eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥: اگر به توانایی‌های کشورمان باور داشته باشیم، هیچ قدرتی نمی‌تواند ما را زمین بزند @parvaanehaayevesaal
استاد ماندگاری.m4a
3.28M
مادران مرد آفرین سلام الله علیه و مادران شهدا مادران مرد آفرین بودند. این مادران چه کار کردند که فرزندان آنها مرد مرد شدند. امام فرمودند که از دامن زن، یعنی مادران شهدا فرزندان آنها به معراج رفتند. استاد ماندگاری سخنرانی کامل صوتی حجم تقریباً ۳ مگابایت استاد ماندگاری @parvaanehaayevesaal
🌠☫﷽☫🌠 📣 دیگر کودکی در نیست همه یا مَرد هستند یا .. فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃 ┗╯\╲ ╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗ @SiasatoDianat ╚══••⚬🌍⚬••═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلوا سنتی حلوایِ برشیِ سنتی ، از اون حلواهاییه که محاله طعمش از یادت بره!! یک کیلو آرد سفید وَ نیم کیلو آرد نخودچی رو داخل تابه الک کنین وَ یکساعت با حرارت کم تفت بدین. آردها رو از روی حرارت بردارین و دوباره الک کنین . نیم کیلو پودر قند رو‌ هم الک کنین . یک قاشق غذاخوری پودر هل ، وَ ۲۵۰ گرم روغن جامد ذوب شده رو طی دو مرحله به مواد اضافه و با هم مخلوط کنید. خمیر رو بمدت یکساعت خوب ورز بدین. حواستون باشه آرد تا داغه سریع ورز بدید تا حلواتون لطیف بشه. وقتی به این حالت در اومد و به روغن افتاد، داخل یه سینی بریزید وَ سطحش رو فشرده و صاف کنید. روش کمی پودر پسته بپاشین و با دست فیکس کنید. در اخر هم به این شکلی که میبینید حلوا رو برش بزنین. این حلوا فوق العاده خوشمزست! میتونم بگم مزه‌ی زندگی میده 🍕@ashpazzkhooneh🍕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینی بقچه‌ای یلدایی کرپ : شیر ¾ لیوان روغن مایع ۱ ق غ پودر پاپریکا ۱ ق چ رنگ خوراکی قرمز ۴ قطره فلفل قرمز ½ ق چ تخم مرغ ۱ عدد آرد ½ لیوان نمک مواد میانی کرپ : کالباس خورد شده ۱ لیوان خیارشور خورد شده ⅓ لیوان پیازچه خورد شده ⅓ لیوان سس مایونز ۴ ق غ نمک مقداری @parvaanehaayevesaal 🍕🍕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برگر خانواده🍔🤤 از دسته برگر های جذابی که حتی خوشمزه تر از تک نفره هاست👌🏻🥰 مواد گوشتی: گوشت چرخ شده نصف لیوان سویا نصف لیوان پیاز ۱ عدد ادویه به دلخواه سس: سس فرانسوی ۴ ق غ سی قرمز ۴ ق غ پیاز ۱ عدد متوسط فلفل به مقدار زیاد😀🌶️ ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لوبیا پلو مواد لازم برای ۶ نفر: ۵۰۰ گرم گوشت چرخ کرده ۵۰۰ گرم لوبیا سبز ۲ عدد پیاز بزرگ ۲ قاشق غذاخوری رُب گوجه ۱ لیوان آب جوش ۵ لیوان برنج ۴ قاشق غذا خوری زعفران دم کرده نمک، فلفل، زرچوبه و دارچین به مقدار لازم 🍕@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷۱.فاقرووا ما تیسر من القرآن.۲۰ مزمل هرچی میتونید قرآن بخونید 🌷۲.افلا یتدبرون القرآن.۸۲نساء،۲۴ محمد ص آیادرقرآن‌ تدبر وتفکر نمیکنید 🌷۳.لایمسه الاالمطهرون.۷۹واقعه بدون وضو قرآن رالمس نکنید 🌷۴.فاذا قرات القرآن‌ فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم.۹۸نحل قرائت قرآن را بااعوذبالله من الشیطان الرجیم شروع کنید 🌷۵.واذا قرئ القرآن فاستمعوا له وانصتوا لعلکم ترحمون.۲۰۴ اعراف وقتی قرآن تلاوت میشود، ساکت باشیدوگوش بدیدتا خدابه شمارحم کند @parvaanehaayevesaal 🌸🌸🌸
🌷قرآن ،۱۱ چیزرابابرکت دانسته: ۱.تقواباعث نزول برکات آسمان وزمین میشود: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰٓ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَآءِ وَالْأَرْضِ وَلَٰكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (٩٦)اعراف ۲.کعبه مبارک‌است: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ (٩٦)آل عمران ۳.قرآن مبارک است: وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ....(٩٢)انعام ۴.پیامبران وحضرت عیسی ع بابرکتند وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا (٣١)مریم ۵.دعابرای نازل شدن برکت باعث برکت است: وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (٢٩)مومنون ۶.درخت زیتون ،مبارک است: ... شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ... (٣٥)نور ۷.سلام کردن دقت داخل شدن منزل باعث برکت است: ... فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَىٰٓ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً... (٦١)نور ۸.شب نزول قرآن شب قدر،مبادک است: إِنَّآ أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ (٣)دخان ۹.باران، مبارک است وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ (٩)ق ۱۰.خداوندمفیدوبابرکت است: ...فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (٦٤)غافر ۱۱.اسم خدا بابرکت است: تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ (٧٨)الرحمن @parvaanehaayevesaal 🌸🌸🌸
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی پسران یعقوب خود را به خانه رساندند، آن شب باز هم در خان
🎬: لاوی خود را بین یوسف و یهودا انداخت و گفت: بس است دیگر کشتید این طفل معصوم را... یهودا دندانی بهم سایید و گفت: خوب می خواهیم بکشیمش، هر چه زودتر بمیرد هم برای ما بهتر است و هم خودش زودتر راحت می شود و سپس نگاهی به دیگر برادرانش کرد و گفت: آیا اینطور نیست؟! همه برادران سری به نشانه تایید تکان دادند و در این هنگام لاوی آهی کشید و گفت: شما مثلا فرزندان یعقوب نبی هستید، آیا می خواهید برادر کشی راه بیاندازید و خون پیغمبر زاده ای را بر زمین بریزید و توقع دارید خدا این ظلم بزرگ شما را نادیده بگیرد؟ یهودا شلاق را دور دستش پیچید و گفت: ما پس از کشتن یوسف، به درگاه خدا روی می آوریم و توبه می کنیم و بارها و بارها پدر از باز بودن درگاه خداوند برای توبه کنندگان سخن ها گفته است. لاوی سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: آیا بارها از زبان پدر قصه فرزندان آدم را نشنیدید؟! آیا عاقبت برادر کشی قابیل را ندیدید؟! آیا پدر نگفت که قابیل هم به امید توبه هابیل را کشت و هیچ وقت نتوانست توبه کند؟! ای برادران! بدانید که این وسوسه ابلیس است که بر جانتان افتاده و می خواهد بار دیگر قابیلیان خون هابیل را بریزند. با این حرف لاوی، پسران یعقوب ساکت شدند و بعد از دقایقی سکوت، یکی از میان برخواست و گفت: لاوی! تو خوب می دانی که قصد من دور کردن یوسف از پدر است تا پدر را از راه ناثوابی که در پیش گرفته برگردانیم، حالا که چنین می گویی به نظرت یوسف را چه کنیم؟! لاوی نگاهی به همه کرد و گفت: ما می توانیم بدون کشتن یوسف به این مهم دست یابیم، مثلا او را به کاروانی بدهیم تا از کنعان دورش کنند. پسران یعقوب با گفتن آری آری این حرف را تایید کردند و یکی دیگر از برادران به سخن درآمد و گفت: ما می توانیم یوسف را در چاه آبی که بر سر راه کاروانیان است بیاندازیم و آنها او را می یابند و از اینجا دورش می کنند. باز هم این رای را همه پذیرفتند و یهودا که تمام وجودش از بغض و کینه یوسف انباشته شده بود، دندانی بهم سایید و گفت: من می دانم آن چاه کجاست، چاه خوبی برای این کار سراغ دارم و با زدن این حرف به برادرانش اشاره کرد تا سفره غذا را باز کنند و چیزی بخورند. لاوی خوشحال از اینکه مانع کشتن یوسف شده بود در کنار یوسف نشست و این دفاع لاوی از یوسف ، در درگاه خداوند گم نشد و خداوند اراده کرد به خاطر این عمل پسندیده لاوی، پیامبری را در نسل آینده او قرار دهد. دستان یوسف بسته بود و سر و رویش غرق خون بود و برادرانش در پیش چشم او غذا می خوردند بی آنکه لقمه ای نان به او بدهند و یهودا مانع آن میشد که کسی به یوسف خوراکی دهد، او نیت کرده بود تا آخرین لحظه حضور یوسف او را زجر دهد. یوسف به برادرانش چشم دوخته بود و ناگاه خنده ای بر لبانش نشست. یهودا رو به او گفت: نکند عقل از سرت پریده در این شرایط چرا میخندی؟! یوسف نگاهی به جمع برادران کرد و فرمود: پیش از این فکر می کردم با وجود داشتن برادران رشیدی چون شما هیچ کس نمی تواند آسیبی به من برساند اما الان فهمیدم که انسان جز به خدا نباید تکیه و اعتماد کند و جز از خدا نباید یاری جست. ادامه دارد.. 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_یکم🎬: لاوی خود را بین یوسف و یهودا انداخت و گفت: بس است
🎬: یهودا با شنیدن این حرف با عصبانیت از جا بلند شد و به طرف یوسف حمله ور شد، می خواست با مشت بر دهان او بکوبد که باز هم لاوی مانع شد. صبح به ظهر رسید و ظهر به عصر، پسران یوسف گله را هی کردند تا نزدیک چاهی که یهودا می گفت شدند، آنها می خواستند یوسف را داخل چاه بیاندازند. لاوی برای آخرین بار یوسف را در آغوش گرفت، بوسه ای از گونه او چید و در گوشش زمزمه کرد: ببخش برادرم! من نتوانستم از تو محافظت کنم و خودت دیدی تمام زورم را زدم و آخر... یوسف لبخندی به روی مهربان ترین برادرش زد و گفت: من از تو سپاسگزارم، ایستادگی تو باعث شد که از کشتن من منصرف شوند. لاوی دو طرف شانه های یوسف را در دست گرفت و گفت: ببین یوسف، به زودی کاروانیانی که از این صحرا می گذرند. و در پی آب هستند به اینجا می آیند و تو را نجات خواهند داد، تو آنقدر زیبا و مهربان هستی که نی توانی نظر همه را به خود جلب کنی و مطمئن باش زندگی خیلی بهتری نسبت به بودن در کنار این برادران کینه جو خواهی داشت.. لاوی گفت و گفت و گفت اما خبر نداشت که یهودا حیله ای کثیف به کار برده و عمدا یوسف را بر بالای چاهی حاضر کرده که آبش شور است و هیچ کاروانی در اینجا اتراق نخواهد کرد. یهودا با دیدن حالت دوستانه لاوی و یوسف، باز خود را به میان آن دو انداخت و با اشاره به دیگر برادرانش به آنها نهیب زد: آهای دو نفرتان حاضر شوید و بیایید دو طرف یوسف را بگیرید و آن را در چاه اندازید. تا این حرف از دهان یهودا خارج شد، دو تن از برادران یوسف جلو آمدند، دو طرف او را گرفتند و او را بالای چاه گذاشتند، یکی از آنها می خواست با قدرت او را به داخل چاه پرتاب کند که باز هم لاوی مانع شد و طنابی به کمر یوسف بستند تا حفره های چاه را پله پله پایین برود. حفره اول حفره دوم حفره سوم که ناگهان پای یوسف لغزید به قعر چاه پرتاب شد. در این زمان خداوند به جبرییل فرمان داد تا در کف چاه بایستد و یوسف را در آغوش گیرد تا او آسیبی نبیند. جبرییل یوسف را در اغوش گرفت و مار قوی هیکلی که در کف چاه لانه داشت خود را به عقب کشانید جبرییل رو به مار فرمود: مبادا به یوسف آسیبی برسانی که یوسف نبی خداست و عزیز ملائک اسمان است مار عظیم الجثه به گوشی خزید و یوسف در اغوش امن جبرییل فرود آمد ادامه دارد 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕🌤
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_دوم🎬: یهودا با شنیدن این حرف با عصبانیت از جا بلند شد و
🎬: حال برادران یوسف بی آنکه بدانند چه در قعر این چاه با آبی که شور بود و افعی که در کمین آن بود، چه می کند از چاه دور شدند در حالیکه پیراهن یوسف را از تن او در آورده بودند و در دست داشتند. پسران یعقوب حرکت کردند و از چاه اب دور شدند، گله را هم به جلو راندند و کم کم به جای همیشگی خود باز گشتند، ابتدا گوسفندی را کشتند و لباس یوسف را که از تنش در آورده بودند، غرق خون کردند و سپس کمی با یکدیگر گفتگو کردند و به این نتیجه رسیدند که باید توبه کنند. پس دوباره گله را به راه انداختند و اینبار گله را در نزدیکی کنعان در کنار چاه آبی که آنجا قرار داشت متوقف کردند، پیراهن از تن بیرون آوردند و هر کدام با چند دلو آب، سر و تنشان را شستند و غسل توبه و پاکی از گناه کردند. زمانی که همه غسل کردند به نماز ایستادند و نمازی طولانی خواندند و پس از اتمام نماز دستانشان را رو به بالا آوردند و از خداوند بابت گناه به چاه انداختن یوسف و دروغی که قرار بود به پدرشان بگویند، استغفار کردند. لاوی نگاهی به برادرانش کرد و آهی کشید و گفت: آیا شما گمان می کنید خداوند اینچنین توبه ای را می پذیرد؟! توبه یعنی پشیمانی از انجام گناه، اگر شما واقعا پشیمان هستید و توبه تان از سر ندامت است، پس راهتان باز است، جبران خطایتان کنید، هنوز یوسف در قعر چاه است، بیرونش بیاورید و از او حلالیت طلبید. برادران حرفی نزدند و لاوی ادامه داد: آیا شما فراموش کرده اید که پدرمان نبی خداست و علم غیب دارد و می تواند بفهمد که بهانه دریده شدن یوسف به دست گرگ، دروغی بیش نیست؟! ببینید ای برادران، بدانید که نه این توبه پر از مکر قبول است و نه پدر فریب می خورد و نه با این کارها وصایت پدر به شما می رسد، پس هر چه زودتر از خواب غفلت بیدار شوید. باز هم برادران حرفی نزدند، یهودا از جا بلند شد و با اشاره به خورشیدی که در حال غروب بود گفت: در عوض اینکه به خزعبلات این دیوانه گوش می کنید ، گله را هی کنید تا زودتر به نزد پدر برویم و بعد نگاهی خشمگین به لاوی کرد و‌گفت: تو هم زیپ دهانت را بکش، اگر پدر بویی از این واقعه ببرد ما تو را مقصر می دانیم و انگشت اتهام به سوی تو خواهیم برد و بی شک جانت در خطر خواهد بود، پس زبان به کام گیر و دیگر حرفی نزن. با اشاره یهودا گله را حرکت دادند و درست وقت غروب آفتاب گله وارد آبادی شد و تعدادی از زنهای آنان که نگران شوهرانشان شده بودند به جلوی کنعان امده بودند، چون امروز گله دیروقت آمده بود. برادران در حالیکه بر سر و سینه میزدند و بلند بلند شیون می کردند وارد کنعان شدند. صدای گریه پسران یعقوب تمام اهالی کنعان را به سمت خانه نبی خدا کشید. صدا به گوش یعقوب رسید و یعقوب هراسان خود را به میانه راه رساند ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_ حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_سوم 🎬: حال برادران یوسف بی آنکه بدانند چه در قعر این چا
🎬: پسران یعقوب همانطور که بر سر و سینه میزدند به محضر پدر رسیدند و پیشاپیش آنها یهودا در حالیکه پیراهن خونین یوسف را روی دست داشت، به چشم می خورد. یعقوب نبی با نگاهی نگران تمام جمع را به دنبال یوسف می گشت اما خبری از یوسفش نبود، پس با صدایی که از شدت نگرانی نی لرزید گفت: یوسف....یوسف کجاست؟! چرا او را نمی بینم و بعد با صدایی بلندتر ادامه داد: یوسفم! عزیز دل پدر! میوه شیرین زندگی ام! کجایی پسرم؟! چرا خود را به من نشان نمی دهی؟! کجاست...کجاست یوسفم؟ یوسف را به من نشان دهید! چرا ماتتان برده؟! با هر حرف یعقوب صدای ناله پسرانش که حیله ای بیش نبود، بلند و بلندتر می شد. یعقوب فریاد برآورد: چرا جوابم را نمی دهید؟! کجاست آن برادری که به رسم امانت پیش شما گذاشتم تا از جان عزیزترش دارید؟! در این هنگام یهودا قدمی پیش گذاشت و همانطور که پیراهن خونین یوسف را پیش روی پدر می گذاشت گفت: پ..پ...پدر ما را عفو کنید، قصور کارمان را بر ما ببخشید که بخشش از بزرگان است، گرچه هر کار کنیم جبران وجود نازنین یوسف نمی شود، اما ما از کم کاریمان نادم هستیم و فراموش نکنید، تقدیر دست خداست . یعقوب که طاقت از کف داده بود فرمود: چه می گویی؟! از کدام قصور حرف میزنی و راجع به کدام تقدیر داستان سرایی می کنی، این پیراهن خونین چیست؟! یهودا سرش را پایین انداخت و گفت: ما همچون همیشه در صحرا مشغول گشت و گذار و بازی بودیم و یوسف را در کنار گله گوسفندان گذاشتیم تا از سکوت دشت لذت ببرد، اما...اما یکباره طنین صدای کمک یوسف را که در دشت پیچیده بود شنیدیم و وقتی که به سوی گله آمدیم، کار از کار گذشته بود، گرگ به گله زده بود و تعدادی از گوسفندان را از بین برده بود، گویا یوسف می خواسته گوسفندها را نجات دهد که گرگ به او حمله می کند و... یهودا به این جای حرفش که رسید شروع کرد های های گریه کردن و با لکنت گفت: ز...ز...زمانی ما رسیدیم که گرگ یوسف را خورده بود از او جز این پیراهن خونین بر جای نگذاشته بود. یعقوب نگاهی به پیراهن کرد و فرمود: آری، آری این پیراهن یوسف من است و بعد نگاه تندی به پسرانش کرد و ادامه داد: آیا براستی یوسف مرا گرگ دریده؟! سکوت بر همه جا حکمفرما بود و تمام پسران سر به زیر داشتند که یعقوب سری تکان داد و فرمود: من باور ندارم، بی شک وسوسه شیطان بر جان شما نشسته و این کلام، حرف شیطان است که از دهان شما خارج می شود. یعقوب، این پیامبر مهربان نمی خواست حریم بین پدر و پسرها شکسته شود و به آنها نگفت دروغ می گویید که اگر چنین می گفت قبح دروغ در بین آنها می شکست و عاقبت کار به جایی بدتر ختم می شد، بلکه با سخنش تلنگری به آنان زد که به خود آیند و از حیله ابلیس فاصله گیرند. در این زمان باز یهودا به سخن در آمد و گفت: براستی که یوسف را گرگ دریذ و این پیراهن خونین هم شاهدی ست بر این ادعا... یعقوب همانطور که اشک از دیده اش می سترد، نگاهی به پیراهن کرد و فرمود: عجب گرگ مهربان و با ملاحظه ای بوده، بدن یوسف مرا دریده اما پیراهن یوسف را سالم سالم گذاشته... و این سخن باز تلنگری بود بر وجدان خفته فرزندانش که بیدار نشد ادامه دارد... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_چهارم🎬: پسران یعقوب همانطور که بر سر و سینه میزدند به م
🎬: برادران یوسف باز هم دروغ خود را تکرار کردند و یعقوب نبی که به حقیقت این دروغ آگاه بود اما نمی خواست با بر ملا کردن این دروغ حریم ها بشکند و از طرفی می دانست که تقدیر خداوند چنین بوده که یوسفش از او جدا شود، آهی کشید و رو به آسمان نمود و فرمود: خدایا این پسران را از نفس سرکش خود آگاه نما و وجدانهایشان بیدار فرما و به من هم «صبرجمیل» عنایت فرما. در این هنگامی که پسران یعقوب مشغول دروغ پراکنی درباره حقیقت مرگ یوسف بودند، یوسف در قعر چاه همنشین با جبرئیل شده بود، او متوجه شد که جبرئیل امین وحی است و این نشان میداد که یوسف بعد از همان خواب که اولین خواب او در قصه زندگی اش، بود، به پیامبری مبعوث شده است چرا که جبرئیل بر پیامبران الهی نازل می شود و حالا این چاه هم اولین زندان یوسف بود که برادرانش او را در آن انداختند. جبرییل اینک ماموریت داشت تا هم صحبت یوسف شود، اول خود را معرفی کرد و سپس از او سوالاتی پرسید و یوسف مانند پیامبران جواب می داد جبرئیل به یوسف گفت: چه کسی تو را درون این چاه انداخت؟ یوسف پاسخ داد: برادرانم به من حسادت ورزیدند و مرا درون این چاه انداختند. جبرائیل به او گفت: آیا می خواهی که از این چاه خارج شوی؟ من قادر هستم به تو در این راه یاری رسانم یوسف پاسخ داد: این امر مربوط به خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب است و اگر او بخواهد چنین می کند و خداوند است یاریگر تمام بندگان و مددکار تمام عالم چنین جوابی، مشابه جوابی است که ابراهیم نبی هنگامی که در آتش نمرود بود، به جبرییل داد و این نوع جواب ها فقط از یک نبی بر می آید. سه شبانه روز از اسارت یوسف در چاه آبی شور که هیچ کاروانی به آنجا نمی آمد، گذشت اما به یمن حضور ولی خدا در این شوراب، اب چاه گوارا و شیرین شد و بار دیگر جبرئیل در چاه فرود آمد و به یوسف گفت: ای یوسف! بدان که اینک خدای ابراهیم می خواهد تو از این چاه خارج شوی. یوسف خوشحال شد و فرمود: من سر تعظیم به درگاه پروردگار فرود می آورم و هر آنچه او بخواهد بر چشم می نهم. جبرئیل فرمود: اینک دعایی را به تو یاد می دهم که با خواندن آن از این چاه نجات پیدا می کنی این دعا یادآور یک مسیر تمدنی است که در توبه آدم، کشتی نوح و نجات ابراهیم هم متجلی بود. متن آن دعا این بود: اللهم إني أسألك بأن لك الحمد لا إله إلا أنت المنان بديع السماوات و الارض، ذو الجلال و الاکرام أن تصلي على محمد و آل محمد و أن تجعل لي من أمري فرجا و مخرجا و ترزقني من حيث أحتسب و من حيث لا أحتسب. جبرییل این دعا را خواند و یوسف تکرار کرد، سپس برای یوسف پرده از راز کلمات مقدس برداشت و به او ذکری را یاد داد که با توسل به آن یوسف از بند چاه آزاد میشد در این ماجرا یوسف نبی هم متوجه شد که کلماتی وجود دارند که باید بواسطه آن ها از خداوند درخواست کند و نجات پیدا کند. پس باز هم همان کلمات به داد یوسف رسیدند و یک بار دیگر جریان توحید را از دست کید و مکر بدخواهان نجات دادند. و براستی این کلمات مقدس که ابلیس از آنان کینه به دل گرفته بود راز نجات بشریت در لحظات حساس بودند. یوسف با دلی شکسته کلمات مقدس را تکرار کرد و آنان را واسطه بین خود و خدایش قرار داد و درست ساعتی بعد از این توسل... ادامه دارد.. 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 123 💢 بسیاری از طلاق هایی که صورت میگیره رو وقتی نگاه میکنیم میبینیم زن یا مرد
124 "لذت نماز" ✅ تلاش و حرکت فعالانه توی مسائل عبادی هم خیلی مهم هست. اگه کسی بخواد تنبل بازی در بیاره از هیچ یک از اعمال عبادیش لذت نمیبره.☺️ 🔷یه بنده خدایی میگفت: من چرا از نماز لذت نمیبرم؟! * ببخشید شما چیکار کردی که میخوای از نماز لذت ببری؟! - هیچی؟! نماز میخونم دیگه!😢 🔸خب معلومه لذتی هم نمیبری! لذت بردن از نماز یه فعالیت چند سالۀ مداوم میخواد. 😊 مثلاً اولش باید یه مدت سعی کنی "ادب نماز" رو رعایت کنی. 👈 در واقع لازم نیست از همون اول توی نماز، دنبال عشق بازی با خدا باشی. همین که نماز رو به عنوان یه کار مؤدبانه انجام بدی کافیه. 🎗
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 124 "لذت نماز" ✅ تلاش و حرکت فعالانه توی مسائل عبادی هم خیلی مهم هست. اگه کسی
125 🌹 بعدش باید "احساسِ بندگی" رو توی وجودِ خودت بیدار کنی ✔️ "آروم آروم باید افکارِ نامربوط رو از توی ذهنت بیرون بریزی" 💖 "بعدش کم کم از طرفِ خدا یه لذّت هایی رو بهت میچشونن"....😌❣ ✅🌷💞 ⛔️ اینکه شما هیچ برنامه ای "برای بهتر شدن نمازِ خودت" نداشته باشی، خب معلومه که از نماز هم لذّت نمیبری. 🌺 همیشه اینو یادت باشه:👇 انسانی که تربیت میکنه برای هر بخشی از زندگیش برنامه داره.... ✔️👆👆 🔶 توی تحصیلِ علم هم طبیعتاً انسان باید برنامه ریزی کنه تا بتونه موفق بشه. ➖ این خیلی خنده دار هست که یه نفر بگه من چرا مدرک دکتری ندارم؟! 🔹خب عزیز دلم شما بدون هیچ تلاش و برنامه ای از کجا میخوای مدرکِ دکتری به دست بیاری؟!😊 👆این موضوع رو هر کسی خیلی راحت میپذیره و انتظار نداره بدونِ تلاش و برنامه ریزی به مدارجِ بالای علمی برسه. 🚫 درسته؟☺️ 🔵 خب اونوقت شما چطور انتظار داری بدونِ هیچ تلاش و برنامه ای به یه خانوادۀ عالی برسی؟ 😊 💢 چطور انتظار داری محبّت بین شما و همسرت افزایش پیدا کنه؟ 👆اینم یه هست..... ✅🔶⭕️➖🔺
❤ رهبر انقلاب: در کنار مجاهدان فلسطین و حزب‌الله می‌ایستیم و هرچه بتوانیم کمک می‌کنیم 🔹️رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران: ✏️ ما در کنار مبارزین فلسطین ایستاده‌ایم، در کنار مبارزان مجاهد فی‌سبیل‌اللّه حزب‌اللّه ایستاده‌ایم و از اینها حمایت میکنیم هرچه بتوانیم به اینها کمک میکنیم. ✏️ امیدواریم ان‌شاءاللّه اینها ببینند آن روزی را که دشمن خبیثشان در زیر پاهای آنها لگدمال میشود. ۱۴۰۳/۹/۲۷ ┄┅═✧☫✧═┅┄ @parvaanehaayevesaal
❇️ قدرت نامحدود خدا با ما است؛ پس باید امیدوار بود و خالصانه تلاش کرد 🔸️... قرآن به صراحت می‌گوید در حالی که مسلمانان بسیار اندک و در نهایت ضعف بودند، خداوند به آنها نصرت و قدرت عطا کرده است؛ لذا ضعف‌های موجود نباید ما را نا امید كند؛ از سوي ديگر پیشرفت‌هایمان نیز نباید موجب غرور ما بشود. در هر حال، ما باید تلاش کنيم و اميدمان فقط به خداوند متعال باشد. 🔸 در تبلیغات باید حقایقی برای مردم بیان شود که مانع ناامیدی آنها در مقابل قدرت شیاطین، و یادآور نصرت‌های الهی در سایه تلاش برای خدا می‌شود. باید توجه داشته باشیم كه سنت‌های الهی همیشه جاری است و یکی از سنت‌های خداوند این است که «إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرُکُم». 🔸️... ما در مقابل همه امکانات دشمن، فقط یک چیز داریم و آن ایمان به خداست. تاریخ معاصر شاهد نمونه‌های عینی فراونی از نصرت الهی است. مگر قبل از انقلاب امام راحل(ره) و مردم چه داشتند که به كمك آن نظام شاهنشاهی را سرنگون کنند؟ در دوران دفاع مقدس، ما حتی نمی‌توانستیم سیم خاردار وارد کنیم؛ در حالی که دشمن پیشرفته‌ترین سلاح‌ها را در اختیار داشت و همه دنیا به او کمک می‌کرد؛ اما نتیجه جنگ چه شد؟ 🔸️اگر خدا را باور داشته باشیم، و به وظیفه‌مان عمل کنیم، ناامیدی برای ما بی‌معنا است. همان خدایی که مسلمانان ضعیف را در جنگ بدر پیروز کرد، انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانید و آن را حفظ کرد، هنوز هم خدایی می‌کند. اتفاقاً دشمن نیز به قدرت سلاح ایمان پی برده، و از همین رو تمام تلاشش را برای نابودی یا تضعیف ایمان جوانان به کار گرفته است. 🔺️بیانات آیت الله مصباح یزدی(قدس سره) در تاریخ ۱۳۹۷/۰۲/۰۷ 🏷 @parvaanehaayevesaal