eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
رمان دوم #دختر_شینا 3 🏠 خانه عمویم دیوار به دیوارِ خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ها می
رمان دوم 4 🌺 آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم "قدم" را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیرِ پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، "قدم" را به او می دادی؟! حالا فکر کن "صمد" پسرِ من است.» 🏴 پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود... بعد از گذشتِ این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثرِ او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. 🔺حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایتِ پدرم را به دست آورده بود! 🔸 در "قایش" رسم است قبل از مراسمِ نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. 💰مهریه را مشخص می کنند و خرجِ عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند.📝 این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیرِ کاغذ را امضا می کنند و همراهِ یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند. 🎁 🔷 آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دستِ بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند.😊 🌅 فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم، کاغذ را به خانه پدرِ "صمد" برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. 🌹 پدر و مادرِ "صمد" با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ امّا "صمد" همین که رقمِ مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» ❇️ اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومانِ دیگر اضافه کرده و زیرِ کاغذ را خودش امضا کرده بود. 🎁 عصرِ آن روز، یک نفر کاغذِ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. 🔹دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جوابِ مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد.... 🎊🎉 چند روز بعد، مراسمِ شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. 😭 ☢🌱 خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حالِ زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سالِ تو آرزو دارند پسری مثل "صمد" به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر "صمد" چه عیبی دارد؟ ✅🔸خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادرِ خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از "صمد". تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از "صمد" گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرفِ دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصرِ رویاها!‼️😕 دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. "صمد" پسرِ خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خرِ شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کُنجِ خانه.»🚫 🌷 با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تَشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد... 🔵 از خجالت داشتم می مردم... دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود... 🌺 خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شالِ قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به تُرکی برایم شعر و ترانه خواندند. 👏👏 🔶 امّا من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم.... ❣توی دلم خدا خدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غُصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود...💞 🖋ادامه دارد... نویسنده؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریسمانی که پاره شودرا میتوان گره زد ولی همیشه یک گره باقی میماند مواظب باشیم رشته محبت بین ما انسانها پاره نشود و نیازی به گره زدن نداشته باشد 💕💕💕
پروردگارا... قاضــــ⚖ــــے تویی ڪمک ڪن هیچوقت قضاوت نڪنیم دلے ڪہ میشڪنیم ارزان نیست 💔 💕💕💕
پروانه های وصال
⇝✿✵•°•❀✵•﷽•✵❀•°•✵✿⇜ #اسـتـغـفــار شبــ🌙ــانـہ حضـرت عـلـی عـلیـه‌السـلام
⇝✿✵•°•❀✵•﷽•✵❀•°•✵✿⇜ شبــ🌙ــانـہ حضـرت عـلـی عـلیـه‌السـلام 💢↶ بـنـــ2⃣1⃣ـــــد ↷💢 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 《اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ نَسِیتُهُ فَأَحْصَیْتَهُ وَ تَهَاوَنْتُ بِهِ فَأَثْبَتَّهُ وَ جَاهَرْتُ بِهِ فَسَتَرْتَهُ عَلَیَّ وَ لَوْ تُبْتُ إِلَیْکَ مِنْهُ لَغَفَرْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ》 🦋 بــار خــدایــا 🦋 از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که آن را فراموش کرده‌ام ولی تو آن را شمرده‌ای و آن را سبک شمرده‌ام و تو آن را نوشته‌ای و آشکارا آن را مرتکب شده‌ام و تو آنرا پوشانده‌ای و اگر از آن توبه می‌کردم حتماً می‌آمرزیدی پس بر محمـد و آلش درود فرست🌷 و اینگونه گناهانم را بیامرز ای بهتـریـن آمـرزنـدگـان✨ ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ 📘 استغفـار هفتـادگـانـه امیـرالمؤمنین علـی علیـه‌السلام💚 ✍ تالیـف: سید ضیاءالدینی
۵ چیز ارزش انسان را بالا میبرد 🌷۱..ایمان.......................11مجادله 🌷۲..علم.......................11مجادله 🌷۳.تقوا....................13حجرات 🌷۴.جهاد.........................95نساء 🌷۵.خلاقیت.ابتکار .مفیدبودن..17نحل 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعا میڪنم دراین شب زیر این سقف بلند روی دامان زمین هرڪجا خسته و پرغصه شدی دستی ازغیب به دادت برسد وچه زیباست ڪـه آن دستِ خدا باشد وبس 🌟شبتون پر از آرامش🌟 🌟🌟🌟✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایــا ... آغازے ڪه تو ، صاحبش نباشے... چه امیدیست ، به پایانش ؟؟؟؟ پس به نام تــو ... آغاز مے ڪنیم سلام✋ روز زیباتون بخیرو شادی زندگیتون پربرکت...🌹
╭━═━⊰🍃🌼🍃⊱━═━╮ #حدیث_نور ✨امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند امتى را عذاب نخواهد کرد، مگر در وقتى که نسبت به حقوق برادران نیازمند خود سستى نمایند.✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا