پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۴۹ #قسمت_چهل_نهم 🎬: محیا با شتاب خودش به سمت ایستگاه پرستاری حرکت کرد و همان
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۵۰
#قسمت_پنجاه🎬:
محیا وارد ساختمان خانه شد، خانه ای که قبلا حکم خانهٔ همسایه را داشت و الان خانهٔ پدرشوهرش بود.
در هال را باز کرد و با تعجب اقدس خانم را دید که روی کاناپه روبه روی هال به در زل زده بود و کمی آنطرف تر، مهدی روی پتوی کناره ای نشسته بود در حالیکه سه مرد روی پوشیده او را دوره کرده بودند، رد خونی که روی پیشانی مهدی افتاده بود، خبر از درگیری می داد.
محیا با دیدن این صحنه ترس سراسر وجودش را گرفت و مهدی با صدای بلند فریاد زد: برگرد محیا...فرار کن
محیا همانطور که رویش به آنها بود به عقب برگشت اما پشت سرش همان راننده ای که او را از جلوی بیمارستان سوار کرده بود، ایستاد و با لحنی کشدار گفت: بفرما داخل، مجلس منتظر ورود مادمازل هست..
محیا چاره ای دیگر نداشت، داخل شد و اینبار دو مرد دیگر را دید که گوشهٔ دیگر هال بودند وگویا این معرکه چیده شده بود که محیا ورود کند و به انتها برسد.
یکی از مردها که اسلحهٔ کمری به دست داشت همراه با اشاره گفت: بیا اینجا کنار شوهرت بشین، حرکت اضافی هم کنی باهات همون معامله ای را می کنم که با همسر عزیززززت کردم.
مهدی با نگاهش به او فهماند که کنارش قرار گیرد،محیا گیج شده بود، نمی دانست هدف این جمع از این کارها چیست،در این هنگام صدای لرزان اقدس خانم بلند شد و گفت: قرار ما این نبود، شما قول دادین که یه ترس از این دختره...
مردی که اسلحه به دست داشت و گویا همهٔ کاره این جمع بود به میان حرف اقدس خانم دوید وگفت: زیپ دهنت را بکش، تو که الان باید توی دلت عروسی باشه! مگه از این دخترهٔ دورگه بدت نمیومد؟! خبرات به گوشم رسیده که مجلس عقدش را می خواستی بهم بزنی، حالا هر چی بشه برای تو بد نمیشه پس حرف از قول و قرار نکن...ما هیچ قراری با عجوزه ای مثل تو نداشتیم، اما لطفمون شامل حالت میشه و بعد به سمت مرد کت و شلواری که کمی آنطرف تر از کاناپه، روی زمین نشسته بود رفت و گفت: حاجی، خطبهٔ طلاق را جاری کن...
محیا با شنیدن این حرف، انگار تشتی از آب سرد بر سرش ریخته باشند، پشتش یخ کرد و لرزی در جانش پیچیدو گفت: طلاق؟!
مهدی مثل شیری در بند از جا بلند شد و گفت: شما غلط می کنید که بخوایید خطبه طلاق ما را جاری کنید، مگه توی دین اسلام، طلاق اجباری و زوری هم داریم؟! من اجازه نمی دم همسرم حتی لحظه ای از من جدا بشه..
در این لحظه همان مرد اسلحه بدست به طرف مهدی یورش برد و هر دو مرد با هم گلاویز شدند و بالاخره لوله اسلحه روی شقیقهٔ مهدی قرار گرفت و گفت: ببین جوجه فکلی، فکر نکن رستم دستانی هااا، اگه بخوام با یه تیر خلاصت می کنم، اما نمی خوام، چون مادرت اینجاست، نمی خوام مرگ تک پسرش را ببینه، باید بهت بگم به من امر شده یا خطبه طلاقتون را بخونیم و شما از هم جدا بشین یا اگر راضی به جدایی نشدین، داغ این دختره را روی دلت بزارم و یه گلوله حرومش کنم و با زدن این حرف، مهدی را پرت کرد کنار دیوار و با یک حرکت خودش را به محیا رساند و اسلحه را گذاشت روی سر محیا
دو تا مرد دیگه ای که تا الان ببیننده بودند، دو طرف مهدی را گرفتند و همون مرد صدایش را بالا برد و گفت: ببین مجنون عاشق پیشه! من پول کاری را که میبایست انجام بدم را گرفتم، برام فرق نمیکنه این دختره را بکشم یا شما جداشین، بالاخره یکی از این دو کار را می کنم، حالا خود دانی، انتخاب کن!
یک لحظه همه جا ساکت شد و تنها هق هق محیا و اقدس خانم به گوش میرسید و پس همان مرد اشاره کرد و گفت: حاجی بخون...
مهدی که سعی می کرد نگاه خجالت زده اش را از محیا بدزدد، آهسته گفت: محیا! من حساب همه اینها را می رسم، بهت قول میدم..
محیا که هر لحظه حالش بدتر میشد، نا خوداگاه دستش روی شکمش رفت، انگار باید، وجود این موجود کوچک در بطن محیا، پنهان می ماند.
بالاخره معرکه ای که به نابودی زندگی محیا و مهدی انجامید، به پایان رسید و در پیش چشمان پر از غم مهدی، محیا را به بیرون راهنمایی کردند، دو نفر از مردها در ساختمان ماندند تا محیا را به راحتی از شهر خارج کنند و خبری در شهر نپیچد و دو مرد دیگر محیا را همراهی کردند و ماشین امریکایی مشکی رنگی جلوی در، انتظار آنان را می کشید
محیا جلوی در خانه، از زیر چادر دستش را داخل جیب روپوشش کرد، روپوشی که به دلیل شتابی که داشت از تنش بیرون نیاورده بود، برگه آزمایش بارداری اش را بیرون آورد و از زیر چادر، آن را رها کرد و امید داشت که به دست مهدی برسد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۵۰ #قسمت_پنجاه🎬: محیا وارد ساختمان خانه شد، خانه ای که قبلا حکم خانهٔ همسایه
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۵۱
#قسمت_پنجاه_یکم🎬:
ماشین سیاهرنگ حرکت کرد، نسیمی که از حرکتش ایجاد شد، برگهٔ آزمایش را جابه جا کرد و درست جلوی خانهٔ رقیه خانم، متوقف شد.
ماشین به سرعت کوچه پس کوچه های مشهد را پشت سر می گذاشت و در محله ای دیگر، یکی از مردها از ماشین پیاده شد و زنی لاغر اندام با صورتی که با چندین قلم رنگ آمیزی شده بود و خود را در چادر مشکی پیچیده بود، سوار شد و صورت آرایش کرده زن با چادر او تطابق نداشت و نشان میداد که چادر فقط پوششی هست برای رد گم کردن، زن همانطور که به محیا نگاه می کرد، لبخندی زد و گفت: سلام دخترک شهر آشوب، چه خوشگل هم هستی تو، من منیژه هستم و قراره همسفر تو باشم.
محیا که ماشین را متوقف دید در یک حرکت خودش را به بیرون انداخت و چون ماشین بغل جدول پارک کرده بود،توی جوی آب افتاد و شروع کرد به کمک خواستن، اما انگار این قسمت شهر، محلهٔ ارواح بود و خیلی زود راننده و همراهش بالای سر او رسیدند و مجبور شد دوباره سوار ماشین شود.
محیا که انگار هر چه دیده در خواب بوده با نگاه ناامیدش به زن کنارش چشم دوخت، زن نیشخندی زد و گفت: دخترهٔ چشم سفید، فرار اینجا معنایی نداره، الان این کار را کردی،دیگه تکرار نکن، وگرنه خودم با همین دستام خفه ات می کنم..
محیا که انگار چشمانش دو دو میزد، با دیدن هر فرد جدیدی که به این ماجرا ربطی داشت، حالت تهوعش بیشتر میشد، ماشین که دوباره به حرکت افتاد، انگار از داخل به دل و رودهٔ محیا فشار می آوردند، با اشاره به زن کنارش فهماند که احتمالا بالا می آورد.
منیژه نگاهی به او کرد و رو به راننده گفت: گمونم راستی راستی حالش بده، نگه دار، داره بالا میاره..
راننده بدون اینکه توجهی به حال بد محیا و حرفهای منیژه کند، رو به مرد کنارش که مسلح بود کرد و گفت: همه اش فیلم هست، می خواد یه جا ما ترمز کنیم و اینم دوباره فلنگ را ببنده و دست ما را بزاره تو حنا...
مرد کناری اش که تا الان حرفی نزده بود، سری تکان داد و با فارسی شکسته ای، گفت: بله، از این دختر چموش باید ترسید، این خانم، ابومعروف...ابومعروفی که کل عراق را روی یک انگشتش می چرخاند و صدام حسین رفیق گرمابه وگلستانش هست را سرکار گذاشته، پیچونده و فرار کرده، البته اونموقع مادرش هم همراهش بوده و...
دیگه تحمل شنیدن این حرفها برای محیا سخت بود و نفهمید چه شد و وقتی به خود آمد که کل ماشین بوی استفراغ گرفته بود.
منیژه همانطور که با آخ و اوخ و فیس و باد،با لنگی که از راننده گرفته بود، لباس هایش را تمیز می کرد گفت: گندت بزنه دخترهٔ ورپریده که تمام تن و لباسم را به گند کشیدی..
محیا بی حال سرش را به صندلی ماشین تکیه داد و منیژه همانطور که نگاهی عجیب به محیا می کرد گفت: میگم نکنه ..نکنه حامله ای؟!
محیا بدون اینکه جوابی به او دهد چشمانش را بست و منیژه ادامه داد: میگن طرف خیلی خاطر خواهت هست، میدونی چقدر پول به من داده که آب توی دل تو تکون نخوره؟! من فکر می کردم که تو دختری، اما الان احساس می کنم زن هستی و بارداری...یعنی تو حامله بودی و از دست شوهرت فرار کردی؟! آخه برای چی؟! کسی که اینقدر دوستت داره، چه دلیلی داره از دستش فرار کنی؟! یعنی چون عراقی بوده ....
محیا که انگار معلق در هوا هست، نمی دانست چی واقعی هست وچی خیال! نمی دانست خواب است یا بیدار و منیژه هی فک می زد که راننده با بی حوصلگی به صدا درآمد: کمتر حرف بزن منیژه خانم، حالا که مهمونمون آرام گرفته تو دست بردار نیستی؟! آخه به تو چه این کیه و کجا رفته و قراره چی بشه...
تو پولت را گرفتی که همراه و مراقب این خانم باشی ، دیگه قرار نیست فضولی اضافی کنی..
منیژه اوفی کرد و گفت: باشه چشم ما زیپ دهنمون را میکشیم، لااقل یه چیزی برای این اسیر بدبختتون بگیرین که رنگش مثل گچ سفید شده، شک ندارم که فشارش پایین افتاده...
راننده سری تکان داد و گفت: اولین مغازه بین راهی وایمیستم، ولی توقف دیگه نداریم، آخه ابو معروف خیلی عجله داشت، اگر راه داشت میگفت پر در بیارین و خودتون را برسونین به عراق، به نظر من این عجیبه و رو به مرد کناریش گفت: واقعا اینجور نیست؟
مرد کنارش که او را ابوسعد صدا می کرد گفت: من چیزی نمی دونم، فقط میدونم که موقعیت خطرناکی هست و ما باید سریع السیر از ایران خارج بشیم همین...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 16 "هیجان های مضر" 💢 هر یک از ما باید سعی کنیم از هر هیجان کاذب و مضری دوری ک
#نکات_تربیتی_خانواده ۱۷
"حجاب مناسب"
⭕️ یکی دیگه از عوامل مهم نا آرامی توی خانواده، بی حجابی و بدحجابی هست.
🔹هر یک از اعضای خانواده باید دقت کنن که حتی توی خونه هم مراقب بعضی مسائل باشن.
🔹مثلا اگه یه مادری که سنش زیاد هم نیست بیاد و جلوی پسرای مثلا ده سال به بالای خودش لباسای لختی و کوتاه بپوشه
قطعا موجب تحریک هوای نفس پسراش میشه.
🔺هر چقدر پسراش بزرگ تر باشن هم بدتر میشه.
- حاج آقا یعنی شما میگی کسی با دیدن مادرش هم تحریک میشه!؟😳
🔹بله دیگه! شهوت، شهوته!
هوای نفس که این چیزا حالیش نمیشه!
😒
⭕️ خصوصا با توجه به اینکه در زمان ما، دسترسی به فیلم های مستهجن فوق العاده ساده شده.
الان کمتر نوجوانی هست که تلگرام داشته باشه اما فیلم و عکس مستهجن ندیده باشه.
🚫 دیدن این فیلم ها فوق العاده آدم رو حساس میکنه.
🔺هم مادران و هم خواهران بزرگوار خیلی باید مراقب باشن که لباسای تحریک کننده نپوشن
🔺بچه ی شما اگه پس فردا اهل کثافت کاری شد اول از همه یقه خودتون رو بگیرید.
🔷بله یه خانم جلوی شوهرش هر لباسی دوست داره بپوشه. اصلا لباس هم نپوشه!
✅ اما مقابل پسران جوان خودش هم باید سعی کنه رعایت کنه.
💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عراقچی: در هماهنگی کامل با نیروهای مسلح هستیم/ دیپلماسی مکمل میدان و میدان مکمل دیپلماسی است #خونخواهی_هنیه_عزیز #شهید_اسماعیل_هنیه #پاسدار_نیوز
💥مزد همراهی #مجلس با کابینه #پزشکیان!
💥 بصیرت قطب نمای کشتی سیاست ورزی است. متأسفانه دوستان مجلسی ما در برابر ادعاهای غیرواقعی رییس جمهور که دولتش دولت وفاق ملی است و همه وزرایش مورد تایید رهبری هستند فریب خوردند و او توانست با این گونه ادعاها برای کل کابینه از مجلس رأی اعتماد بگیرد !!
💥جای بسی شگفتی است که برخی افراد و جریان های اصولگرا مانند شانا اقدام مجلس را کاری مهم و انقلابی دانستند! و مدعیان اصلاحات اقدام مجلس را مورد استهزاء و تمسخر قرار دادند و می دهند که نمونه آن را در توییت حسام آشنا ملاحظه می فرمایید.
💥ولی۱۲۰نفر از نمایندگانی که اهل بصیرت بودند تحت تأثیر این گونه القائات قرار نگرفتند و به وزرای پیشنهادی بد سابقه رای اعتماد ندادند.#روانبخش
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
چهل روز از عاشورا تا اربعین
📖 قرائت #زیارت_عاشورا
با نوای علی فانی، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🌷«روز چهلم »
🗓 شروع چله ؛ 1403/04/26
🏴 محرم 1403
4_5927257857224347897.mp3
6.76M
▫️جوانی که امام زمان علیه السلام هفت روز مهمان خانهاش شد!
📚 النجم الثاقب، ج۲، ص۷۹۱.
#توبه
#داستان_تشرف
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه رزق میخواهی ؟
اینو من بارها تجربه ش کردم
هروقت لنگ بودم.یا رفتم زیارتش یا قربونی کردم برا ابی عبدالله یا روضه گرفتم
...فورا مشکلم حل شد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤سخنرانی استاد دانشمند
موضوع: قیمت یا حسین گفتن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ همه گیری تبدنگی به خاطر #اربعین
🔸چند وقت پیش بود که همه رسانهها خبر از فراگیر شدن ویروس جدیدی به نام تب دنگی دادند که توسط یک پشه منتقل میشود
🔸در این ویدئو به بررسی شایعات برخی رسانه های فارسی زبان پرداخته و صحت سنجی آنها پرداختهایم #کربلا #امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چطور امامان علیهم السلام به این همه زائر توجه میکنند و حاجات آنها را برآورده میکنند؟ #اربعین #اربعین_حسینی #حب_الحسین_یجمعنا
استاد دکتر قربانی مقدم
🏴 روز چهلم چله زیارت عاشورا، از #عاشورا تا اربعین
آیتالله سید علی آقای قاضی یک چله زیارت عاشورا میگرفتند و آغاز آن را از روز عاشورا تا اربعین قرار میدادند
بسیاری از علماء و بزرگان و اهل معرفت بر گرفتن این #چله_زیارت_عاشورا تاکید دارند. بخصوص برای حوائج ویژه. شروع از روز عاشورا به مدت چهل روز #محرم
✅ اعمال روز اربعین
❶ «زیارت #امام_حسین(علیهالسلام)
و زیارت #اربعین»
در این روز، زیارت امام حسین
#مستحب است!
و این زیارت...
همانا خواندن زیارت اربعین است
که از امام عسکری(ع)
روایت شده که فرمودند:
علامت مؤمن پنج چیز است!
۱. پنجاه و یک رکعت نماز فریضه
و نافله در شب و روز خواندن
۲. زیارت اربعین کردن
۳. انگشتر بر دست راست کردن
۴. جَبین(پیشانی) را در سجده بر خاک گذاشتن
۵. و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را
بلند گفتن است.
❷ «غسل اربعین و توبه»
❸ بعد از نماز صبح ۱۰۰مرتبه
(لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹ ۷۰مرتبه تسبیحات اربعه
❺ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس ۷۰مرتبه استغفار
❻ غروب اربعین ۴۰مرتبه لاالهالاالله
❼ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
🌷 آیتالله #بهجت :
🔶 شعائر الله همه علاماتند، علامت برای چه چیزی؟ برای اینکه دیگران را به یاد خدا بیاندازند.
🔷 «عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ… وَ زِيَارَةُ الْأَرْبَعِينَ»؛ زیارةالاربعین همان اربعین حسینیه (علیهالسلام) است که آدم، آنجا عدهای را که آمدهاند، میبیند [و هم خودش توسط آنها به یادِخدا میافتد و هم آنها توسط او].
📚 رحمت واسعه، ویراست سوم، ص٢٩٧
#اربعین
❇️ با اولین گامى که بر میدارد، تمام گناهانش آمرزیده میشود.
✅ بشیر دهّان، میگوید:
▪️ حضرت ابى عبد اللَّه علیه السّلام فرمودند:
▫️ شخصى که به زیارت قبر حضرت حسین بن على علیهما السّلام می رود، زمانى که از اهلش جدا شد،
با اولین گامى که برمی دارد تمام گناهانش آمرزیده می شود
سپس با هر قدمى که برمی دارد پیوسته تقدیس و تنزیه شده تا به قبر برسد
و هنگامى که به آنجا رسید حق تعالى او را خوانده و با وى مناجات کرده و میفرماید:
🔶 بنده من! از من بخواه تا به تو اعطاء نمایم،
من را بخوان اجابتت نمایم،
از من طلب کن به تو بدهم،
حاجتت را از من بخواه تا برایت روا سازم.
✳️ راوى میگوید:
▪️ امام علیه السّلام فرمودند:
▫️ و بر خداوند متعال حق و ثابت است آنچه را که بذل نموده اعطاء فرماید.
⬅️ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، جلد ۲، صفحه ۹۱ ، کامل الزیارات، باب چهل و نهم
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#کربلا #اربعین
هدایت شده از پروانه های وصال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️فردا روز شماست
⭐️امیدوارم اتفاقهای
♥️قشنگ بیفتہ براتون
⭐️آروم بخوابید و همه
♥️چیز را بہ خدا بسپارید
⭐️شبتـ🌙ـون بہ نور خدا روشن