eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷۷ پیام سوره مبارک جمعه: 🌷۱.همه موجودات،تسبیح گوی خداهستند (کسیکه نمازنخواندازهمه موجودات عقب است) 🌷۲.خدالطف کرده وبرای همه مردم،پیامبرانی ازخودشان فرستاده تاآیات الهی رابرای آنهابیان کندوآنهاراتعلیم وتربیت کند 🌷۳.آنها که کتاب خدا رامیخوانندوعمل نمیکنندماننداُلاغی هستندکه بارش کتاب است 🌷 ۴.آنانکه خودرادوست خدامیدانند نشانه دوست خدا،تمنای مرگ است نه فرارازمرک 🌷۵.آنانکه عمل بدی دارندازمرگ بیزارندولی نمیتوانندازآن فرارکنندوبه ملاقات خدایی که ازهمه اعمال آگاه است خواهندرفت 🌷۶.به نمازجمعه بشتابیدکه این برایتان بهتراست 🌷۷.بعدازنمارجمعه به دنبال روزی بروید وزیادیادخداباشیدتاخوشبخت شوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت تخت‌های اتاق ورزشکاران در المپیک پاریس!!!😧 📝 پاورقی 📌 شنبه تا چهارشنبه 🕗 ساعت ۱۹:۴۵ 📺 شبکه دو سیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتانیاهو: ایران باید از صفحه جهان حذف شود!!🧐 📝 پاورقی
حسن آقامیری (که از هیچ تلاشی برای رای آوردن مسعود پزشکیان در انتخابات دریغ نکرد) خطاب به محمدرضا عارف حواستون باشه اگه پسرتون با کارت شما بازی کنه! و با تکیه به ادعای ژن خوبش! کوچکترین رانتی توی دولت داشته باشه، همون دولت رو روی سر شما و ژن خوبتون خراب می کنیم!  باشه، خیلی تاثیرگذار بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چرا کاربردهایی که برای سوره‌های مختلف قرآن ذکر شده، با قرآن خوندن ما، برامون اتفاق نمیفته؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💥‏ورزشکار با شرف یعنی .... مسعود ادریس جودو کار الجزایری که از مقابله با جودوکار رژیم صهیونیستی در رقابت های المپیک پاریس خودداری کرد. ‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥زن ایرانی لیاقتش اینه که،تو معتبرترین رقابت‌های ورزشی جهان مثل المپیک شرکت کنه 💥نه اینکه بره بالای سطل آشغال روسری آتیش بزنه🤌 ✍ سیدنا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چیکار کنیم توی زندگیمون اذیت نشیم و از کسی نرنجیم؟! 🔸حجت الاسلام سید محمد باقر حسینی
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
چهل روز از عاشورا تا اربعین 📖 قرائت با نوای علی فانی، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🌷«روز پانزدهم » 🗓 شروع چله ؛ 1403/04/26 🏴 محرم 1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺💥 ۵۰ نفر از یاران امام زمان از بانوان هستند... استاد پناهیان
📜 متن کامل سخنان رئیس‌جمهوری اسلامی ایران در مراسم تنفیذ چهاردهم پوینده راه پیشرفت و اعتلای ایران خواهم بود ✏️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح یکشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۳ در مراسم با اشاره به سخنان دکتر پزشکیان: بیاناتی که امروز ایشان اینجا کردند، متقن و عمیق و حاکی از پایبندی به مبانی حقیقی مردم‌سالاری اسلامی است. امیدواریم ان‌شاءالله خداوند به ایشان کمک کند. همه‌ی ما باید کمک کنیم در حدّ خودمان که ایشان و دولتشان بتوانند این کارهای بزرگ را انجام بدهند. 🖥 رسانه KHAMENEI.IR متن سخنان نهمین رئیس‌جمهور اسلامی ایران در مراسم را به شرح زیر منتشر میکند: 🔹به مردم قول می‌دهیم و اینجا خدمت مقام معظّم رهبری متعهد می‌شویم که برای این مردم جز انصاف و جز عدالت راهی دیگر را نپوییم. قول می‌دهیم و وعده می‌دهیم با تمام وجودمان به این مردم خدمت کنیم. و قول می‌دهیم که راه شهیدان‌مان را، راه کسانی را که برای این کشور زندگی خودشان را کف دست گذاشتند و در راه این مملکت جان خودشان را دادند، تا پای جان بایستیم. 🔍 ادامه متن به همراه فیلم سخنان👇 khl.ink/f/57208
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 مثل کسی خواهد بود که با امام حسین علیه السلام شهید شده ثواب خواندن زیارت عاشورا در کلام امامان معصوم (ع) (حدیث پنجم) ☑️ در کتاب مفاتیح الجنان و قبل از متن زیارت عاشورا، حدیثی از امام باقر علیه السلام در ثواب این زیارت آمده است که می‌فرمایند: 🔸 به تحقیق این دعا دعایی است که ملائکه آن را می‌‏خوانند و خداوند در قبال آن برای تو صد هزار هزار درجه می‏‌نویسد و مثل کسی خواهی بود که با امام حسین (ع) شهید شده باشد. نوشته شود برای تو ثواب زیارت هر پیغمبری و رسولی و ثواب زیارت هر که زیارت کرده حسین‏‌ (ع) را از روزی که شهید شده است. 🏷
🍗 تاثیر لقمه حرام در فجایع روز عاشورا ☑️‍ آيت الله ناصری (ره): ▫️ «حضرت زینب سلام الله عليها روز عاشورا به حضرت اباعبدالله عليه السلام عرض کرد: 🔹 برادر! شما خودتان را به این قوم معرفی کنید‌‌. ▫️ حضرت فرمودند: 🔸 "خواهر جان معرفی کردم لکن شکمهایشان پر از حرام است. قلبهایشان را ظلمت گرفته و نوری در آن نیست. لذا حق اثر نمی‌کند." ✨ کلام امام نور است؛ اما چون در قلب سنخیت نیست قبول نمی‌کند. 🍖 غذاها برای سالم نگهداشتن این روح خیلی مؤثرند. 🗣 اعمال و رفتار خیلی مؤثر هستند. 👀 نگاهها خیلی مؤثر هستند.» ⬅️ كانال رسمی آيت الله ناصری ( @naseri_ir ) 🏷 علیه السلام (ره)
⭕️ شما چرا عاشورا نمی‌خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا (ماجرای مشاهده حاج سیّد احمد رشتی‌) 🔰 حاج سیّد احمد رشتی می‌فرماید: 🕋 در سال ۱۲۸۰، به قصد حجّ بیت اللّه الحرام از رشت به تبریز آمدم و در خانه حاج صفر علی تاجر تبریزی منزل کردم؛ امّا چون قافله‌ای نبود، متحیّر ماندم تا آن‌که حاج جبّار جلودار سدهی اصفهانی برای طرابوزن (از شهرهای ترکیه) بار برداشت. 🐎 من هم به تنهایی از او حیوانی کرایه کرده و رفتم. وقتی به منزل اوّل رسیدیم، سه نفر دیگر به تشویق حاج صفر علی به من‌ ملحق شدند: یکی حاج ملّا باقر تبریزی، دیگری حاج سیّد حسین تاجر تبریزی و سومی حاجی علی نام داشت که خدمت می‌کرد که به اتّفاق روانه شدیم. به ارزنه الرّوم (شهری تجاری و صنعتی در شرق ترکیه) رسیدیم و از آن‌جا عازم طرابوزن شدیم. در یکی از منازل بین این دو شهر، حاج جبّار جلودار آمد و گفت: 🔹 منزلی که فردا در پیش داریم مخوف است امشب زودتر حرکت کنید که به همراه قافله باشید. ▫️ این مطلب را به‌خاطر آن می‌گفت که ما در سایر منازل، غالبا با فاصله‌ای پشت سر قافله راه می‌رفتیم. لذا حدود سه ساعت پیش از اذان صبح، حرکت کردیم. 🌨 حدود نیم فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که ناگاه هوا دگرگون شد و برف باریدن گرفت به‌طوری‌که هرکدام از رفقا، سر خود را پوشاندند و به سرعت رفتند؛ امّا من هر قدر تلاش کردم نتوانستم به آنها برسم و در آن‌جا تنها ماندم. از اسب پیاده شدم و در کنار راه نشستم. خیلی مضطرب بودم؛ چون حدود ششصد تومان برای مخارج سفر همراه داشتم و ممکن بود راهزن یا دزدی پیدا شود و مرا به‌خاطر آنها از بین ببرد. بعد از تأمّل و تفکّر، با گفتم: 🔹 تا صبح همین‌جا می‌مانم بعد به منزل قبلی برگشته، چند محافظ همراه خود می‌آورم و به قافله ملحق می‌شوم. ▫️ در همان حال ناگاه باغی مقابل خود دیدم و در آن باغ باغبانی که در دست بیلی داشت، مشاهده می‌شد. او بر درختها می‌زد که برف آنها بریزد. پیش آمد و نزدیک من ایستاد و فرمود: 🔸 تو کیستی؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 رفقایم رفته و من مانده و راه را گم کرده‌ام. ▫️ فرمود: 🔸 نافله شب بخوان تا راه را پیدا کنی. ▫️ مشغول نافله شب شدم. بعد از تهجّد (نماز شب)، دوباره آمد و فرمود: 🔸 نرفتی؟ ▫️ گفتم: 🔹 و اللّه، راه را بلد نیستم. ▫️ فرمود: 🔸 جامعه بخوان تا راه را پیدا کنی. ▫️ من جامعه را از حفظ نداشتم و الآن هم از حفظ نیستم با آن‌که مکرّر به زیارت عتبّات مشرّف شده‌ام. از جای برخاستم و زیارت جامعه را از حفظ خواندم. باز آن شخص آمد و فرمود: 🔸 نرفتی؟ ▫️ بی‌اختیار گریه‌ام گرفت و گفتم: 🔹 همین‌جا هستم چون راه را بلد نیستم. ▫️ فرمود: 🔸 عاشورا بخوان. ▫️ من زیارت عاشورا را از حفظ نداشتم و الآن هم حفظ نیستم در عین حال برخاستم و مشغول زیارت عاشورا از حفظ شدم، و تمام لعن و سلام‌ها و دعای علقمه را خواندم. دیدم باز آمد و فرمود: 🔸 نرفتی؟ ▫️ گفتم: 🔹 نه، تا صبح همین‌جا هستم. ▫️ فرمود: 🔸 الآن تو را به قافله می‌رسانم. ▫️ ایشان رفت و بر الاغی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد. فرمود: 🔸 پشت‌ سر من بر الاغم‌ سوار شو. ▫️ سوار شدم و اسب خود را کشیدم امّا حیوان حرکت نکرد. فرمود: 🔸 دهنه اسب را به من بده. ▫️ ایشان بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را با دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب کاملا آرام می‌آمد و ایشان را اطاعت می‌نمود. بعد آن بزرگوار دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: 🔸 شما چرا نافله نمی‌خوانید؟ نافله، نافله، نافله. ▫️ باز فرمود: 🔸 شما چرا عاشورا نمی‌خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا. ▫️ بعد فرمود: 🔸 شما چرا جامعه نمی‌خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه. ▫️ در زمان طیّ مسافت، مسیری دایره‌ای را پیمودیم ناگاه برگشت و فرمود: 🔸 اینها رفقای شما هستند. ▫️ دیدم رفقا کنار نهر آبی پیاده شده، مشغول وضو برای نماز صبح بودند. از الاغ پیاده شدم تا سوار اسب خود شوم، نتوانستم. آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو کرد و مرا سوار نمود و سر اسب را به سمت رفقا برگرداند. 💡 من در آن حال به فکر افتادم این شخص که بود که به زبان فارسی صحبت می‌کرد درحالی‌که این طرفها زبانی جز ترکی و مذهبی جز مذهب عیسوی وجود ندارد! تازه چطور به این سرعت مرا به رفقای خود رسانید. به‌خاطر همین فکرها پشت‌سرم را نگاه کردم؛ امّا کسی را ندیدم و از ایشان اثری نیافتم. و بعد از این جریان به رفقای خود ملحق شدم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ی ۲۵۴ 🏷 🏷
🏴 محال است انسانی به جز از راه سیدالشهدا علیه السلام به مقام توحید برسد ☑️ آیت الله سید علی آقا قاضی (ره) در یکی از نامه هایشان چنین مرقوم فرمودند: 🌹 .... و تمام طرق .... توسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) و توجه تام به مبدا است. 💡 چونکه صد آمد، نود هم پیش ما است. 🚫 با دراویش و طریق آنها کاری نداریم. ✅ طریقه، طریقه ی علما و فقها است؛ با صدق و صفا. 🕯 محال است انسانی به جز از راه سیدالشهدا علیه السلام به مقام توحید برسد. ✨ سَرَیان (=حرکت و اثر گذاری) فیوضات و خیرات از مسیر حضرت سیدالشهدا علیه السلام است و پیشکار این فضیلت هم حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس علیه السلام است. ⬅️ دومین یادنامه علامه طباطبائی، ص ۲۹۶؛ صلح کُل: مجموعه‌ای از ناگفته‌ها در مورد زندگی آیت‌الله سیدعلی قاضی (ره) در مصاحبه با فرزندان ... ، ص ۶۵ 🏷 علیه السلام علیه السلام
🕯 تأسف در عالم برزخ به خاطر مداوت نداشتن بر زيارت عاشورا ☑️ عالم جليل القدر، شيخ عبدالهادي حائري مازندراني از والد خود «مرحوم حاجي ملا ابوالحسن» نقل كردند كه فرمود: ▫️ من حاجي ميرزا علي تقي طباطبايي را بعد از رحلتش در خواب ديدم. به او گفتم: 🔹 آيا در آنجا آرزويي هم داري؟ ▫️ گفت: 🔸 هيچ آرزويي ندارم جز يك چيز و آن اينكه چرا در دنيا هر روز زيارت عاشوراي ابي عبدالله الحسين عليه السلام را نخواندم؟ ▪️ رسم سيد اين بود كه فقط در دهه‌ي محرم، زيارت عاشورا مي خواند، نه در تمام سال! و لذا افسوس مي خورد كه چرا در تمام سال نمي خواندم. ⬅️ کرامات الحسينية ص ۲۲۳ به نقل از آثار شگفت ص ۱۹. 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت شصت و نهم: کریستا نگاهی خصمانه به من کرد و زیر لب چیزی گفت که مت
زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد: ان زن گفت: لعنتی تو با کی در ارتباطی؟! اون بچه را کی برد هاان؟؟ تو چطوری مکان استقرارتون را اطلاع دادی ؟ زود بگو وگرنه اجازه نمی دم به روز مراسم برسه و همینجا با دندونام تیکه تیکه ات می کنم.. وای این زن داشت فارسی صحبت می کرد، چقدر هم روان و سلیس انگار ..انگار ایرانی بود، چقدر تن صداش آشنا بود.. خدایا این صدا را من کجا شنیدم؟! توی افکار خودم غرق بودم که با فریاد اون زن به خود اومدم: لال مونی گرفتی؟! گونه ام را که هنوز داشت میسوخت دستی کشیدم و گفتم: من نمی دونم چی میگی؟ به خدا...به خدا من از هیچی خبر ندارم.. تا این حرف از دهانم در اومد ، اون زن خندهٔ صدا داری کرد و گفت: کدوم خدا؟! داری به کی قسم می خوری؟ مگه خدایی وجود داره؟! کو‌نشون من بده اونو؟! و بعد صدایش محکم تر و خشن تر شد و گفت: منو مسخره می کنی دخترهٔ عوضی؟! زود بگو با کی در ارتباط بودی ها؟ بهتم زده بود نمی دونستم چی بگم که یکدفعه صدای اریک بلند شد.. آرام باش جولیا ، من نمی دونم چی به این دختر گفتی ولی معلومه خیلی ترسیده، بهش فرصت بده، دختر عاقلی باشه حتما اعتراف میکنه .. تازه متوجه آشنا بودن لحن اون زن شدم...پس..پس این جولیا بود و کاملا مسلط به زبان فارسی بود اما همیشه با من انگلیسی صحبت می کرد توی همین افکار بودم که اریک ، جولیا را کناری کشید و پچ پچ کنان به سمت پله ها رفتند.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد: ان زن گفت: لعنتی تو با کی در ارتباطی؟! اون بچه را کی برد ه
زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد و یکم: پس این جولیاست، کسی که با سعید در ارتباط بوده و شاید یه جورایی قاتل سعید محسوب میشد، کی فکرش را می کرد که سعید ما را کشته باشند و اون تصادف، برنامه ریزی شده باشد. سعید ما هم مثل بابام یه مرد مذهبی و خیلی معنوی بود، نماز و روزه اش به جا بود و تفریحاتش هم سر جاش بود و همونطور که گفتم ،این اواخر سرش یکسره توی نت و کتاب بود و درباره فراماسون ها تحقیق می کرد و واقعا به مخیلهٔ هیچ کس نمی رسید که قاتلش همون شیطان پرستا باشند. اتفاقات وحشتناکی که هر کدامش برای بهم ریختن چند سال از عمر آدمی کفایت می کرد، در چند روز و پشت سر هم برایم اتفاق افتاد. ذهنم گیر بود، اینا طوری از پلیسایی که زهرا را بردن حرف میزدند که واقعا پلیس نبودند و انگاری کسی در لباس پلیس وارد این معرکه شده، آخه کی؟ و چرا اینا فکر میکنن من با اون پلیسا همدستم؟! اصلا نمی دونستم به کدام ابعاد قضیه فکر کنم،دوتا دختر بیگناهی که از شدت تب جان دادند اونم در اثر یه واکسن یا ویروس موهون که بهشون تزریق شده بود، اون کوزه خون، اون مراسمی که قرار بود زهرا قربانی بشه، نجات معجزه آسای زهرا و مرگ سعید، حقیقت جولیا و یا قرار قربانی شدن خودم!! همهٔ اینها توی سرم دور دور میزد و منو گیج و گیج تر می کرد. سری جای اولم توی راهروی ورودی خشکم زده بود که اریک از داخل راهروی پله ها به من اشاره کرد که بالا برم... آهسته دستم را تو جیبم کردم، انگار حرکاتم دست خودم نبود،در یک لحظه که اریک پشتش به من بود و من آرام آرام از پله ها بالا میرفتم، قلب کوچک طلایی را داخل دهانم و زیر زبانم گذاشتم. نمی دونم چرا این کار را کردم؟ اما انگار یک حس قوی مجبورم می کرد که این کار را کنم. بالا رفتم، جولیا داخل اتاق روی صندلی چرخان نشسته بود و همانطور که با خشم به من نگاه میکرد گفت: بیا اینجا من باید تمام تن و بدن تو را مو به مو بگردم...من مطمئنم تو جاسوسی و بعد رو به اریک گفت: ببینم این دختره هیچی همراهش نیاورده؟ اریک سری تکان داد و گفت: کریستا اجازه نداد حتی وسائل شخصیش را بیاره.. بدنم لرزش خفیفی گرفته بود، در حالیکه سعی می کردم وانمود کنم اصلا نترسیدم وارد اتاق شدم. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد و یکم: پس این جولیاست، کسی که با سعید در ارتباط بوده و شای
زن، زندگی، آزادی قسمت هفتاد و دوم و سوم: جولیا همانطور که با چشم های پر از خشم و کینه نگاهم میکرد گفت: جلو بیا بدون حرفی جلو رفتم، نگاهی به کل اتاق کردم، چقدر بزرگ بود،گوشه اش تخت خواب دونفرهٔ چوبی و سیاهرنگی به چشم می خورد ودقیقا روبه روی تختخواب قفسهٔ کتاب بود که داخل آن علاوه بر چند جلد کتاب با جلدهای سیاهرنگ ، چندین مجسمه کوچک از تک چشم و بز و پرگار و گونیا و.. بود وقت نگاه کردن و تفکیک وسایل اتاق نبود چون جولیا اشاره کرد که دست هایت را بالای سرت ببر، دست هام را بالای سرم بردم و شروع کرد به گشتن من، جیب مانتو وهر جایی از لباس ها که درزی داشت را گشت و بار دیگر اشاره کرد به فارسی گفت: لباس هات را را دربیار.. سر جایم ایستادم و هیچ حرکتی نکردم، جولیا که با عصبانیت به من چشم دوخته بود با فریادی بلندتر گفت: مگه به تو نیستم؟! لباس هات را دربیار.. نگاهی به اریک که پشت سرم ایستاده بود کردم و گفتم: نمی تونم... جولیا که انگار خنده دارترین جوک عمرش را شنیده بود، قهقه ای زد و گفت: ادای آدم های پاک و مذهبی را در نیار، مگه تو نبودی که دم از آزادی زنها میزدی؟! و آزادی را در بند روسری و چند تا تیکه پارچه نبودن می دانستی؟ خوب الان ، اینجا، توی لندن، آزاد آزادی...و سپس از جاش بلند شد و همانطور که شال روی سرم را می کشید گفت: دربیار این لباس های مسخره را ... نگاهی به پوشش جولیا کردم، کت و شلواری پوشیده و خاکستری رنگ با پیراهنی نقره ای اما پوشیده که هیچ جای بدنش را به نمایش نمی گذاشت بر تن داشت. اشاره ای که به او کردم وبا وجود قلب طلایی زیر زبونم شمرده شمرده گفتم: اگر لباس مسخره هست ،چرا تو اینجور پوشیدی؟! جولیا روی پاشنهٔ پایش چرخید و گفت: می دونی چرا اینجور پوشیدم؟! ما که هیچ مذهبی نداریم و اصلا به مذهب های مزخرفی که حرف از خدا میزنند معتقد نیستیم ،آخه نظم نوین جهانی با حذف خدا و مذهب به دست می آید و ما حتما روزی تمام جهان را هم عقیده با خود خواهیم کرد...آهسته و آرام و پله پله پیش میریم به طوریکه هیچ کس شک نکند انتهای هدف ما چی هست و وقتی به خود بیایند که دقیقا شبیه ما شده باشند و اونموقع هم هیچ کاری نمی تونن بکنند..اینا را گفتم که بفهمی پوشش من ربطی به این چیزا نداره.. من پوشیده ام،مثل ملکه انگلیس، چون دوست دارم مثل یک ملکه رفتار کنم، چون دلم می خواهد دست نیافتنی باشم و.. حرفهای جولیا برام جالب بود، دلم می خواست دوربینی بود و این حرفها را ثبت می کرد تا دختران سرزمینم بدانند این عفریته های شیطان پرست چه نقشه ها برایشان چیده اند، دیگران را برهنه میکنند به بهانه آزادی در حالیکه خوب میدانند، پوشیدگی عین آزادی ست و برهنه بودن عین بردگی ست. جولیا داشت صحبت می کرد که اریک حرفش را قطع کرد و گفت: چی میگی برا خودت جولیا؟ تو دوباره رفتی تو فاز ملکه بودن؟ این حرفها را ول کن و بعد نگاهی به من کرد و گفت: جولیا ملکه هست ، هم توی شهر و هم توی انجمن البته با پوششی غیر از این و زد زیر خنده... جولیا که انگار از این حرف خوشش نیامده بود گفت: قرار نشد هر حرفی بزنی! اریک با قدم های محکم به طرف جولیا آمد و روبه رویش ایستاد و گفت: پس چرا تو هر حرفی میزنی؟ می دونی اگر این حرفها به گوش لاوی... جولیا با عصبانیت توی حرف اریک پرید و گفت: کی می خواد این حرفها را به گوش دیگران برسونه و با اشاره به من ادامه داد: این دختره که قراره قربانی بشه یا تویی که دست من هزارتا نقطه ضعف داری؟! از حرفهاشون متوجه شدم، با اینکه اینا شیطان پرستند اما هنوز توی خیلی چیزا با هم به توافق نرسیدن و مشخص بود جولیا مثل کسی هست که سر یک دو راهی مونده و‌گاهی به این راه میره و گاهی به اون راه... اریک نفسش را آرام بیرون داد و گفت: من که چیزی نمی گم، امیدوارم با قربانی کردن این دختره، تمام وسوسه های ذهنیت پاک بشه و تو هم مثل ما بشی... جولیا که انگار دلش نمی خواست این بحث جلوی من ادامه پیدا کند به اریک اشاره کرد تا بیرون بره و گفت: برو بیرون تا من ببینم این دختره چه کاره است اریک بیرون رفت و در اتاق را پشت سرش بست. جولیا اشاره کرد که اماده بشم برای یک بازدید بدنی.. من که ترس وجودم را گرفته بود ، اومدم آب دهنم را قورت بدم.. وای خدای من!! ناخواسته قلب کوچلوی طلایی هم از حلقم پایین رفت، شروع کردم به سرفه کردن... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺