eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
21.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ پر ادویه مواد لازم: روغن زیتون ۴ق غ خ آب نصف یک عدد لیموی تازه ۴ حبه سیر رنده شده نمک، فلفل سیاه، پودر پیاز، آویشن و یا اگر داشتین زعتر، پودر زیره، پاپریکا، اورگانو جعفری خورد شده ۱/۲ پیمانه و یا ۱ ق غ خ جعفری خشک مغز ران و یا ران مرغ به تعداد نیاز چند ورقه لیموی تازه ۱ ق چ خ عسل ۲ عدد سیبزمینی خورد شده ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غذای گوشتی با برنج حال میده یا نون ؟😋 . اینو یه بار درستش کن مطمئنم عاشقش میشی 😋 . این دفعه خواستم تو یه جای متفاوت آشپزی کنم ، نمی‌دونم شما هم دوست دارید یا نه ، ولی من که عاشق انرژی اینجا شدم ... اگه دوست داشته باشید بیشتر اینجا آشپزی میکنم 😍 . ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این غذا خیلی راحت درست میشه فقط کافیه بری قصابی محل بگی گوشت مخصوص کباب کوبیده بهت بده که ترکیب سردست و قلوه گاه گوسفنده ، بهش پیاز بزن با نمک و فلفل و پاپریکا فقط حواست باشه آب پیاز رو کامل بگیری اگه دوست داشتی میتونی مثل من بهش جعفری بزنی که کاملا سلیقه ایه (اگه میخوای از رو سیخ نریزه بگو چند بار گوشت رو چرخ کنه 😍) . ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal ❤️
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 116 🌺 وقتی ما به مجموع روایاتی که در زمینۀ #طب_اسلامی وارد شده نگاه میکنیم م
🌹 117 طب اسلامی و غربی 💢 داروهایی که معمولا یه قسمت بدن رو درست میکنه اما چند جای دیگه از بدن رو خراب میکنه! ❌ ضمن اینکه علم پزشکی جدید میگه که شما هر موقع قسمتی از بدنت درد داشت، کافیه چند تا مسکن مصرف کنی تا درد رو احساس نکنی!❌ 🔷آخه این چه جور درمان بیماری هست؟ 😒 🔸 خدا درد رو توی بدن قرار داده که آدم بره دنبال اصلاح بدنش، نه اینکه با مسکن صرفا درد خودش رو ساکت کنه! ⭕️ متاسفانه الان بیمارستان ها پر از بیمارانی شده که با بدنشون درست برخورد نکردن. آخه چرا با بدنت درست برخورد نمیکنی؟ 🎗
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجم🎬: جمیل دربند مردم بود بی آنکه بداند چه گناهی مرتکب شد
🎬: نگهبان به سمت مردم رفت و مردم دورش را گرفتند، جمیل نگاهی به طرف مردم کرد، نگهبان فراموش کرده بود قفل در را بزند و حالا که هیچ کس حواسش به او نبود، بقچه اش را که کنار پایش افتاده بود برداشت و آهسته از اتاقک خارج شد، در را پشت سرش بست و در یک چشم بهم زدن خود را به پشت اتاقک رساند. دستار سرش را پایین کشید و با قدم های تند راه خروج از شهری که نامش فروردینار بود را در پیش گرفت. جمیل هراسان و دوان دوان از شهر خارج شد و هراز گاهی به عقب برمی گشت و پشت سرش را نگاه می کرد، انگار کسی در تعقیب او نبود. او بیرون شهر رودخانه ای پر آب را مشاهده کرد که در اطرافش درختان و باغ های فراوانی بود، اصلا بیرون این شهر شباهتی به خارج شهرهای دیگری که تا به حال دیده بود نداشت و سرسبزی و آبادی اش بهم پیوسته بود. کمی که از شهر فاصله گرفت، صدای سم اسب هایی در گوشش پیچید و گرد و غباری از کمی دورتر در پیش رویش نمایان شد. جمیل خودش را به پشت درختی تنومند رساند و در ورای تنه قطورش پنهان شد، او قصد داشت در این شهر اسبی راهور تهیه کند چرا که اسب خودش نرسیده به رود ارس، از بین رفته بود، اما اتفاقات چنان پیش رفت که جمیل نتوانست به آنچه می خواست برسد. او پشت درخت پناه گرفته بود و چشم به جاده داشت که دسته ای سوار کار به آنجا نزدیک شد. اسب ها شیهه کشان جلو می آمدند و درست زمانی که نزدیک پناهگاه جمیل رسیدند، سردسته شان افسار اسبش را کشید و دستور ایست داد و گفت: راهی تا شهر نمانده، اما باید این اسب ها سیراب شوند، کمی جلوتر داخل این جنگل چشمه ای جوشان هست، ابتدا به آنجا برویم تا اسبها آبی بنوشند و بعد به سمت شهر راهمان را ادامه میدهیم، چون حاکم حضور ندارد کمی با فراغ بال کارهایمان را به سرانجام می رسانیم اندکی تفرج هم می کنیم. جمیل که رودی خروشان جلوی چشمش بود با تعجب سواران را نگاه می کرد که چرا از این آب نمی نوشند که در این هنگام صدای سربازی بلند شد که به کنار دستی اش میگفت: سرباز! حواست کجاست، اسبت را کنترل کن تا حرمت آب مقدس را با پوزه اش نشکند و جمیل تازه متوجه شد که آب این رود ادامه آب همان چشمه ایست که می خواست قاتل او شود. او خود را بیشتر در دل درخت فرو میکرد ومیترسید که سوران به سمت او بیایند اما وقتی دید که آنها دقیقا به نقطه ای آن طرف راه که درست مقابل او قرار داشت به عمق درخت ها رفتند، خدا را شکر کرد. جمیل از اعتقادات عجیب و کفر آمیز این ولایت شرمسار بود، براستی که آنها خالق یکتا را کنار گذاشته بودند و درختی بی مقدار که آفریده خداوند است را پرستش می کردند. دیگر خبری از سواران نبود، جمیل از مخفیگاهش بیرون آمد و راهش را در امتداد رودی که حالا می دانست برای مردم این سرزمین مقدس است و حکم آبشخور خدایشان را دارد ادامه داد. کمی جلوتر، خستگی به او چیره شد، لب رود نشست و با دست مشتی آب برداشت و بر صورتش زد و سپس سرش را به کناره رود گذاشت و خود را سیراب نمود و بعد سرش را به آسمان بلند کرد و در حالیکه آب از موهای صورتش می چکید گفت: خدایا به خاطر تمام نعماتت شکر...و چه سیه روز است امتی که آفریدگارشان را فراموش کردند و درختی را به عنوان خدا می پرستند. جمیل از جا بلند شد او تازه اول راه بود و می بایست تمام اعتقادات این قوم را کشف کند چرا که این جزئی از ماموریتش بود. ادامه دارد... 📝به قلم طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_ششم🎬: نگهبان به سمت مردم رفت و مردم دورش را گرفتند، جمیل ن
🎬: جمیل در کنار رودخانه که حالا می دانست برای مردم رودخانه ای مقدس است، حرکت کرد، مسیری که می رفت تقریبا سر سبز بود فقط در بعضی مناطق تعداد درختان کم میشد، اما سبزه و چمن و گیاهان خودرو همه جای مسیر به چشم می خورد. چندین روز در راه بود و هراز چند گاهی رهگذرانی را می دید که باشتاب راه می پیمودند و جمیل سعی می کرد کسی او را نبیند، حالا که نه اسب و نه مرکبی داشت، می بایست تا شهر یا آبادی بعدی، همینگونه راه برود و بالاخره بعد از گذشت روزها، سایه ای از یک شهر در دیدش پدیدار شد. او بر سرعت قدم هایش افزود، روزها بود که غذای درستی نخورده بود. وارد شهر شد انگار شهر خلوت بود و خبری از اهالی شهر نبود، فقط از کمی دورتر دودی بر هوا بلند بود و بوی کباب در فضا پیچیده بود که نشان از وجود اهالی داشت. جمیل که بسیار گرسنه بود و این بوی کباب هم اشتهای او را قلقلک می داد، رد دود و بو را گرفت و به پیش رفت. از کوچه ها گذشت و برایش جای تعجب بود که این شهر هم دقیقا مثل فروردینار بود و او یک لحظه با خود گفت: نکند من دوباره به فروردینار برگشته ام و بعد سرش را تکان داد و گفت: نه...نه...امکان ندارد. هر چه جلوتر می رفت بیشتر صدای همهمه به گوشش می رسید تا اینکه خودش را در مقابل صحنه ای دید که انگار خاطرات قبلش را زنده می کرد. او پیش رویش درخت صنوبر دیگری را می دید که اتفاقا زیرش چشمه ای بود و مردم دور این چشمه را گرفته بودند و آتش بزرگی هم کمی آن طرف تر بود که مشخص بود لاشه چیزی در آن انداخته اند و این بوی کباب از همان لاشه بر می خواست، جمیل با دست چشمهایش را کمی مالید تا بفهمد خواب نیست و وقتی مطمین شد این صنوبر و آن چشمه واقعی ست قدمی به عقب برداشت و گفت: احتمالا جایی اشتباه کرده ام و به فروردینا. برگشتم، بهتر است تا مردم مرا ندیده اند از اینجا بگریزم. در همین حین فرمانی صادر شد: آهای مردم،راه را باز کنید که حاکم شهر اردیبهشتار می خواهد بگذرد. جمعیت دو طرف قرار گرفتند و راهی باریک برای گذشتن تخت روان حاکم باز شد. جمیل خود را پشت جمعیت پنهان کرده بود که مردی به او تنه زد و جمیل عقب عقب رفت، مرد همانطور که عذرخواهی می کرد گفت: ببخشید ندیدمت دیگر جای شلوغ همین است. جمیل صاف ایستاد و‌گفت: اشکال ندارد، من غریبه ام میشود نام این شهر را برایم بگویی؟! مرد خود را کنار او کشاند و گفت: اینجا دومین شهر از شهرهای دوازده گانه اصحاب الراس هست، شهر اردیبهشتار، ما به نام هر ماه شهری داریم و در هر شهر خدایگان صنوبر هست اما بزرگترین خدای ما که پدر تمام خدایان می شود ، درخت صنوبری ست که در شهر اسفندار می باشد. جمیل غرق تعجب شده بود وپرسید.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_هفتم🎬: جمیل در کنار رودخانه که حالا می دانست برای مردم رود
🎬: جمیل که هزاران سوال در ذهنش چرخ می زد اما می خواست یکی یکی و ناملموس آنها را بپرسد، چشمانش را ریز کرد و‌گفت: پس آن چشمه که زیر درخت است چه؟! چرا کسی از آب آن استفاده نمی کند؟! آن مرد با حالتی عصبانی چشمانش را درشت نمود و گفت: ای مرد! تو یا نمی فهمی و یا خود را به نفهمیدن میزنی، آن چشمه که سر چشمه اصلی اش کنار صنوبر بزرگ در شهر اسفندار است متعلق به خدایان صنوبر هست و فقط و فقط برای خداست و هیچ کس نباید به این چشمه تعرض کند که تعرض به چشمه برابر است با مرگ، آنهم نه مرگی راحت، بلکه باید در پای خدایگان صنوبر قربانی شود. سر چشمه تمام چشمه ها دوشاب است که چون رگهای خونین در بدن انسان به بقیه چشمه ها مرتبط است، همانطور که درختان صنوبر همه در امتداد و هم ریشه با درخت صنوبر بزرگ در شهر اسفندار است. جمیل سری تکان داد و گفت: من قصد تعرض و توهین نداشتم فقط می خواستم سوال کنم، حالا ان نگون بختی که قربانی می کنید به چه روشی قربانی می شود؟! آن مرد به آتشی که کنار صنوبر برپا بود اشاره کرد و گفت: همانطور که میدانی شهرهای دوازدهگانه هر کدام به نام یکی از ماه هاست و هر وقت که ماه و شهر یکی می شود در آن شهر به مدت چند روز جشن برپا می شود، مثلا الان ماه اردیبهشت است و در این شهر که اردیبهشتار است، جشن برپا بود و امروز آخرین روز جشن بود و ما در آخرین روز جشن، قربانی ها را به درگاه خدایگان صنوبر عرضه می داریم. جمیل نگاهی به درخت و مردم دورش کرد و گفت: اما من اثری از قربانی نمی بینم ... آن مرد خنده بلندی کرد و گفت: خوب دیر رسیدی، قربانی ها را در نیمه جشن به آتش می سپارند، درست زمانی که شعله های آتش بر آسمان گُر می گیرد و می رسد، قربانی ها را اگر انسان خطاکار باشند به داخل آتش پرتاب می کنند و اگر هم انسانی نباشد، چندین گاو و گوسفند را زنده زنده به داخل آتش پرتاب می کنند. و در این هنگام جمیل تازه فهمید آن بوی کبابی که شنیده است نه از غذا بلکه از قربانی های بیچاره ای بود که می بایست به خاطر درخت صنوبری بی مقدار بسوزند و از این دنیا بروند. سوالات ریز و درشت زیادی در سر جمیل جولان می داد اما وقایع قبل او را محتاط کرده بود و نمی خواست به جرم کنجکاوی در امر خدایان، دوباره او را در بند کنند و به عقوبت برسانند، پس تصمیم گرفت خیلی آرام و بی صدا در بین مردم شهر بگردد و دانستنی هایی که می بایست کسب کند، با چشم خود ببیند. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره_سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_هشتم🎬: جمیل که هزاران سوال در ذهنش چرخ می زد اما می خواست
🎬: مدت زیادی از آمدن جمیل به کناره رود ارس می گذشت و او هر زمان در شهری از شهرهای دوازده گانه بود و حالا با عمق بت پرستی مردم این دیار آشنا شده بود. سرزمینی بسیار حاصلخیز و سرسبز که دارای دهکده ها و شهرهای زیادی بود اما از بین شهرها، دوازده شهر بر بقیه شهرها ارجحیت داشتند، دوازده شهری که هر کدام به نام یکی از ماه های سال بود از بین این دوازده شهر، شهر اسفندار بزرگترین شهر و نقش پایتخت آنجا را داشت و حاکم شهر اسفندار ترکوزبن غایور حکم پادشاه سرزمین اصحاب الراس را داشت. بزرگترین درخت صنوبر که حکم خدای اصلیشان را داشت در شهر اسفندار بود که در بین مردم شایع شده بود این درخت صنوبر همان است که حضرت نوح بعد از طوفان معروف، برزمین کاشت و دیگر صنوبرها قلمه ای از این صنوبر بودند و اعتقاد داشتند ریشه تمام درختهای صنوبر به هم متصل است همانطور که چشمه اصلی دوشاب یا همان روشن آب مادر تمام چشمه های پای درختان و مختص خدایان بود. مردم این دوازده شهر به پرستش درخت صنوبر مشغول بودند و آن را خدای خود قرار داده بودند حالت اتصال و وحدتی که بین درخت ها و آب چشمه ها برقرار بود، آن درخت ها را پرستیدنی تر می کرد. آن ها سال را به دوازده ماه تقسیم کرده بودند و در هر ماه در یکی از شهرها جشن و مراسم آیینی برگزار می کردن این مراسم آیینی بدین صورت بود که در اطراف درخت و چشمه، خیمه ای را بر پا می کردند که سقف آن دارای سوراخی بود، در زیر این خیمه آتشی برافروخته می شد و انواع قربانی های مختلف در آن سوزانده می شد. هنگامی که دود آتش در آن خیمه غلبه می کرد همگی در مقابل درخت صنوبر به سجده می افتادند ودر این هنگام وقت خود نمایی ابلیس بودو یکی از لشکریان شیطان برگ های درخت صنوبر را تکان می داد و از ساقه های درخت صدای کودکی را ساطع می کرد و جمله ای را خطاب به آن ها می گفت که "من از شما راضی شدم پس چشم تان روشن و دلتان شاد باد". در این لحظه بود که مردم سرهایشان را از سجده بر می داشتند و می فهمیدند که بندگی شان در طول این یک ماه مورد قبول واقع شده است. سپس به مدت یک شبانه روز به جشن و پایکوبی مشغول می شدند. این مراسم عبادی و شادی به صورت ماهیانه در یکی از شهرها برگزار می شد و اصلی ترین مراسم در ماه اخر برگزار می شد. حالا حضرت جاماسب نیز به این منطقه آمده بود و به مردم اعلام نموده بود که پیامبر خداست و از جانب خداوند و به نمایندگی از ابراهیم نبی به آنجا آمده تا دین خدا را در این مکان و شهرها اقامه نماید. ایشان در هر شهری که می رسید مردم را به سمت خدای یکتا می خواند و از بت پرستی که در اینجا در پرستیدن درخت صنوبر نمود پیدا کرده بود بر حذر می داشت. اما مردم این سرزمین هم چونان دیگر سرزمین ها چون به پرستش درختی ناچیز عادت کرده بودند و بت پرستی در تار و پود زندگیشان ریشه دوانده بود از پذیرش سخنان جاماسب خودداری می کردند. اینک ماه اسفند بود و از تمام شهرها به سمت اسفندار برای شرکت در جشن که جشن اصلی بود و مدتش هم از باقی جشن ها بیشتر بود، هجوم اورده بودند. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢دکتر : صهیونیست ها اصلا مرد نیستند و بویی از انسانیت نبردند/ آنها با پشتیبانی آمریکا و کشورهای اروپایی فجایع منطقه را رقم می زنند @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقشه شوم اسراییل و آمریکا برای سوریه، تهدیدی علیه تمامیت و تاریخ این کشور احمد الصفدی، تحلیلگر سیاسی: 🔺 و به‌دنبال تسلط بر سوریه هستند، این اتفاق خطرناکی است. 🔺دیدگاه اشغالگرایانه‌ی اسراییلی_آمریکایی وجود دارد که به دنبال تجزیه زمین، تاریخ و حکومت است. @parvaanehaayevesaal
سقوط، نتیجه بی‌توجهی به توصیه‌های ولی امر مسلمین! @parvaanehaayevesaal
🌱 بین_الطلوعین ساعتی_از_ساعات_بهشت زمین ناله میکند از کسی که در بین الطلوعین خواب باشد @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅️ ۵ نشانه قطعی قبل ظهور امام زمان 🎬 استاد عالی برای دیگران هم ارسال کنید. @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 سختی های امروز پیش زمینه ظهوراست، خودتون رو آماده کنید 🎬 استاد شجاعی برای دیگران هم ارسال کنید. 🌙@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی ها میگن ما دائم میگیم خدایا شکرت اما چرا نعمت بیشتری دریافت نمی‌کنیم ؟ چرا حال روحیمون بازم بده ؟؟ اگر دنبال جواب این سوال هستید این کلیپ از دکتر هیفاء_یونس رو ببینید . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ برای دیگران هم ارسال کنید. 🌙@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅️ مرحوم شیخ بهلول عارف قرن گذشته میگه حدودا سال ۱۴۰۰شمسی حکومت امام زمان شروع میشه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ برای دیگران هم ارسال کنید. 🌙@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁الهی... 💫 درسڪوت شب 💫تمام سختی 💫 روزمان را به تو می سپاریم 💫سلامت را ارمغان 💫 فردای من و دوستانم کن 💫و همزمان 💫 باطلوع آفتاب فردایت، 💫هدیه ای الهی ازنوع آرامش 💫 خودت به زندگی 🍁همـه ما هدیه فرمـا شبتون زیبـا و در پناه خدا 🍁 @parvaanehaayevesaal 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پروردگارا ✨چه زیبا روزی شود 🌸همراه با خورشیـد ✨به تو سـلام کنیـم. 🌸و نام تو را نجوا کنیم ✨و آرام بگیریم 🌸روزمان را با توکل بر ✨نام زیبایت آغاز می کنیم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تــو @parvaanehaayevesaal 🌸🍃
سـ🍁ــلام روزتون پراز خیر و برکت 🗓 امروز چهارشنبه ☀️  ۲۱ آذر   ١۴٠۳  ه. ش 🌙  ۹ جمادی الثانی  ١۴۴۶  ه.ق  🌲 ۱۱ دسامبر   ٢٠٢۴    ميلادی @parvaanehaayevesaal 🍁🍂
دعای امروز 🌷❤️🌷 خدایا🙏 امروزتمنا دارم 🙏 آرامش، صلح، امنیت شادی، دلخوش ، سلامتی را نصيب دلهای پاک مردم سرزمینم فرمایی🇮🇷🙏 الهی🙏🏻 به زندگیشان خیر و برکت عطا فرما 🌷🙏 آمیـــن یا حَیُّ یا قَیّوم 🙏 ای زنده، ای پاینده 🙏 @parvaanehaayevesaal 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁چهارشنبه خود را زیبا کنید با 🍂 "صلوات" 🍁بر حضرت محمد(ص) 🍂و خاندان پاک و مطهرش 🍁 اللَّـهُمَّ 🍁 🍂 صَلِّ 🍂 🍁 عَلَى 🍁 🍂 مُحَمَّد 🍂 🍁وعلی آلِ 🍁 🍂 مُحَمَّد🍂 🍁وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم🍁 @parvaanehaayevesaal 🍁🍂