eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_یکم🎬: لاوی خود را بین یوسف و یهودا انداخت و گفت: بس است
🎬: یهودا با شنیدن این حرف با عصبانیت از جا بلند شد و به طرف یوسف حمله ور شد، می خواست با مشت بر دهان او بکوبد که باز هم لاوی مانع شد. صبح به ظهر رسید و ظهر به عصر، پسران یوسف گله را هی کردند تا نزدیک چاهی که یهودا می گفت شدند، آنها می خواستند یوسف را داخل چاه بیاندازند. لاوی برای آخرین بار یوسف را در آغوش گرفت، بوسه ای از گونه او چید و در گوشش زمزمه کرد: ببخش برادرم! من نتوانستم از تو محافظت کنم و خودت دیدی تمام زورم را زدم و آخر... یوسف لبخندی به روی مهربان ترین برادرش زد و گفت: من از تو سپاسگزارم، ایستادگی تو باعث شد که از کشتن من منصرف شوند. لاوی دو طرف شانه های یوسف را در دست گرفت و گفت: ببین یوسف، به زودی کاروانیانی که از این صحرا می گذرند. و در پی آب هستند به اینجا می آیند و تو را نجات خواهند داد، تو آنقدر زیبا و مهربان هستی که نی توانی نظر همه را به خود جلب کنی و مطمئن باش زندگی خیلی بهتری نسبت به بودن در کنار این برادران کینه جو خواهی داشت.. لاوی گفت و گفت و گفت اما خبر نداشت که یهودا حیله ای کثیف به کار برده و عمدا یوسف را بر بالای چاهی حاضر کرده که آبش شور است و هیچ کاروانی در اینجا اتراق نخواهد کرد. یهودا با دیدن حالت دوستانه لاوی و یوسف، باز خود را به میان آن دو انداخت و با اشاره به دیگر برادرانش به آنها نهیب زد: آهای دو نفرتان حاضر شوید و بیایید دو طرف یوسف را بگیرید و آن را در چاه اندازید. تا این حرف از دهان یهودا خارج شد، دو تن از برادران یوسف جلو آمدند، دو طرف او را گرفتند و او را بالای چاه گذاشتند، یکی از آنها می خواست با قدرت او را به داخل چاه پرتاب کند که باز هم لاوی مانع شد و طنابی به کمر یوسف بستند تا حفره های چاه را پله پله پایین برود. حفره اول حفره دوم حفره سوم که ناگهان پای یوسف لغزید به قعر چاه پرتاب شد. در این زمان خداوند به جبرییل فرمان داد تا در کف چاه بایستد و یوسف را در آغوش گیرد تا او آسیبی نبیند. جبرییل یوسف را در اغوش گرفت و مار قوی هیکلی که در کف چاه لانه داشت خود را به عقب کشانید جبرییل رو به مار فرمود: مبادا به یوسف آسیبی برسانی که یوسف نبی خداست و عزیز ملائک اسمان است مار عظیم الجثه به گوشی خزید و یوسف در اغوش امن جبرییل فرود آمد ادامه دارد 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕🌤
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_دوم🎬: یهودا با شنیدن این حرف با عصبانیت از جا بلند شد و
🎬: حال برادران یوسف بی آنکه بدانند چه در قعر این چاه با آبی که شور بود و افعی که در کمین آن بود، چه می کند از چاه دور شدند در حالیکه پیراهن یوسف را از تن او در آورده بودند و در دست داشتند. پسران یعقوب حرکت کردند و از چاه اب دور شدند، گله را هم به جلو راندند و کم کم به جای همیشگی خود باز گشتند، ابتدا گوسفندی را کشتند و لباس یوسف را که از تنش در آورده بودند، غرق خون کردند و سپس کمی با یکدیگر گفتگو کردند و به این نتیجه رسیدند که باید توبه کنند. پس دوباره گله را به راه انداختند و اینبار گله را در نزدیکی کنعان در کنار چاه آبی که آنجا قرار داشت متوقف کردند، پیراهن از تن بیرون آوردند و هر کدام با چند دلو آب، سر و تنشان را شستند و غسل توبه و پاکی از گناه کردند. زمانی که همه غسل کردند به نماز ایستادند و نمازی طولانی خواندند و پس از اتمام نماز دستانشان را رو به بالا آوردند و از خداوند بابت گناه به چاه انداختن یوسف و دروغی که قرار بود به پدرشان بگویند، استغفار کردند. لاوی نگاهی به برادرانش کرد و آهی کشید و گفت: آیا شما گمان می کنید خداوند اینچنین توبه ای را می پذیرد؟! توبه یعنی پشیمانی از انجام گناه، اگر شما واقعا پشیمان هستید و توبه تان از سر ندامت است، پس راهتان باز است، جبران خطایتان کنید، هنوز یوسف در قعر چاه است، بیرونش بیاورید و از او حلالیت طلبید. برادران حرفی نزدند و لاوی ادامه داد: آیا شما فراموش کرده اید که پدرمان نبی خداست و علم غیب دارد و می تواند بفهمد که بهانه دریده شدن یوسف به دست گرگ، دروغی بیش نیست؟! ببینید ای برادران، بدانید که نه این توبه پر از مکر قبول است و نه پدر فریب می خورد و نه با این کارها وصایت پدر به شما می رسد، پس هر چه زودتر از خواب غفلت بیدار شوید. باز هم برادران حرفی نزدند، یهودا از جا بلند شد و با اشاره به خورشیدی که در حال غروب بود گفت: در عوض اینکه به خزعبلات این دیوانه گوش می کنید ، گله را هی کنید تا زودتر به نزد پدر برویم و بعد نگاهی خشمگین به لاوی کرد و‌گفت: تو هم زیپ دهانت را بکش، اگر پدر بویی از این واقعه ببرد ما تو را مقصر می دانیم و انگشت اتهام به سوی تو خواهیم برد و بی شک جانت در خطر خواهد بود، پس زبان به کام گیر و دیگر حرفی نزن. با اشاره یهودا گله را حرکت دادند و درست وقت غروب آفتاب گله وارد آبادی شد و تعدادی از زنهای آنان که نگران شوهرانشان شده بودند به جلوی کنعان امده بودند، چون امروز گله دیروقت آمده بود. برادران در حالیکه بر سر و سینه میزدند و بلند بلند شیون می کردند وارد کنعان شدند. صدای گریه پسران یعقوب تمام اهالی کنعان را به سمت خانه نبی خدا کشید. صدا به گوش یعقوب رسید و یعقوب هراسان خود را به میانه راه رساند ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_ حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_سوم 🎬: حال برادران یوسف بی آنکه بدانند چه در قعر این چا
🎬: پسران یعقوب همانطور که بر سر و سینه میزدند به محضر پدر رسیدند و پیشاپیش آنها یهودا در حالیکه پیراهن خونین یوسف را روی دست داشت، به چشم می خورد. یعقوب نبی با نگاهی نگران تمام جمع را به دنبال یوسف می گشت اما خبری از یوسفش نبود، پس با صدایی که از شدت نگرانی نی لرزید گفت: یوسف....یوسف کجاست؟! چرا او را نمی بینم و بعد با صدایی بلندتر ادامه داد: یوسفم! عزیز دل پدر! میوه شیرین زندگی ام! کجایی پسرم؟! چرا خود را به من نشان نمی دهی؟! کجاست...کجاست یوسفم؟ یوسف را به من نشان دهید! چرا ماتتان برده؟! با هر حرف یعقوب صدای ناله پسرانش که حیله ای بیش نبود، بلند و بلندتر می شد. یعقوب فریاد برآورد: چرا جوابم را نمی دهید؟! کجاست آن برادری که به رسم امانت پیش شما گذاشتم تا از جان عزیزترش دارید؟! در این هنگام یهودا قدمی پیش گذاشت و همانطور که پیراهن خونین یوسف را پیش روی پدر می گذاشت گفت: پ..پ...پدر ما را عفو کنید، قصور کارمان را بر ما ببخشید که بخشش از بزرگان است، گرچه هر کار کنیم جبران وجود نازنین یوسف نمی شود، اما ما از کم کاریمان نادم هستیم و فراموش نکنید، تقدیر دست خداست . یعقوب که طاقت از کف داده بود فرمود: چه می گویی؟! از کدام قصور حرف میزنی و راجع به کدام تقدیر داستان سرایی می کنی، این پیراهن خونین چیست؟! یهودا سرش را پایین انداخت و گفت: ما همچون همیشه در صحرا مشغول گشت و گذار و بازی بودیم و یوسف را در کنار گله گوسفندان گذاشتیم تا از سکوت دشت لذت ببرد، اما...اما یکباره طنین صدای کمک یوسف را که در دشت پیچیده بود شنیدیم و وقتی که به سوی گله آمدیم، کار از کار گذشته بود، گرگ به گله زده بود و تعدادی از گوسفندان را از بین برده بود، گویا یوسف می خواسته گوسفندها را نجات دهد که گرگ به او حمله می کند و... یهودا به این جای حرفش که رسید شروع کرد های های گریه کردن و با لکنت گفت: ز...ز...زمانی ما رسیدیم که گرگ یوسف را خورده بود از او جز این پیراهن خونین بر جای نگذاشته بود. یعقوب نگاهی به پیراهن کرد و فرمود: آری، آری این پیراهن یوسف من است و بعد نگاه تندی به پسرانش کرد و ادامه داد: آیا براستی یوسف مرا گرگ دریده؟! سکوت بر همه جا حکمفرما بود و تمام پسران سر به زیر داشتند که یعقوب سری تکان داد و فرمود: من باور ندارم، بی شک وسوسه شیطان بر جان شما نشسته و این کلام، حرف شیطان است که از دهان شما خارج می شود. یعقوب، این پیامبر مهربان نمی خواست حریم بین پدر و پسرها شکسته شود و به آنها نگفت دروغ می گویید که اگر چنین می گفت قبح دروغ در بین آنها می شکست و عاقبت کار به جایی بدتر ختم می شد، بلکه با سخنش تلنگری به آنان زد که به خود آیند و از حیله ابلیس فاصله گیرند. در این زمان باز یهودا به سخن در آمد و گفت: براستی که یوسف را گرگ دریذ و این پیراهن خونین هم شاهدی ست بر این ادعا... یعقوب همانطور که اشک از دیده اش می سترد، نگاهی به پیراهن کرد و فرمود: عجب گرگ مهربان و با ملاحظه ای بوده، بدن یوسف مرا دریده اما پیراهن یوسف را سالم سالم گذاشته... و این سخن باز تلنگری بود بر وجدان خفته فرزندانش که بیدار نشد ادامه دارد... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سی_چهارم🎬: پسران یعقوب همانطور که بر سر و سینه میزدند به م
🎬: برادران یوسف باز هم دروغ خود را تکرار کردند و یعقوب نبی که به حقیقت این دروغ آگاه بود اما نمی خواست با بر ملا کردن این دروغ حریم ها بشکند و از طرفی می دانست که تقدیر خداوند چنین بوده که یوسفش از او جدا شود، آهی کشید و رو به آسمان نمود و فرمود: خدایا این پسران را از نفس سرکش خود آگاه نما و وجدانهایشان بیدار فرما و به من هم «صبرجمیل» عنایت فرما. در این هنگامی که پسران یعقوب مشغول دروغ پراکنی درباره حقیقت مرگ یوسف بودند، یوسف در قعر چاه همنشین با جبرئیل شده بود، او متوجه شد که جبرئیل امین وحی است و این نشان میداد که یوسف بعد از همان خواب که اولین خواب او در قصه زندگی اش، بود، به پیامبری مبعوث شده است چرا که جبرئیل بر پیامبران الهی نازل می شود و حالا این چاه هم اولین زندان یوسف بود که برادرانش او را در آن انداختند. جبرییل اینک ماموریت داشت تا هم صحبت یوسف شود، اول خود را معرفی کرد و سپس از او سوالاتی پرسید و یوسف مانند پیامبران جواب می داد جبرئیل به یوسف گفت: چه کسی تو را درون این چاه انداخت؟ یوسف پاسخ داد: برادرانم به من حسادت ورزیدند و مرا درون این چاه انداختند. جبرائیل به او گفت: آیا می خواهی که از این چاه خارج شوی؟ من قادر هستم به تو در این راه یاری رسانم یوسف پاسخ داد: این امر مربوط به خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب است و اگر او بخواهد چنین می کند و خداوند است یاریگر تمام بندگان و مددکار تمام عالم چنین جوابی، مشابه جوابی است که ابراهیم نبی هنگامی که در آتش نمرود بود، به جبرییل داد و این نوع جواب ها فقط از یک نبی بر می آید. سه شبانه روز از اسارت یوسف در چاه آبی شور که هیچ کاروانی به آنجا نمی آمد، گذشت اما به یمن حضور ولی خدا در این شوراب، اب چاه گوارا و شیرین شد و بار دیگر جبرئیل در چاه فرود آمد و به یوسف گفت: ای یوسف! بدان که اینک خدای ابراهیم می خواهد تو از این چاه خارج شوی. یوسف خوشحال شد و فرمود: من سر تعظیم به درگاه پروردگار فرود می آورم و هر آنچه او بخواهد بر چشم می نهم. جبرئیل فرمود: اینک دعایی را به تو یاد می دهم که با خواندن آن از این چاه نجات پیدا می کنی این دعا یادآور یک مسیر تمدنی است که در توبه آدم، کشتی نوح و نجات ابراهیم هم متجلی بود. متن آن دعا این بود: اللهم إني أسألك بأن لك الحمد لا إله إلا أنت المنان بديع السماوات و الارض، ذو الجلال و الاکرام أن تصلي على محمد و آل محمد و أن تجعل لي من أمري فرجا و مخرجا و ترزقني من حيث أحتسب و من حيث لا أحتسب. جبرییل این دعا را خواند و یوسف تکرار کرد، سپس برای یوسف پرده از راز کلمات مقدس برداشت و به او ذکری را یاد داد که با توسل به آن یوسف از بند چاه آزاد میشد در این ماجرا یوسف نبی هم متوجه شد که کلماتی وجود دارند که باید بواسطه آن ها از خداوند درخواست کند و نجات پیدا کند. پس باز هم همان کلمات به داد یوسف رسیدند و یک بار دیگر جریان توحید را از دست کید و مکر بدخواهان نجات دادند. و براستی این کلمات مقدس که ابلیس از آنان کینه به دل گرفته بود راز نجات بشریت در لحظات حساس بودند. یوسف با دلی شکسته کلمات مقدس را تکرار کرد و آنان را واسطه بین خود و خدایش قرار داد و درست ساعتی بعد از این توسل... ادامه دارد.. 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 123 💢 بسیاری از طلاق هایی که صورت میگیره رو وقتی نگاه میکنیم میبینیم زن یا مرد
124 "لذت نماز" ✅ تلاش و حرکت فعالانه توی مسائل عبادی هم خیلی مهم هست. اگه کسی بخواد تنبل بازی در بیاره از هیچ یک از اعمال عبادیش لذت نمیبره.☺️ 🔷یه بنده خدایی میگفت: من چرا از نماز لذت نمیبرم؟! * ببخشید شما چیکار کردی که میخوای از نماز لذت ببری؟! - هیچی؟! نماز میخونم دیگه!😢 🔸خب معلومه لذتی هم نمیبری! لذت بردن از نماز یه فعالیت چند سالۀ مداوم میخواد. 😊 مثلاً اولش باید یه مدت سعی کنی "ادب نماز" رو رعایت کنی. 👈 در واقع لازم نیست از همون اول توی نماز، دنبال عشق بازی با خدا باشی. همین که نماز رو به عنوان یه کار مؤدبانه انجام بدی کافیه. 🎗
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 124 "لذت نماز" ✅ تلاش و حرکت فعالانه توی مسائل عبادی هم خیلی مهم هست. اگه کسی
125 🌹 بعدش باید "احساسِ بندگی" رو توی وجودِ خودت بیدار کنی ✔️ "آروم آروم باید افکارِ نامربوط رو از توی ذهنت بیرون بریزی" 💖 "بعدش کم کم از طرفِ خدا یه لذّت هایی رو بهت میچشونن"....😌❣ ✅🌷💞 ⛔️ اینکه شما هیچ برنامه ای "برای بهتر شدن نمازِ خودت" نداشته باشی، خب معلومه که از نماز هم لذّت نمیبری. 🌺 همیشه اینو یادت باشه:👇 انسانی که تربیت میکنه برای هر بخشی از زندگیش برنامه داره.... ✔️👆👆 🔶 توی تحصیلِ علم هم طبیعتاً انسان باید برنامه ریزی کنه تا بتونه موفق بشه. ➖ این خیلی خنده دار هست که یه نفر بگه من چرا مدرک دکتری ندارم؟! 🔹خب عزیز دلم شما بدون هیچ تلاش و برنامه ای از کجا میخوای مدرکِ دکتری به دست بیاری؟!😊 👆این موضوع رو هر کسی خیلی راحت میپذیره و انتظار نداره بدونِ تلاش و برنامه ریزی به مدارجِ بالای علمی برسه. 🚫 درسته؟☺️ 🔵 خب اونوقت شما چطور انتظار داری بدونِ هیچ تلاش و برنامه ای به یه خانوادۀ عالی برسی؟ 😊 💢 چطور انتظار داری محبّت بین شما و همسرت افزایش پیدا کنه؟ 👆اینم یه هست..... ✅🔶⭕️➖🔺
❤ رهبر انقلاب: در کنار مجاهدان فلسطین و حزب‌الله می‌ایستیم و هرچه بتوانیم کمک می‌کنیم 🔹️رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران: ✏️ ما در کنار مبارزین فلسطین ایستاده‌ایم، در کنار مبارزان مجاهد فی‌سبیل‌اللّه حزب‌اللّه ایستاده‌ایم و از اینها حمایت میکنیم هرچه بتوانیم به اینها کمک میکنیم. ✏️ امیدواریم ان‌شاءاللّه اینها ببینند آن روزی را که دشمن خبیثشان در زیر پاهای آنها لگدمال میشود. ۱۴۰۳/۹/۲۷ ┄┅═✧☫✧═┅┄ @parvaanehaayevesaal
❇️ قدرت نامحدود خدا با ما است؛ پس باید امیدوار بود و خالصانه تلاش کرد 🔸️... قرآن به صراحت می‌گوید در حالی که مسلمانان بسیار اندک و در نهایت ضعف بودند، خداوند به آنها نصرت و قدرت عطا کرده است؛ لذا ضعف‌های موجود نباید ما را نا امید كند؛ از سوي ديگر پیشرفت‌هایمان نیز نباید موجب غرور ما بشود. در هر حال، ما باید تلاش کنيم و اميدمان فقط به خداوند متعال باشد. 🔸 در تبلیغات باید حقایقی برای مردم بیان شود که مانع ناامیدی آنها در مقابل قدرت شیاطین، و یادآور نصرت‌های الهی در سایه تلاش برای خدا می‌شود. باید توجه داشته باشیم كه سنت‌های الهی همیشه جاری است و یکی از سنت‌های خداوند این است که «إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرُکُم». 🔸️... ما در مقابل همه امکانات دشمن، فقط یک چیز داریم و آن ایمان به خداست. تاریخ معاصر شاهد نمونه‌های عینی فراونی از نصرت الهی است. مگر قبل از انقلاب امام راحل(ره) و مردم چه داشتند که به كمك آن نظام شاهنشاهی را سرنگون کنند؟ در دوران دفاع مقدس، ما حتی نمی‌توانستیم سیم خاردار وارد کنیم؛ در حالی که دشمن پیشرفته‌ترین سلاح‌ها را در اختیار داشت و همه دنیا به او کمک می‌کرد؛ اما نتیجه جنگ چه شد؟ 🔸️اگر خدا را باور داشته باشیم، و به وظیفه‌مان عمل کنیم، ناامیدی برای ما بی‌معنا است. همان خدایی که مسلمانان ضعیف را در جنگ بدر پیروز کرد، انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانید و آن را حفظ کرد، هنوز هم خدایی می‌کند. اتفاقاً دشمن نیز به قدرت سلاح ایمان پی برده، و از همین رو تمام تلاشش را برای نابودی یا تضعیف ایمان جوانان به کار گرفته است. 🔺️بیانات آیت الله مصباح یزدی(قدس سره) در تاریخ ۱۳۹۷/۰۲/۰۷ 🏷 @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🐸🔥 نقشه‌ی رابرت مورداک معروف به سلطان شیاطین برای به دام انداختن مردان ایرانی با روش «قورباغه پزی» 🏷 @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: کودکی، جوانی، ازدواج و سیره زندگی (س) الگوست؛ همه اینها برترین الگوهایی هستند که نشان دهنده قله زن مسلمان محسوب می‌شوند حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار اقشار مختلف بانوان: 🔸اسلام زنان را به سمت این قله دعوت می‌کند درست است که همه نمی‌توانند برسند لاکن می‌توانند به آن سمت حرکت کنند @parvaanehaayevesaal
🔴 کشور های مسلمان منطقه که هیچ؛ در کجای دنیا دیدید رهبر آن مملکت به صورت جداگانه با زنان جامعه در مورد مسائل منطقه ای و سیاسی صحبت کنه؟! در هیچ دینی جز اسلام و مذهب شیعه به زن بها داده نشده اینو رهبر ما با رفتارشون همیشه نشون دادند ✍ Nazi @parvaanehaayevesaal
❌️پدر بزرگ کودکان #غزه #شهید شد 🔻ابو ضیا که با فیلم های در آغوش گرفتن دو نوه شهیدش با لفظ " روح الروح" معروف شده بود، شب گذشته براثر موشک باران اردوگاه نصیرات به شهادت رسید و به دیدار دو نوه شهیدش رفت #وعده_صادق @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویر لحظه فرمانده روسی 🔹‌چندین کانال خبری اصلی اوکراینی TG به طور همزمان ویدئویی از حمله تروریستی که طی آن ایگور کریلوف رئیس نیروهای دفاع رادیویی، شیمیایی و بیولوژیکی نیروهای مسلح روسیه و دستیارش ترور شدند، منتشر کردند. 🔹‌این فیلم یک اسکوتر برقی را نشان می‌دهد که به گفته بازرسان، یک دستگاه انفجاری بمب‌گذاری شده در آن بارگذاری شده بود. @parvaanehaayevesaal
| رهبر انقلاب: در کنار مبارزین فلسطین و حزب الله لبنان ایستاده‌ایم ✏️ هرچه بتوانیم از اینها حمایت و به اینها کمک میکنیم ✏️ امیدواریم ان‌شاءاللّه اینها ببینند آن روزی را که دشمن خبیثشان در زیر پاهای آنها لگدمال میشود ۱۴۰۳/۹/۲۷ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir @parvaanehaayevesaal
❌️معجزه عشق به جولانی! 👈🏻‏با همین فرمون، به زودی منوتو و اینترنشنال برای جولانی شعر عاشقانه هم میخونن. باورتون نمیشه چند روز صبر کنید. @parvaanehaayevesaal
🔴رهبر انقلاب: مادری یک افتخار است / تمسخر نقش مادری، یک سیاست استعماری است 🔹‌رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران: ️امروز من می‌بینم بعضی‌ها به تبع همان سیاست‌های سرمایه‌داران و استعمارگران و بدخواهان جوامع مستقل به خصوص جامعه‌ی ما و به دنبال آنها مادری را بد تصویر می‌کنند. اگر کسی بگوید لازم است برای خانواده‌ها طعنه می‌زنند مسخره می‌کنند که شما زن را برای بچه میخواهید برای فرزندآوری میخواهید. 🔹‌️مادری یک افتخار است. اینکه یک موجودی یک موجود انسانی را شما با زحمت زیاد چه در درون خودتان چه در بیرون در اوایل زندگی‌اش پرورش بدهید زحماتش را تحمل کنید او را بعنوان یک انسان پرورش بدهید، این افتخار کوچکی است؟ خیلی بااهمیت است، خیلی باارزش است. برای همین هم هست که در اسلام روی نقش تکیه شده. ۱۴۰۳/۰۹/۲۷ @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضرغامی : اکثریت مردم رو نمیخوان پس نباید اجبار کنیم و‌ باید آزادش کنیم!!! ضرغامی ۵ سال دیگه : اکثریت مردم میخوان مشروب بخورن پس باید آزادش کنیم ضرغامی ۱۰ سال دیگه : اکثریت مردم میخوان همجنس بازی کنن باید آزادش کنیم و... پ.ن : دین خدا که عوض نمیشه ، این آدما هستن که بعضیاشون عوض و بعضیاشون عوضی میشن ضمنا اکثریت مردم بی حجابی نمیخوان، طبق آمارها حداکثر ۱۰ الی ۲۰ درصد در برخی مناطق تخلف گزارش شده(آمار ملی ۶.۴ درصده) 🤔 @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰 آفتاب در حال غروب بود ، دستانم را داخل حوض بردم چند مشت آب به صورتم زدم افکار گوناگون قدرت فکر های تازه را از من گرفته بود از حوض فاصله گرفتم و از زیر درخت هلو رد شدم ، وارد اتاق شدم فخر السادات ؟ صدای مادرم از مطبخ شنیدم به آنجا رفتم بله مادرجان بیا دخترم این چند کاسه کاچی را بین همسایه ها پخش کن با تعجب به ظرف های پر از کاچی نگاه کردم با صدایی لرزان گفتم هنوز آرد در انبار داریم ؟! مادر نگاهی به من کرد نگران نباش ، نذر کردم اوضاع مملکت بهتر شود ،عجله کن دختر ☺️ به سمت اتاق رفتم چادر قجری را برداشتم و بعد از پوشیدن چادر روبنده را بستم . سینی نذری را از مادرم گرفتم و با خودم تکرار می کردم نباید اوضاع چنین بماند در چوبی خانه را به زحمت باز کردم، وارد کوچه شدم در هر کوچه حدود پنج و شش خانه قرار شد که کنار شان یک سکو برای نشستن قرار داده شده بود؛ تا مواقعی فردی از گرد راه خسته هست چند دقیقه ای نفسی تازه کند به سمت خانه صدیقه خانم رفتم با کلونی که به در آویزان بود به در کوبیدم چند دقیقه بعد کوچکترین دختر آنها در را باز کرد کاسه نذری را به او دادم و گفتم به مادرت سلام برسان و بگو اعظم خانم این را فرستاده است دختر کوچک 🧕🏻سری تکان داد و بعد در را بست . چند خانه دیگر کاسه‌های نذری را پخش کردم و به سمت خانه برگشتم تقریباً هوا تاریک شده بود ، از حالت گرگ و میش هنگام غروب خارج شده بود . چادر و روبنده را گوشه‌ای قرار دادم و به سمت آب انبار رفتم . سطل فلزی را داخل حوض فروبردم و مقداری آب بیرون کشیدم بعد به سمت حیاط برگشتم . وضو گرفتم ، وارد اتاق شدم به سمت طاقچه کوچک گچی رفتم، جانماز گلدار را از روی آن برداشتم مادرم در حال خواندن نماز بود این روزها به دلیل نبود امنیت و وجود نیروهای متفقین ( آلمانی‌ها ٫ شوروی‌ها) نمی‌توانستیم برای نماز جماعت به مسجد برویم. نوبسنده :تمنا 💔☘ @parvaanehaayevesaal