پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_دوازدهم: واحدهای مشترک چند لحظه سکوت کرد ... - لالا ... فامیلش رو بلد نیس
#مردی_در_آینه
#قسمت_سیزدهم: اسمی که هرگز نشنیده ایم ؟!
یه خونه قدیمی ... دو طبقه اما تمییز و نوسازی شده ...
مادرش هنوز گریه می کرد ... به زحمت می تونست حرف بزنه ... برام عجیب بود ... از زمانی که خبر مرگ پسرشون رو شنیده بودن، چند ساعت می گذشت ... و یه بچه شرور، چیزی نبود که این همه به خاطرش گریه کنن ...
پدرش برای بانک کار می کرد ... و مادرش خیاط لباس های مجلسی و پرام ... هر دوشون به سختی کار می کردن تا بتونن پسرشون رو به یه کالج و دانشگاه خوب بفرستن ... تا بتونه آینده خوبی داشته باشه ... چیزی که کریس هم، توی سال آخر عمرش به دنبالش بود ...
دیدن تلاش خانواده باعث شده بود مسیرش رو عوض کنه؟... یا بعد از عوض شدن مسیرش، تلاش خانواده چند برابر شده بود؟ ... هر چند، مادرش بیشتر از سه سال بود که به برای کمک به مخارج خانواده وارد عرصه شده بود ...
چیزی مبهم و گنگ توی ذهنم موج می زد ... چیزی که هیچ سوالی آرامش نمی کرد و نمی تونستم پیداش کنم ... چیزی که توی حرف های پدر و مادرش هم بهش اشاره ای نمی شد ...
تنها اشاره ارزشمند ... اسم ساندرز بود ... اونها حتی به اینکه پسرشون سابقا عضو یه گروه گنگ بوده، اشاره ای نکردن ...
- لالا ... دختری رو به این اسم می شناسید؟ ...
با شنیدن این اسم ... هر دوشون جا خوردن ... چشم های مادرش پرید و نگاهی که توش نگرانی با قدری ترس قاطی شده بود رو، چرخوند سمت همسرش ... ذهن خودش نمی تونست جوابی براش پیدا کنه ...
آقای تادئو کمی خودش رو روی مبل جا به جا کرد ... نسبت به همسرش، کنترل بیشتری روی چهره اش داشت ... اما اون هم ...
- خیر کارگاه ... ما هرگز چنین اسمی رو نشنیدیم ...
با هیچ جمله ای به این اندازه نمی تونستم مطمئنم بشم که اونها دارن خیلی چیزها رو مخفی می کنن ... اما چرا؟ ... چرا باید به افرادی که دنبال پیدا کردن قاتل پسرشون هستن دروغ بگن؟ ...
اوبران هنوز می خواست با اونها صحبت کنه ... اما صحبت باهاشون دیگه فایده ای نداشت ... نمی شد به هیچ حرف شون اعتماد کرد ... نه تا وقتی که به جواب این چرا ... پی می بردم ...
از جا بلند شدم ...
- خانم تادئو ... می تونید اتاق کریس رو بهم نشون بدید؟ ...
نگاهی به همسرش کرد و از جا بلند شد ... انگار منتظر اجازه و تایید اون بود ...
نسبت به همسرش کنترل کم تری روی خودش داشت ... باید از همدیگه جداشون می کردم ... اینطوری دیگه نمی تونست در پاسخ سوال ها به شوهرش تکیه کنه ... و اوضاع آشفته درونش این فرصت رو در اختیارم می گذاشت که جواب اون چرا رو پیدا کنم ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
🌷🌷🌷🌷🌷
*ده سفارشِ علی بن موسی الرضا علیه السلام*
*سفارش اول*🌹
در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان کند.
*سفارش دوم*🌹
تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است.
*سفارش سوم*🌹
در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیر در امور دنیا و آخرت در آن گرد آمده است.
*سفارش چهارم*🌹
به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.
*سفارش پنجم*🌹
در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که بهترین نوعِ آن ، خودداری از آزار خویشاوندان است.
*سفارش ششم*🌹
به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد ، نه نجابت و نه کرم!
*سفارش هفتم*🌹
بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت ، یک نصفه خرما را مانند کوه اُحد بزرگ می کند!
*سفارش هشتم*🌹
حقُّ النّاس را رعایت کنید که دوستی محمد و آل محمد بدون آن پذیرفته نیست!
*سفارش نهم*🌹
از بخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران می رسد ، حذر کن!
*سفارش دهم*🌹
بسیار مراقب کردار خود باشید تا مورد تهمت و اتهام قرار نگیرید ، که در آن صورت ، حقِّ ملامت نخواهید داشت!
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
💕🧡💕
1.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی اگربدبودیم یاریمان کن
تافردایےبهترداشته باشیم
خدایا به حق مهربانیت
نگذارکسی باناامیدی وناراحتی
شب خودرابه صبح برساند
🌟شبتون بخیر و آرام🌟.
#سلام_امام_زمانم 💚
وقتی کسی👤
برای تو تب هم نمی کند🌡
دیگر نسوز🔥
این همه آقا به پای شهر🏢
تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد😞
گممیشودصدایتودرخندههای شهر😓
#شرمنده_ایم_آقا 😭
#العجل_یامولاصاحبالزمان
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨ حضرت محمد صلىاللّٰهعليهوآلهوسلم فرمودند:
نماز، از آيينهاى دين است و رضاى پروردگار، در آن است. و آن راه پيامبران است. براى نمازگزار، محبت فرشتگان، هدايت، ايمان، نور معرفت و بركت در روزى است.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
سلام امام زمانم ✋🌸
این عشقِ آتشین زِدلم پاڪ نمےشود
مجنون به غیر خانهی لیلا نمےشود
بالای تخت یوسف ڪنعان نوشتهاند
هریوسفے ڪه یوسفِ زهرا "س" نمےشود
💕🧡💕