eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰موافقت با عفو و تخفیف مجازات تعدادی از محکومان 🔹به مناسبت فرا رسیدن سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، رهبر انقلاب با عفو یا تخفیف مجازات سه هزار و ۸۴۰ نفر از محکومانِ محاکم عمومی و انقلاب، سازمان قضایی نیروهای مسلح و تعزیرات حکومتی موافقت کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔮يَا مَنْ لَهُ ذِكْرٌ لا يُنْسَى يَا مَنْ لَهُ نُورٌ لا يُطْفَى اى که یادش فراموش نشدنى است اى که نورش خاموش نشدنى است فرازی از دعای شریف جوشن کبیر 💕❤️💕
از آدمها دروغگو نسازیم !! اگر می خواهی دروغ نشنوی برای دانستن حقیقت اصرار نکن ! دروغ از دلِ ترس از فاش شدن حقیقت ماجراهای زندگی آدمها بیرون می آید ! این ترس با اصرار شما تشدید می شود ! فرد مقابل شما، از خودش می پرسد : “می خواهد حقیقت رو بداند که بعد چه اقدامی کند ؟! شاید اقدام او را نخواهم و من را با دردسر بیشتری رو به رو کند ! شاید هم راجع به من قضاوتهایی کند که من را دچار دردسر کند ! بعد از آن چه فکری راجع به من خواهد کرد ؟ نکند آبروی من را ببرد” سپس سعی می کند با این تشویش و نگرانی مبارزه کند و بیشتر شما رو گمراه کند که از حقیقت بویی نبرید ! ترس آدمها فقط با احساس امنیت آنها در مقابل شما تبدیل به اعتماد خواهد شد که این اعتماد هم با کنجکاوی نکردن در مرزهای شخصی فرد مقابل به دست می آید ! بیایید در امور شخصی آدمها تجسس نکنیم و از آنها دروغ گو نسازیم ! 💕💚💕
استاد همیشه می گفت: شماره آدم های اطرافتان را با نام های زیبا در گوشی سیو کنید. حتی اگر یک نفر را می شناسی که صفت زشتی دارد؛ باز هم کنار اسمش برعکس آن را بنویسید. او معتقد است تکرار یک زیبایی حتی اگر صادقانه نباشد باور آدم را عوض می کند. یک روز بدون اینکه استادمتوجه شود به گوشی اش زنگ زدم . روی صفحه افتاده بود؛ "شاگرد همیشه خندانم" نمی دانم در آن لحظه چقدر لذت بردم. از آن به بعد انگار دلم می خواهد بیشتر بخندم. استاد راست می گفت: یک جمله ی زیبا خیلی ساده می تواند باور خودت و دیگران را تغییر دهد. 💕🧡💕
برای آدمهایی که آزارتان می دهند ، آرزوهای ِ خوب کنید ! آری ... آرزو کنید آنقدر غرق در خوبی هایِ زندگی شوند و خیر و نیکی در لحظه هایشان جاری باشد ، که وقتی به خودشان می آیند ، اصلا دیگر بدی را بلد نباشند ... 💕💙💕
خدایا همین الان یهویی! هرڪسی هرمشڪلی داره خودت برطرفش ڪن! مریضهاروشفابده گرفتارهاروازگرفتاری نجات بده وحاجت حاجتمندان رو روا کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ علیه‌السلام فرمودند: 🌴 دَوامُ العِبادَةِ بُرهانُ الظَّفَرِ بالسَّعادَةِ . 🍃 دوام عبادت، دليل دست يافتن به خوشبختى است...
🌿آثار 🌿🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🌿 🔻یک وقتی در نجف از استادمان آیت الله سيد محمّد كشميرى رحمه الله علیه -كه از اوتاد روزگار بود- درخواست كردم که اسم اعظم را به من بياموزد. ايشان فرمود: 💚 «اگر اسم اعظم را مى‏خواهى، از نام مبارك صاحب الزمان غفلت مكن. اسم اعظم، همان جمله "يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ، یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی است».💚 خود ایشان نقل می کرد که بارها مشكلات مادّى و به ويژه مشكلات معنوى خود را با استعانت از اين نام مقدّس و ذکر «يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ، یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی» بر طرف كرده بود و بنده نيز خود بارها اثر اين نام مبارك را براى رفع مشكلات، به چشم ديده ام. 🌸منبع:گفتارهای آیت الله ناصری🌸 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ 💕🧡💕
🍁 📌سرانجام دختر بد حجاب: در یکی از شهرها پیرمردی خدا ترس که راننده تاکسی است روزی دربستی دختری را با سر و وضع بسیار نا مناسب سوار می کند وقتی سر و وضع او را می بیند بسیار اندوهگین می شود که اگر با این وضع بمیرد سوخت آتش جهنم می شود. به همین خاطر دلش تاب نمی آورد و به او می گوید: -دخترم از خدا و آتش سوزنده او بترس. بعد آن دختر هم تلفن همراهش را بیرون می آورد و رو به پیرمرد میگوید:بیا با این گوشی به خدایت زنگ بزن و بگو که در جهنم جایی برای من نگه دارد.العیاذ بالله پیرمرد با شنیدن این سخن اشک در چشمانش حلقه می بندد و تا آخر مسیر هیچ سخنی نمیگوید. وقتی در انتهای مسیر توقف میکند بعد از چند لحظه متوجه میشود که دختر از جایش تکان نمی خورد و وقتی به عقب می نگرد میبیند آن دختر هلاک شده است لذا به سرعت اورا به بیمارستان می برد نکته بسیار جالب اینجاست ک موبایل آن دختر به همان وضعی ک به پیرمرد گفته بود در دستانش مانده و هر قدر سعی می کنند که آن را از دستش بیرون بیاورند نمی توانند و به گفته شاهدان او را با همان گوشی کفن میکنند و در گور می گذارند. حال آن دختر موبایل در دست چگونه در پیشگاه خدا حاضر میشود؟ الله اعلم. بدانید ک خدا فرصت توبه را به هر کسی نمی دهد.پس تا فرصت هست به سوی او باز گردیم .چون وقتی که مرگ فرا برسد یک لحظــــــــــــــــــه جلو عقب نمیشود . 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ⚽حرفی که چشمان علی پروین را قرمز کرد ❤️طهرانی مقدم در سال 83 رئیس هیات مدیره باشگاه صبا باتری می‌شود. در آن زمان با آدم‌های بزرگ ورزشی جلسه می‌گذاشتند که یکی از آنها آقای علی پروین بود. جلسه‌ای با حضور پروین و طهرانی مقدم برگزار می‌شود. آقای ناصر شهسواری که در این جلسه حضور داشته است می‌گوید: وقتی علی پروین، حاج حسن را دید، انگار 50 سال است او را می‌شناسد. خیلی خوش‌برخورد، با ادب و با کمالات کنار حاج حسن آقا نشسته بود و با هم شوخی می‌کردند. 🏆بحث ورزشی که شد، علی پروین به کاپ‌های ویترینش اشاره کرد و گفت: «حاج حسن‌آقا! می‌بینی. این کاپ‌ها را زمانی که من در پرسپولیس بودم به‌دست آوردم» حاج حسن گفت: «حاج علی‌آقا! برای آخرتتان چه جمع کردید؟ می‌خواهید این کاپ‌ها و این مقام‌ها را در آن دنیا جمع کنید و بگویید خدایا، من کاپ دارم؟ خب، همه کاپ دارند، آیا وزن کارهای فرهنگی و معنوی شما هم اندازه وزن این کاپ‌هایتان هست؟ از این بابت هم خودتان را بالا کشیده‌اید؟» ❤️بعد با تواضع خودش را مثال زد و ادامه داد: «من هم کاری نکردم ولی شما الگوی مردم و جوان‌ها هستید. بیایید در بخش فرهنگی کار دیگری انجام بدهید» مثالی هم آورد و گفت: «وقتی شما بروید در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت کنید، می‌بینید که مردم چقدر از شما الگو می‌گیرند و چون علی پروین در نماز جمعه، راهپیمایی، کار خیر، شرکت کرده، آنها هم می‌کنند.  آن وقت شما توانسته‌اید جوان‌ها را به نماز جمعه بکشانید. لذا بیایید در بحث فرهنگی کار کنید. همین مقدار که مدال دارید، به همین اندازه هم بیایید، در بحث معنوی و فرهنگ کار کنید، این‌ها دست شما را در آخرت می‌گیرد و انسان را نجات می‌دهد، گره‌گشای انسان است و انسان را جاودانه نگه می‌دارد، والا کاپ را خیلی‌ها برده‌اند و تمام شده است.» علی پروین که چشمانش قرمز شده بود، گفت: «حاج حسن‌آقا! من رفیقی مثل شما نداشتیم که چنین حرف‌هایی را به من بزند. همه آمدند و به‌به و چه‌چه کردند و رفتند. شما آمدید و دلم را روشن و چشمم را باز کردید. بنده در خدمت شما هستم. باعث افتخار من است که در کنار شما و در خدمت شما باشم که هم دنیا را دارم و هم آخرت را.» 📚نگاهی به کتاب «با دست‌ های خالی» خاطرات شهید حسن طهرانی ‌مقدم 💕❤️💕
حـــــرف‌حسابـــــ🌿 ایـــــمان یعـــــنے وقتے"خـــــدا "گفتـــــ: مـــــن ایـــــن ڪـــــارو دوستـــــ نـــــدارم، تـــــوهم‌دوســـــت‌نداشـــــتہ باشـــــےدیـــــگہ‌ツ 💕💚💕
[🦋] "شـــــهـادتـــــ"🕊 معــــــطل مـــــن و تـــــو نمــی مـانـد... تــــــو اگـر "سـربـاز_خـــــــــــدا" نشوے، دیـــــگرے مــی شـــــود... "شهـــــادتــ "را مـےدهنـد ، امـــــا بـــــہ "اهل درد" نه بـــــے خیال ها ... فقـــــط دم زدن از "شـــــهدا" افتخار نیستـــــ بایـــــد زندگیمان ، حرفـــــمان ، نـــــگاهمان ، لقـــــمہ هایمان ، رفـــــاقتمان ، ‌ "بوے شـــــهدا را بدهـــــد"... 💕❤️💕
سعے ڪن چون یڪ درخت ڪهن ریشہ درعمق خاڪ داشتہ باشے تا اگرشاخہ اے ازتوشڪست شڪسته نشوے بایدهمیشہ ریشه درامید داشت، تا درهرفصلے از نو رویید 💕💙💕
اگرحتى از زندگى يكديگر رفتنى شديد، اندكى "حرمت" بين خودتان به يادگار بگذاريد همه اش را نبرید شايد خاطره اى ،عکسی آهنگى... جا گذاشته باشيد و مجبور شويد برگرديد 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷گاهی ۅقتا یہ دوسٺ آسمونی با اینکه پیشٺ نیسٺ... ❤️️خیلی ݕیشٺر از این دوستای زمینی بہ دادٺ می رسہ همیشہ هست، همیشہ زنده، هروقٺ دلٺ خواسٺ میتونی باهاش دردل کنی... 💐اون جایی که فڪرش رو هم نمی کنی به دادٺ میرسہ هیچوقت هم باهاٺ قهر نمیکنہ من یہ دوسٺ آسمونی دارم... 😔دلتنگتم دوست آسمانیم
‌ مبادا چند ساعت ديرتر به زندگی كردن فكر كنيد بايد تاخت بايد زد به سيم آخر بايد دل به دريا زد بايد كرد آن كاری را كه بايد بايد خواست تا بشود ... هيچ چيز در اين زندگی آنقدر سخت نيست كه هيچ وقت حل نشود ... هيچ چيز آنقدر تلخ نيست كه رَد نشود هيچ چيز آنقدر بد نيست كه خوب نشود صابر ابر 💕💚💕
✅وقتی حرف با عمل فرق داشته باشد! ✍مرحوم عبدالکریم حامد می فرمود: «شخصی در مجالس سیدالشهدا (علیه السلام) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند:« حسین دارم چه غم دارم؟!» شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : خوش بحال این شخص،سید الشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد. پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین (علیه السلام ) به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می گفت: با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین(علیه السلام) به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! 💥از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد..! 📚کرامات اولیا و مردان خدا 💕🧡💕
🌸🌱🌸 اگـــــر "" بگوییـــــم و بـــــراے آمــــــاده نـَشویم آخرالـزمــــــانـیم..🌿 ظـہـور ټـو پایـــــانِ ...! 💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_سي_نهم: قاتل اجاره ای؟ اولين صبحي بود که بعد از مدت ها، زودتر از همه توي ادا
: اسلحه ای که جا ماند جنازه کريس تادئو رو به خانواده اش تحويل دادن ... منم براي خاکسپاريش رفتم ... جز اداي احترام به نوجواني که با جديت دنبال تغيير مسير زندگيش بود ... و پدر و مادري که علي رغم تلاش هاي زياد ما، دست هاشون از هر جوابي خالي موند ... کار ديگه اي از دستم بر نمي اومد ... يه گوشه ايستاده بودم ... و دنيل ساندرز و دوستان مسلمانش مشغول انجام مراسم خاکسپاري بودن ... چقدر آرام ... نوجوان 16 ساله اي ... پيچيده ميان يک پارچه سفيد ... و در ميان اندوه و اشک پدر و مادر و اطرافيانش ... در ميان تلي از خاک، ناپديد شد ... و من حتي جرات نزديک شدن بهشون رو هم نداشتم ... زمان چنداني از مختومه شدن پرونده نمي گذشت ... پرونده اي که با وجود اون همه تلاش ... هيچ نشاني از قاتل پيدا نشد ... و تمام سوال ها بي جواب باقي موند ... بيش از شش ماه گذشت ... و اين مدت، پر از پرونده هايي بود که گاهي ... به راحتي خوردن يک ليوان آب ... مي شد ظرف کمتر از يه هفته، قاتل رو پيدا کرد ... پرونده کريس ... تنها پرونده بي نتيجه نبود ... اما بيشتر از هر پرونده ديگه اي آزارم داد ... علي الخصوص که اسلحه براي انگشت هام سنگين شده بود ... جلوي سيبل مي ايستادم ... اما هيچ کدوم از تيرهام به هدف اصابت نمي کرد ... هر بار که اسلحه رو بلند مي کردم ... دست هام مي لرزيد و تمام بدنم خيس عرق مي شد ... و در تمام اين مدت ... حتي براي لحظه اي، چهره نورا ساندرز از مقابل چشم هام نرفت ... اون دختر ... کابووس تک تک لحظات خواب و بيداري من شده بود ... کشو رو کشيدم جلو ... چند لحظه به نشان و اسلحه ام نگاه کردم ... چشمم اون رو مي ديد اما دستم به سمتش نمي رفت ... فقط نشان رو برداشتم ... يه تحقيق ساده بود و اوبران هم با من مي اومد ... ده دقيقه اي تماس تلفنی طول کشيد ... از آسانسور که بيرون اومدم ... لويد اومد سمتم ... - از فرودگاه تماس گرفتن ... ميرم اونجا ... فکر کنم کيف مقتول رو پيدا کرديم ... - اگه کيف و مشخصات درست بود ... سريع حکم بازرسي دفتر رو بگير ... به منم خبرش رو بده ... اوبران از من جدا ... و من به کل فراموش کردم اسلحه ام هنوز توي کشوي ميزه ... سوار ماشين شدم ... و از اداره زدم بيرون ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹