پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_چهارم🎬: از آن طرف خط صدای کیسان با لهجه ای شیرین که مشخص بود سالها دور از وطن
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_پنجم🎬:
آقا مهدی مثل دختری که می خواهد برایش خواستگار بیاید، با حالتی دستپاچه و البته وسواس زیاد کارهایش را می کرد.
حالا زیر خورش قورمه سبزی را کم کرد و برنج ها را هم دم داد و با حالت خسته خودش را روی مبل انداخت و همانطور که سرش را به پشتی مبل تکیه داده بود اطراف را از نظر می گذراند تا همه چی مرتب باشد.
ناگهان انگار چیزی به خاطرش رسیده باشد به سمت اتاق خواب رفت، داخل اتاق شد و قاب عکس دو نفره ای را که از خودش و محیا داخل حرم امام رضا گرفته بودند و اولین و آخرین عکس با هم بودنشان بود از روی میز کنار تخت یک نفره اش برداشت و همانطور که آن را مثل گنجی گرانبها به سینه چسپانیده بود داخل هال آورد و قاب عکس را به گلدان گلی طبیعی که روی اوپن آشپزخانه گذاشته بود تکیه داد و در همین حین صدای زنگ آیفون بلند شد.
با بلند شدن صدای آیفون انگاری بندی درون سینه اش پاره شد، جلوی آیفون رفت چند بار دست برد تا گوشی را بردارد اما نیرویی مانع میشد و رعشه ای عجیب به جانش افتاده بود.
مهدی گوشی را بر نداشت و تصمیم گرفت خودش در را باز کند و از در هال خارج شد و با صدایی که از هیجان می لرزید گفت: کیه؟! آمدم...
قدم هایش را بلندتر از همیشه برداشت و خیلی زود جلوی در رسید، زیر لب بسم اللهی گفت و در را باز کرد.
و ناگهان قامت جوانی که به بلندی خودش بود و صورتی که انگار جوانی های مهدی را به تصویر کشیده بود از پشت در ظاهر شد.
مهدی در را باز کرد و در جواب سلام کیسان و سوال او که می پرسید آیا درست آمده است؟! بی اختیار او را در آغوش گرفت.
عطر گل سرخ در مشام مهدی پیچید و او را یاد محیا انداخت.
کیسان که متعجب شده بود گفت: ببخشید من اشتباه اومدم؟!
مهدی تازه فهمید چکار کرده، خودش را عقب کشید و گفت: نه پسرم درست اومدی بیا داخل...ببخشید من زیادی احساساتی شدم آخه خیلی وقته تنهام...
کیسان که هنوز متعجب بود با حالت بهت و حیرت لبخندی کمرنگ زد و دسته گل سرخی را که برای مهدی گرفته بود به سمتش داد و گفت: برای شماست، ببخشید من نمی دونستم شما از چی خوشتون میاد، اما چون مادرم گل سرخ دوست داشت و منم همیشه برای مادرم گل سرخ می گرفتم فکر کردم شما هم از گل سرخ خوشتون بیاد، چون مادرم از گلهای سرخ ایران خیلی تعریف می کرد.
مهدی که با هر حرف کیسان دوست داشت او را غرق بوسه کند اما نمی توانست، دسته گل را گرفت و همانطور که بوی گلها را محکم به داخل ریه هایش می کشید گفت: منم عاشق گل سرخم، چون گل سرخ مرا یاد عزیزانم می اندازد.
مهدی و کیسان با هم وارد ساختمان شدند، کیسان که انگار از عطر برنج ایرانی و بوی قورمه سبزی که در فضا پیچیده بود سر حال امده بود گفت: خدای من! چه عطر دل انگیزی، یعنی باور کنم شما خودتون این غذاهای خوشبو را درست کردی؟!
مهدی گلویی صاف کرد و گفت: بله که باور کن، سالها تنهایی از من یک کدبانوی به تمام معنا ساخته و مثل بچه ای که می خواهد هنرنمایی اش را نشان بزرگترش بدهد دست کیسان را گرفت و به سمت آشپزخانه کشید و گفت: بیا ببین خورش چه رنگ و لعابی انداخته...
کیسان که اولین بار بود با یک مرد که اینچنین خونگرم و مهربان بود برخورد می کرد گفت: من تصور دیگه ای از شما داشتم، شما خیلی خیلی مهربان تر از تصورات من هستین
مهدی گلدان بلوری را از داخل کابینت برداشت و همانطور که آبش می کرد تا دسته گل کیسان را داخلش بگذارد به گاز اشاره ای کرد و گفت: دستم بند هست پسر، برو خودت سر قابلمه را بردار...
کیسان که مردد بود و رویش نمیشد چنین کند، نگاهی به مهدی کرد و گفت: آخه...
مهدی دسته گل را داخل گلدان گذاشت و گلدان را روی میز ناهار خوری که داخل آشپزخانه بود قرار داد و گفت: آخه و اما نداریم...فرض کن اینجا خونه خودته و منم پدرتم، راستی اسمت چی بود؟!
کیسان در قابلمه را باز کرد و با تمام وجود بخار خورش را که جان می داد به تن خسته اش به مشام کشید و گفت: به به! خیلی خوب شده و بعد به طرف مهدی که خیره غرق تماشای او بود کرد و گفت: اسمم کیسان هست، یعنی مادرم بهم میگه کیسان اما پدرم اسمم را گذاشت معروف...
مهدی لب زد و گفت: کیسان...
کیسان لبخندی زد و گفت: اتفاقا من از اسم کیسان بیشتر خوشم میاد...
مهدی هیجانی سراسر وجودش را گرفته بود و نمی دانست چه کند که صدای اذان مغرب که از بیرون می آمد راه نجاتش شد و گفت: تا تو کتت را درمیاری من برم وضو بگیرم که نماز بخونم و با زدن این حرف به سمت دسشویی رفت.
کیسان کت تنش را بیرون آورد و همانطور که با چشمان کنجکاوش همه جا را از نظر می گذراند ناگهان نگاهش به جایی خیره ماند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 42 💢 ریشۀ بد حجابی 🔹ریشۀ بسیاری از مشکلات اجتماعی، نبود خانواده های قوی هست.
#نکات_تربیتی_خانواده 43
"بی حجابی دختران"
💢 توی خانواده ای که به پدر احترام گذاشته نمیشه، معلومه دختر اون خانواده بی بند و بار خواهد شد...
⛔️ خصوصا اگه خانمی اهل توهین و بی احترامی به شوهرش باشه ناخودآگاه بچه های خودش رو خراب کرده.
😒
🔶 یه مادری مدیر مدرسه بود، اتفاقا خیلی خوب کار فرهنگی میکرد.
🔹 دانش آموزانی که توی مدرسه ایشون درس میخوندن همگی مؤدب و نمونه بودن ولی ایشون دو تا دختر داشت که فوق العادی بی ادب و بی بند و بار بودن.
🔶 ایشون از این وضعیت خیلی ناراحت بود و هر چی فکر میکرد به نتیجه ای نمیرسید.
🔹بهش گفتم برخورد شما با شوهرتون چطوره؟
آیا بهش احترام میذارید و اقتدار مرد رو توی خونه حفظ میکنید؟☺️
🔶 ایشون گفتن خیر!
شوهرم یه کارگر ساده هست و خیلی وقتا حرفای بیخود میزنه؛ برای همین ضرورتی نداره که من بخوام بهش احترام بذارم!😤
🔶گفتم تنها دلیلی که دخترات اینطوری شدن همینه که به شوهرت توی خونه و خصوصا جلوی بچه ها احترام نمیذاری...
🔞🔞🔞
⛔️ تو هر چقدر هم که پول خرج کنی آخرش فایده ای نداره.
🔺 هرچقدر کلاس قرآن و هیئت و بسیج بفرستی هیچ اتفاقی نمی افته.
آخرش باید رفتارت رو نسبت به شوهرت اصلاح کنی....
🌷
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #مهدی_فضائلی عضو دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری: بهکار گیری افرادی که مسئلهدار هستند ممکن است به تیم آقای #پزشکیان آسیب بزند. ثمره وفاق باید در عموم مردم بروز و ظهور داشته باشند نه آنکه صرفاً احزاب به هم نزدیک شوند. راه وفاق بین مردم کارآمدی است. #نفاق_ملی
Hossein Taheri - Emam Rezaeiam (128).mp3
10.76M
‹🕌✨›آراممیگیرددلم، دربارگاھَت ...
ایمشھدِتو، جانپناهِاهلِعالم ...
🎤 حسین طاهری
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#امام_رضا ‹🕌✨›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لایقِ وصلِ تو که من نيستم...#امام_رضا
🌠☫﷽☫🌠
🔺دولت #جمهوری_اسلامی_ایران لطف میکند و دانشجوی آشوبگر اخراجی را برای وفاق بیشتر در جامعه به سر کلاس درس و دانشگاه برمیگرداند.
▪️ببینید این دانشجو میتواند چقدر قدرنشناس باشد که به جای تشکر در اولین روز بازگشت این کامنت را میگذارد:
آقای #پزشکیان 😏 #نفاق_ملی یعنی این!
۱
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷رسم مسلمانی
🎥 حضرت آقا در دیدار علمای اهل سنت در #هفته_وحدت : این خلاف تعالیم اسلامی است که یک مسلمان از رنج مسلمانی دیگر در غزه یا دیگر نقاط جهان غافل باشد - ۱۴۰۳/۶/۲۶
🔺 جهت اطلاع برخی از ما ایرانی ها که در مسئله برادران و خواهران مسلمان افغانستانی زیاده روی می کنیم و حتی با تأثیر پذیری شدید از جوسازی رسانه های مزدور ، مقدار نان مصرفی آن ها هم در چشممان بزرگ شده است!! ...
✍ "قاسم اکبری"