فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️#سعید_جلیلی: جمهوریت یعنی هر ایرانی نقش پرشکوه خود را ایفا کند
🔹نامزد چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری پس از دومین مناظره انتخاباتی:
🔹یک ایران دعوت به مشارکت همگانی باید داشته باشیم #انتخابات #جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
♦️#پزشکیان: اگر آن چیزی میگوییم در عمل همان باشیم مردم در کنار ما هستند
🔹نامزد چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری پس از دومین مناظره انتخاباتی:
🔹ما اگر صادقانه به مردم خدمت کنیم، مردم شریف هستند
🔹همین مردم 98 درصد به جمهوری اسلامی رای دادند
🔹اگر فردا در جایگاهی که قرار میگیریم با مردم صادق باشیم مشکلات حل میشود
#انتخابات #شهید_جمهور
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@SiasatoDianat
╚══••⚬🌍⚬••═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#حاج_قاسم سلیمانی : جان من و همه شهیدان ارزش فدا شدن برای این ملت را دارد. #وعده_صادق سرباز #امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرق کاندیداهای ایران با سوئیس
😳شوکه شدن مردم، وقتی فهمیدن ماجرا چیه:)))
(این کلیپ واقعاً فوق العاده هست) #انتخابات #جلیلی #سعید_جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😡دیدن آقای #ظریف تو تلویزیون بعد از سه سال، کنار #پزشکیان آدم رو یاد چه چیزهایی میاندازه؟
😡با شنیدن حرفهای وزیرخارجه روحانی، داغ دل چه کسانی تازه شد؟
#فراموش_نکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تيراميسوشکلاتی
✅4 لیوان شیر
✅1 لیوان شکر
✅2 ق غ نشاسته ی ذرت
✅2 ق غ آرد
✅1 عدد زرده ی تخم مرغ
✅1 ق غ کره
✅200 گرم پنیر ماسکار پونه ( یا پنير خامه ای )
✅نصف ق غ سر خالی وانیل
✅بیسکوییت لیدی فينگر به میزان لازم
✅نصف قوطی خامه صبحانه
♦️مواد لازم برای سس شکلاتی
✅100 گرم کاکائو
✅نصف قوطی خامه صبحانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینی فوری بدون فر و همزن😋
مواد لازم :
تخم مرغ ۱ عدد
شکر ۱/۲ پ و ۱/۸ پ
وانیل ۱/۴ ق چ
روغن مایع ۱ ق غ
شیر ۱/۲ پ
آرد ۲۰۰ گرم
بیکینگ پودر ۱/۲ ق چ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آش_رشته_خونگی🍲
سبزی آش :
سیر، جعفری
گشنیز، تره، اسفناج
زردچوبه، نمک، فلفل
نخود، لوبیا، عدس
پیاز، سیر
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت سی و ششم: تا ماشین ایستاد ، درب باز شد ، انگار منتظر آمدن این جمع سه نفره بودند. م
#راز_پیراهن
قسمت سی و هفتم:
زری با کفش های پاشنه بلند و شلواری چسپان و مانتویی تنگ وکوتاه که نپوشیدنش بهتر از پوشیدن بود، به طرف آخرین درب حرکت کرد.
ابتدای تقه ای به در زد و بعد از چند لحظه صدای کلفت مردی بلند شد و زری وارد اتاق شد.
عجیب اینکه ،به نظر می رسید کسی دیگر غیر از زری و ژینوس و آن مرد داخل اتاق آنجا نیست ، ژینوس حتی نفهمید آن راننده کجا رفت و چه شد ، این مکان به نظرش خیلی مرموز می آمد و حسی ناشناخته به او نهیب میزد که الان اینجا را ترک کن...ولی او اینقدر خود را ضعیف می دانست که توان حرکت دررخود نمی دید
ژینوس اینک که تنها شده بود ، آزادانه اطراف را نگاه میکرد اما ، نیرویی در خود احساس نمی کرد که از جا بلند شود و دور و برش را سرک بکشد.
نگاهش به سر بزی بود که لامپی کم نور از وسط پیشانی اش نور میداد ، نا گهان لامپ خاموش شد و سپس روشن شد و پشت سر آن لامپ های اطراف همین طور شد.
قلب ژینوس شروع به تند زدن کرد... احساس ترس عجیبی داشت..
خود را بیشتر در مبل سیاه رنگ فرو برد و سعی کرد به لامپ ها که الان همه عادی شده و روشن بودند نگاه نکند.
ناگهان مبل یک نفره ای که کنارش بود با صدای قیژ بلندی جابه جا شد.
ژینوس جا خورد و همانطور که با دست قفسه سینه اش را ماساژ میداد ، آب دهانش را به سختی قورت داد، هیچ کس اینجا نبود اما این مبل چطوری جابه جا شد؟
ژینوس همانطور که تمام بدنش می لرزید ، از جا بلند شد و خواست به سمت درب ورودی برود و خود را به بیرون بیاندازد ، ناگهان انگار نیرویی نا مرئی او را نگه داشته بود ، برجای خود قفل شد و درب ورودی ،یک بار باز و محکم بسته شد.
ژینوس که از ترس ، آرزوی مرگ می کرد جیغ بلندی کشید و بر زمین افتاد و دیگر چیزی از اطرافش نمی فهمید...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت سی و هفتم: زری با کفش های پاشنه بلند و شلواری چسپان و مانتویی تنگ وکوتاه که نپوشی
#راز_پیراهن
قسمت سی و هشتم:
ژینوس چشمانش را آرام باز کرد ،لامپ کم نوری که از سقف آویزان بود چشمانش را زد و دوباره چشمهایش را بست.
اما به هوش آمده بود وگوشهایش تیز بود ، صدای زن و مردی که انگار پشت به او بودند در گوشش می پیچید..
زن که کسی جز زری نبود گفت : استاد...من...من نمی دونستم که اون دختره اینجور از کار درمیاد.
من مدتها ژینوس را تحت نظر گرفته بودم ، این دختر بی کس و کارترین دختری هست که میشناسم و گفتم حتما یکی مثل خودش باهاش دوسته ، خصوصا که پول آنچنانی هم نداشتن خرج کنن..
آن مرد اوفی کرد و گفت : توکوتاهی کردی ، و خودت هم باید جورش را بکشی ...
سپس صدای هر دو آهسته شد و ژینوس احساس کرد کسی کنارش نیست.
چشماش را دوباره باز کرد ،متوجه شد روی کاناپه قهوه ای رنگ تیره ای دراز کشیده ، تکانی به خود داد و سرش به طرفی که صدای آن دو نفر از آنجا می آمد ،چرخاند و در کمال تعجب دید کسی آنجا نیست...
آرام روی کاناپه نشست و تازه متوجه دری شد که از آن اتاق به جایی دیگر باز میشد.
ژینوس خسته تر از آن بود که حرکتی کند ، اما حس ناامنی که در وجودش افتاده بود به او نهیب میزد که کاری کند ، پس تمام نیرویش را جمع کرد تا از جا برخیزد.
با بی رمقی پشتی کاناپه را تکیه گاه دستش کرد و از جا برخاست. دو تا در اتاق داشت ، ابتدا به طرف دری رفت که فکر می کرد در ورودی هست، اروم آروم از کنار میز جلوی مبل که با چوب سیاه ساخته شده بود خودش را به در رساند ،دستگیره در را پایین داد و متوجه شد در قفل است.
پس با احتیاط به طرف در آنطرف اتاق رفت همان دری که به نظرش زری و اون مرد از آنجا بیرون رفته بودند.
نزدیک در رفت، احساس کرد صدای آه و ناله ای کوتاه از پشت در می آید.
اول گوش خودش را به در چسپاند ، احساس می کرد صدا آشناست ، شاید زری بود .
خم شد و میخواست از زیر در که شکاف کوچکی داشت ، داخل اتاق را نگاه کند که ناگهان ، مردی قوی هیکل با وضعی بسیار فجیع در را باز کرد و همانطور که قهقه ای بلند سر میداد و دندان های زرد و بزرگش را به نمایش میگذاشت گفت : به به...میبینم جان گرفتی و سپس دست ژینوس را گرفت و او را به زور وارد اتاق کرد...
دنیا پیش چشمان این دخترک نگون بخت تیره و تار شده بود ، دخترکی که گناهش عاشقی بود ، عاشق نامزد دوستش شده بود و به خاطر این عشق به سمت رمال و دعانویس ها کشیده شده بود و اینک بدون آنکه خود بخواهد در منجلابی از کثافت دست و پا میزد...
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت سی و هشتم: ژینوس چشمانش را آرام باز کرد ،لامپ کم نوری که از سقف آویزان بود چشمانش
#راز_پیراهن
قسمت سی و نهم:
چندین روز بود که ژینوس در این خانه که هیچ شباهتی با خانه های آدمیزاد نداشت ،به نوعی زندانی شده بود.
اینجا چیزهایی دیده و شنیده بود که در عمرش سابقه نداشت.
او حالا به یاد می آورد کیست و چرا به اینجا کشیده شده است ، اما میلی به زندگی نداشت ، چون زندگی اش پر از کثافت شده بود و از یک دخترک درسخوان و سربه زیر به زنی دربه در و عروسک خیمه شبازی تبدیل شده بود.
حالا می دانست در دستان کسانی اسیر شده که شیطان نیستند اما از شیطان خط می گیرند و کاملا می دانست موجوداتی ماورایی به این مکان آمد و شد داشتند.
او می دانست که در این مکان جز سبزیجات چیزی برای خوردن پیداذنمی شود چون کسانی که با اجنه در ارتباطند باید اینگونه باشند، حتی پوشش اینجا با بیرون فرق داشت و انگار از ما بهتران میپسندیدند تا ادمیان را لخت و با لباس های چسپان و بدن نما ببیند و گویی این امری از جانب شیطان بود و میبایست اجرا شود تا مقام اینان بالا و بالاتر رود..
در این خانه خبری از تمیزی و طهارت نبود و هر چه کثیف تر و بی بند و بارتر بودند ، ارج و قربشان بیشتر بود...
خلاصه دنیای اینجا با دنیای بیرون فرسنگها فاصله داشت..
و ژینوس طبق یک قانون نانوشته کمکم داشت به این زندگی خو می کرد..
ادامه دارد
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت سی و نهم: چندین روز بود که ژینوس در این خانه که هیچ شباهتی با خانه های آدمیزاد ندا
#راز_پیراهن
قسمت چهلم:
روزها در پی هم میگذشت و ژینوس هر روز بیشتر با آداب این خانه مخوف آشنا میشد .
و هیچ امیدی به نجات خود نداشت ،اصلا هدفی از آزادی نداشت ، چرا که احساس می کرد تا گردن در گنداب این خانه پر از کثافت دفن شده است.
حالا می دانست خیلی افراد به این خانه رفت و آمد دارند ،اما ساکنان اصلی خانه ،زری و ژینوس و آن مرد بد هیبت که استاد صدایش می کردند، بود.
او طبق دستور استاد، هر روز میبایست با مخلوط آب و کثافت سگ ، غسل کند ، اولین باری که اینکار را کرد ، از شدت تعفن آن آب ، گویی دل و روده اش از دهانش بیرون می آمد،اما کم کم و به مرور عادت کرد و حتی به جایی رسیده بود که منتظر رسیدن آن لحظه بود.
زری موقع غسل به او لبخندی میزد و میگفت : ژینوس جان ، بدان که دنیا به تو رو آورده و به زودی به جاهایی میرسی که خیلی ها آرزویش را دارند و کارهایی میکنی که از عهده هر کسی بر نمی آید .
ژینوس با خود فکر می کرد ،من قرار است با این کارهای کثیف به چه مقامی برسم ؟ و هر بار که این فکر به ذهنش خطور میکرد ،نیرویی از درون به گلوی او فشار می آوردو تنگی نفس به او دست می داد ،طوریکه این احساسات او را از تفکر باز میداشت...
ژینوس غسل هرروزه اش را کرد و همانطور که حوله ای قرمز رنگ بر سر کرده بود به سمت اتاقی رفت که به او داده شده بود ، حالا دیگر برایش عادی بود ، درب خود به خود باز میشد ...وسایل جابه جا میشد ، لامپ های کم نور ، گاهی خاموش و روشن میشدند ،اما دیگر این چیزها برای ژینوس ترسناک نبود.
وارد اتاق شد و ناهار را روی میز دید، مثل همیشه مخلوطی از سبزیجات...
گویا اجنه خوش نداشتند که آدمیان اطرافشان از گوشت و پروتئین استفاده کنند، زیرا گوشت بدن را تقویت می کند ومپاد غذایی سبک بدن را ضعیف می کنند و آنها آدمیانی ضعیف می خواستند تا بتوانند بر آنها تسلط پیدا کنند و با استفاده از تسخیر شدگانشان ، دیگرانی را به سمت خود کشانند و حزب شیطان را تقویت نمایند.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 32 ❇️ مومن با تقوا خیلی روحش بزرگ میشه و وقتی آدم روحش بزرگ میشه تفاوت بین آدم ها رو
#تقویت_عزت_نفس 33
چرا؟
❇️ چون توی سوره والعصر آخرش میفرماید و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر...
یعنی مومنان حتما باید همدیگه رو دعوت به حق بکنند. و هر چقدر هم دعوت به حق کردند به همون اندازه دعوت به صبر بکنن!
👈🏼 مثلا اگه شما یک ساعت برای کسی حرفای دینی زدی باید دقیقا یک ساعت هم بهش توصیه به صبر کنی.
چون آدمیزاد خاصیتش همینه. تا یه چیز خوبی یاد میگیره زود میخواد به بقیه بگه.
تا خودش دو رکعت نماز خوند میخواد همه رو فورا اجبار کنه که نماز بخونن!
تا خودش حجاب داشت اصرار داره همه اطرافیانش زود محجبه بشن!
در حالی که تقوا میگه عزیزم انتظارات خدا از ما آدم ها یکی نیست. فرق میکنه...
🔶 خدا از یه نفر انتظار داره که هر شب نماز شب بخونه. اما از یه نفر انتظار داره فقط نمازش رو دست و پا شکسته و آخر وقت بخونه!
چون ایمان آدم ها فرق میکنه...
🔹
https://eitaabot.ir/poll/3l4piv/
💥 نظرسنجی ۲۰۰ هزار نفری مشارکت در انتخابات
به کدام نامزد رای میدهید؟
لطفا انتشار دهید