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 خدای خوبم در روز عرفه
دلم میخواهد برای همه بندههایت دعا کنم
🌹 بارالها
شادکن دلی را که گرفته و دلتنگ است
بی نیاز کن کسی را که به درگاهت نیازمند است
امیدوار کن کسی را که به آستانت آمده
🌹 مهربانا
بگیر دستانی را که اکنون بسوی تو بلند است
مستجاب کن دعای کسی که با اشکهایش دارد تو را صدا میزند ، حامی آن دلی باش که تنهاشده و راه چاره اش باش ،دستگیرِ دستی باش که درمانده شده و رو به آسمانت دراز
🌹 خدای نازنین من ،
عزیز قلب من ، سلامتی و شادی را مهمان دائمی دلهای عزیزان و دوستانم گردان . و عاقبت بخیری را قسمت همه ی ما قرار بده ، #الهی_آمین..
💖 عرفه مبارک ، طاعات و عبادت قبول ، حاجت روا باشید .. التماس دعای خیر و فرج ...
🌸🍃
🌷 آیتالله #بهجت :
✨به بعضی از آنهایی که برای حج خداحافظی کردند، تذکر دادهایم که اگر عینک [تقوا] بزنید، ممکن است به خدمت آن حضرت عجلالله تعالی فرجه الشریف برسید، و ملاقات حاصل شود!
📚بشارت از حضرت حجت، ص٣٣٠
#امام_زمان
#تقوا
#نماز_شب
🔸پرسش: اگر فقط سه رکعت آخر نماز شب را به جا بیاوریم، آیا صحیح است؟
🔹پاسخ: در نماز شب فرد می تواند اکتفاء به خواندن سه رکعت آخر، یعنی نماز شفع و وتر نماید؛ بلکه می تواند به خواندن وتر هم اکتفاء کند.
🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سربلند ی ابراهیم
♥️آرامش اسماعیل
🌹امیدواری هاجر
♥️عطر عرفه
🌹وبرکت عید قربان
♥️رابرای شما آرزو مندم
🌹زندگیتون به زیبا یی گلستان ابراهیم
♥️وپاکی چشمه زمزم
🌹تقدیم به شما خوبان
♥️عید سعید قربان مبارک باد
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدای مهربانم!
💫به حرمت
✨این شب عزیز
💫هرکسی هرگونه
✨ گرفتاری یا غم و
💫اندوهی داره
✨برایش چاره ساز و
💫رفعش فرما
✨دل دردمندان را شاد
💫و دوستانم را حاجت روا بفرما
" آمیـن "
شبتون بخیر 🌙
🌸🍃
┄┅═✼🕋🌟🕋🌟🕋✼═┅┄
💢❀ اعمال روز عید قربـ🐑ـان ❀💢
① غسل
که در این روز سنت مؤکد است
و بعضى از علماء واجب دانستهاند
② نماز عید قربان
به همان نحو که در عید فطر ذکر شد
لکن در این روز مستحب است که افطار
بعد از نماز از گوشت قربانى شود
③ خواندن دعای چهل و هشتم
صحیفه سجادیه
④ خواندن دعای چهل و ششم
صحیفه سجادیه
⑤ خواندن دعای ندبه
⑥ قربانی کردن
⑦ تکبیرات مشهور را پس از نماز ظهر
روز عید تا پس از ده نماز (نماز صبح
روز دوازدهم) بخواند
《اللّهُ اَکْبَرُ اللّهُ اَکْبَرُ لا اِلهَ اِلا اللّهُ
وَ اللّهُ اَکْبَرُ اَللّهُ اَکْبَرُ اَللّهُ اَکْبَرُ
و لِلهِ الْحَمْدُ اَللّهُ اَکْبَرُ عَلی ما هَدانا
اَللهُ اَکْبَرُ عَلی ما رَزَقَنا مِنْ بَهیمَةِ الاْنْعامِ
وَالْحَمْدُ لِلهِ عَلی ما اَبْلانا》
خداى بزرگتر است خدا بزرگ است
نيست معبود حقى جز پروردگار
و خداى بزرگ است
خدا بزرگتر است و ستايش مخصوص خداست
خدا بزرگ است بر آنچه ما را راه نموده
خداى بزرگتر است بر آنچه به ما روزى كرده از چهار پايان بى زبان
و ستايش خدا راست بر اين آزمايش
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸عید قربان آمده
🎉ای دوستان شادی کنید
🌼یادی از پیغمبر
🎉توحید و آزادی کنید
🌸او که در راه خدا
🎉از مال و فرزندش گذشت
🌼بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد
🎉نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد
عید سعید قربان مبارک💐💐
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺🍃
🌺خدایا
✨به حق این روز معنوی
🥀روز عید قربان
✨تمام مریضها راشفا
🥀تمام قلبهارا جلا
✨تمام مشکلات راحل
🥀تمام دعاها را مستجاب
✨تمام خانه هارا غرق درآرامش
🥀ونشاط وسلامتی کن
🌺آمیـن
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼سـلام صبحتون بخیر
🍃روزتون متبرک به نگاه خدا
🌼 الهی روزیتون فراوان و
🍃 پراز خیر و برکت باشه
🌼 تنتون سالم و دلتون
🍃 پراز عشق و آرامش باشه
🌼و به حق این روز عزیز
🍃عید بزرگ قربان
🌼حاجت روا باشید ان شاء الله
صبح دوشنبه تون پر خیر و برکت🌼
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که می پرسی
نشان #عشق چيست؟ ♥️
عشق چيزی جز ظهور مهر نيست🌸
❣عشق يعنی مشکلی آسـان کنی
❣دردی از در مانده ای درمان کنی.
❣در ميان اين همـه غوغـا و شـر
❣عشق يعنـی کاهـش رنج بشـر
❣عشق يعنی گل به جای خار باش
❣پل به جای اين همه ديوار باش
❣عشق يعنی تشنه ای خود نيز اگر
❣واگـذاری آب را ، بر تشنـــه تـر
❣عشق يعنی دشت گل کاری شده
❣در کويری چشمـه ای جاری شده
❣عشق يعنی ترش را شيـرين کنی
❣عشق يعنی نيش را نوشيـن کنی
❣هر کجا عشق آيد و ساکـن شود
❣هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دریچه های
روشن"صبح" عبور کن🌸
چشم ها را باز کن
و سلامی به آغازی دوباره🌸
از جا برخیز و غفلت
را به دست های باد بسپار🌸
روز دوشنبه تون
پراز نگاه خدای مهربون...!🌸
🌸🍃