eitaa logo
پروانه های وصال
9.6هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
27.3هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
526.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴درخواست نماینده زابل از رئیسی: چند نفر از آقازاده‌های را در ملاعام آویزان کنید تا درس عبرت سایرین شود!
بعضی از علما با سفارش به نماز اول وقت و یا نماز شب،زندگی آینده ی فرزندانشان را تامین می کردند. 🌺حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) 💕💕💕
" " اگه اون دنیا ازمابپرسن تو اوقات بیکاریت چیکار کردی؟چی بگیم؟ نکن میخوای بگیم: ؟📱💻 با احساس یه دختر یا یه پسر بازۍکردم💕 عکساۍشخصی‌مردم‌رو‌پخش‌کردم پشت‌سرمردم‌غیبت‌کردم🗣 🎥📸 از‌اعتماد‌های‌که‌بهمون‌ کردن‌سو‌استفاده‌کردم توی مجازۍبرای‌‌خودم‌کلی‌دوست‌ ورفیق‌ناباب‌پیداکردم‌… تاحالا‌بهش‌فکرکردی؟ میدونید از همین وقت بیکارۍ چقدر میشه برای درخشان کردن نامه اعمال مون استفاده کنیم؟🤞🏼🙃 💕💕💕
الهــــے تو در جویبار رگهایم جریان داری! در هــمه نفسهایم جاری هستـے در شگفتی های وجــودم بودنت را به تــماشا گــذاشــته ای! هر تپش دلم تو را فریاد میزند خــدایا در ڪعــبه چــــرا؟! تــو در قـ❤️ــلب منے سرگشتگی در بادیه ها چـــرا؟ تــو در دل منـے! در بـےسوئےها و بـےکرانگےها چرا؟! تو در جان منـے! نازنین خدای من همه روز برای همه دوستانم عـشق حقیقـے سلامتی آرامش و نیکبختی را آرزو دارم خدایا عطا ڪن به آنان هر آنچه برایشان خیر است 💕💕💕
حجت الاسلام مهدوی ارفعنقد سخنان صمدی آملی.mp3
زمان: حجم: 6.4M
لطفاً کلیپ سخنان آیت صمدی آملی را با این کلیپ که نقد سخنان ایشان هست باهم منتشر فرمائید.
«یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار»‌ معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌ذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.» ‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی❤️ 🌷یادش با ذکر
💕گاهی باید بزرگترین گناه کسی را به کوچکی دلش بخشید اما نباید بزرگی دل کسی را به خاطر یک اشتباه کوچک فراموش کرد ....☘ 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼داستان بسیار زیبا ✍جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود . جوان نزد عمو رفت و گفت: عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری . پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم. شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟ گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد. به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟گفت: تو را با علی چکار است؟ گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است. گفت: تو حریف علی نمی شوی.گفت: مگر علی را میشناسی؟ گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟ گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من. گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟ گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش. جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم... مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود... جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی... بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب. 📚بحارالانوار ج3 ص 211 💕💕💕
ﻣﺮﺍﻗﺐ باشيم ... ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻨﺪ ! ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭا داد ﻧﺰﻥ! ﺍﻭﻝ شخصيت خودت را ﺗﺮﻭﺭ ميكني ؛ ﺑﻌﺪ آبروي آن‌ها را ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دل‌ها را ﺯﻭﺩﺗﺮ از فرياد ﺯﺑﺎن‌ها ﻣﯽﺷﻨﻮد! 💕💕💕
💕 چه زیبا گفت که؛ دلت را بتکان... اشتباهاتت وقتی افـتاد روی زمین... بگذار همانجا بماند... فقط از لابه لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن ... و بزن به دیوار دلت اشتباه کردن اشتباه نیست ؛ در اشتباه ماندن اشتباه است! 💕💕💕