animation.gif
حجم:
8.1M
🏴🏴🏴
یا زینب کبری(س)
آیه های کوثراز
تفسیر نام زینب است
جبرئیل اندر تعجب
از مقام زینب است
مزداشک گریه کن هایش
بود با مرتضی(ع)
چون علی(ع) فرمانده
کل نظام زینب(س)است
صلی الله علیک یازینب کبری(س)
animation.gif
حجم:
505.3K
🏴 @parvaanehaayevesaal🏴
والاییِ قدر تو،
نهان نتوان کـرد
خورشیدِ تو را
نمی توان پنهان کرد
توفندگی خطبه ي توفانی تو
کاخِ ستمِ یزید را ویران کرد
"شهادت امام سجاد
علیه السلام تسلیت باد" 🏴
animation.gif
حجم:
2.97M
@patvaanehaayevesaal🏴
برنام حُسینْ
وکَربَلایش صَلَواتْ
برنام ابوالفَضْل
و وَفایَشْ صَلَواتْ
براَهْلِ حَرَمْ
به حَقِّ زَهراء(س)صَلَواتْ
برجمله یِ یاوران مُولا صَلَوات
animation.gif
حجم:
1.41M
🏴🏴🏴🏴🏴
شهادت امام کاروان اسرای کربلا
نگین آرامش قلب اهل حرم
یعقوب کربلا، ابن الارباب
بزرگ مرد مناجات
حضرت سجاد(ع)
را به امام زمان(عج) وهمه
عاشقانش تسلیت عرض میکنیم
animation.gif
حجم:
4.72M
آقا جان
چه داغی را درون سینه داری
از غم جدت حسین
خدا صبرت دارد آقا
در این داغ و مصیبت
🌼 اللهم عجل لولیک الفرج 🌼
animation.gif
حجم:
1.42M
سلام
پنجشنبه تون پراز نگاه خدا
در این عاشورای حسینی
که پر از غم و اندوه است
خدایا
به حق حسین (ع)
دلهای دوستانم را پاک
مشکلاتشان را آسان
و عاقبت بخیرشان کن
عزاداریتون قبول
#انگیزشی
♻️باورهای محدود کننده
هنگامی که دلتان چیزی را می خواهد و می بینید نمی توانید آن را داشته باشید، به این نتیجه می رسید که چیزی در بیرون از شما مانع رسیدن شما به آرزوهایتان می شود، اما چنین چیزی حقیقت ندارد.
تنها چیزی که شما را از رسیدن به خواسته هایتان باز می دارد آن است که عادات فکری شما متفاوت از آرزوهای شماست.
هنگامی که از قدرت افکار خود آگاه شدید اختیار زندگی و وقایع آن را در دست گرفته اید.
🏴 🏴🏴🏴
پیامبر (ص)
هر كس فراوان استغفار کند
خدا او را از غم و غصه رهائی بخشیده و در هر تنگنا راهی به سويش میگشاید
و از جائی كه گمان نمیكند رزق و روزی میدهد
بحارالانوار ج93 ص284
استغفرالله ربی واتوب الیه
🏴🏴🏴
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 16 "هیجان های مضر" 💢 هر یک از ما باید سعی کنیم از هر هیجان کاذب و مضری دوری ک
#نکات_تربیتی_خانواده ۱۷
"حجاب مناسب"
⭕️ یکی دیگه از عوامل مهم نا آرامی توی خانواده، بی حجابی و بدحجابی هست.
🔹هر یک از اعضای خانواده باید دقت کنن که حتی توی خونه هم مراقب بعضی مسائل باشن.
🔹مثلا اگه یه مادری که سنش زیاد هم نیست بیاد و جلوی پسرای مثلا ده سال به بالای خودش لباسای لختی و کوتاه بپوشه
قطعا موجب تحریک هوای نفس پسراش میشه.
🔺هر چقدر پسراش بزرگ تر باشن هم بدتر میشه.
- حاج آقا یعنی شما میگی کسی با دیدن مادرش هم تحریک میشه!؟😳
🔹بله دیگه! شهوت، شهوته!
هوای نفس که این چیزا حالیش نمیشه!
😒
⭕️ خصوصا با توجه به اینکه در زمان ما، دسترسی به فیلم های مستهجن فوق العاده ساده شده.
الان کمتر نوجوانی هست که تلگرام داشته باشه اما فیلم و عکس مستهجن ندیده باشه.
🚫 دیدن این فیلم ها فوق العاده آدم رو حساس میکنه.
🔺هم مادران و هم خواهران بزرگوار خیلی باید مراقب باشن که لباسای تحریک کننده نپوشن
🔺بچه ی شما اگه پس فردا اهل کثافت کاری شد اول از همه یقه خودتون رو بگیرید.
🔷بله یه خانم جلوی شوهرش هر لباسی دوست داره بپوشه. اصلا لباس هم نپوشه!
✅ اما مقابل پسران جوان خودش هم باید سعی کنه رعایت کنه.
پروانه های وصال
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ... (قسمت۱۴) #قسمت_چهارده همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بیانتها اد
🌸 #سرگذشت ارواح درعالم برزخ
(قسمت۱۵)
#قسمت_پانزده
💥 گردباد شهوات
با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش آسمان ختم میشد و در حال حرکت بود.
.
با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردبادبه دور خود میچرخد.
با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟
نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود میچرخد.
. با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟
نیک گفت: دستهایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. .
رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش، به ما نزدیک میشد و اضطراب مرا افزایش میداد، تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد. .
گردباد اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم، به سختی خود را کنترل میکردم.
.
هر از گاهی صدای فریادهای نیک را میشنیدم، که در هیاهوی گردباد فریاد میکشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد!
لحظات بسیار سختی را سپری میکردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم.
دستهایم سست و گوشهایم از صدای گردباد، سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمیشنیدم. .
ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم! چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم...
.
وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم میداد. .
به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بیوفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح میدهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی.
نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافهاش اندکی کوچکتر شده بود.
بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشتهای؟
. با ناراحتی گفت: هر چه میکشم از دست نیک است.
با تعجب پرسیدم: از نیک؟! گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راههای مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود.
گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟ .
.
پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر میشوم و گوشتهای بدنم ذوب میشود.
و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند...
✍ادامه دارد...