eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
💰 💰 💎در حدیث، امام محمد باقر علیه السلام خطاب به جابر بن یزید جُعفی می‌فرمایند: «ای جابر! تو را به پنج چیز وصیت می‌کنم... ✴️ اگر مورد ستم قرار گرفتی، ستم نکن... ✴️ اگر به تو خیانت کردند، تو خیانت نکن... ✴️اگر تو را تکذیب کردند، خشم نگیر... ✴️ اگر تو را ستایش کردند، دلخوش نشو... ✴️ و اگر تو را سرزنش کردند، دلگیر مشو... بلکه درباره آنچه گفتند فکر کن! 🔴(اگر دیدی آنچه می‌گویند راست است، خود را اصلاح کن و اگر دیدی درست نیست، پس بدان که خود را مدیون تو کردند و برای جبران این دِین، از ثواب‌های او به تو می‌دهند و از گناهان تو کم کرده، در نامه اعمال او قرار می‌دهند)» 📗 بحار الأنوار، ج 75، ص 162 أللَّھُـمَ؏ َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_سی_و_ششم "زهرا" از وقتی لیدا بهم گفت که کارن اونو ب
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 من باید الان خوشحال میبودم از ازدواج خواهرم.ازاینکه به کسی که دوسش تاشته داره میرسه. اما این رفتارا چیه؟من چرا اینهمه آشفته شدم؟ چرا انقدر دستپاچه شدم و بهم ریختم؟ خدایا نزار پامو اشتباهی بردارم و قدمی کج تر از مسیرت بردارم. نزار منحرف بشم از صراط مستقیمت. خدایا کمکم کن من فقط تو این موقع تو رو دارم. کمی که آروم شدم و مطمئن شدم که کارن رفته،رفتم بیرون و یک راست رفتم تو اتاقم. سرمو به جزوه و مقاله پرت کردم تاشب که بابا اومد و برای شام همه دور هم جمع شدیم. _لیداجان امروز مادربزرگت زنگ زد و واسه فرداشب قرار خاستگاری گذاشت.مشکلی که نداری؟ لیدا با سرخوشی خندید وگفت:نه بابایی.تشریف بیارن بهش خیره شدم.نمیدونم از روی حسادت بود یا کینه اما هرچی بود ازش متنفربودم.سریع نگاهمو گرفتم و مشغول خوردن بقیه غذام شدم.هرچند لقمه ای از گلوم پایین نرفت. بعد شام ظرفها رو با بی حوصلگی شستم و خشکشون کردم.بعد از شستن ظرف ها،چای ریختم و بردم تو پزیرایی اما کنارشون ننشستم و رفتم تو اتاقم‌. تا در اتاقم رو بستم گوشیم زنگ خورد. _جانم؟ _سلام زهرایی خوبی؟ _سلام آجی خوبم توخوبی؟ _شکر خوبم.چرا نیومدی امروز کلاس؟ _حالم خوب نبود. _خدا بد نده چیشده عزیزم؟ _هیچی یکم بی حوصله ام.چه خبرا از شاه داماد؟ _قراره امشب بیاد دنبالم بریم یکم حرف بزنیم باهم. _خوبه عزیزم خوشبخت بشی. _همچنین گلم توهم همینطور. _حالا فردا میام کلاس خبرا رو ازت میگیرم. _باشه حتما برو استراحت کن صدات گرفته است. _فعلا آتناجان. _خدافظ. گوشیو گذاشتم رو شکمم و دراز کشیدم رو تختم.دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و دوباره چراها اومد تو سرم. سریع افکارمو پس زدم و چشمام رو بستم. نفهمیدم چطور خوابم برد اما وقتی چشامو باز کردم اذان صبح رو گفته بودن. رفتم وضو گرفتم و نشستم سر سجاده. یکم با خدا درد ودل کردم تا آروم شم بعدشم قامت بستم. همیشه نماز آرومم میکرد. بعد سلام هم قران به دست گرفتم و سوره نور رو خوندم. دلم خیلی آروم گرفت و بابت این آرامش خدارو خیلی شکر کردم. تا ساعت۸که کلاس داشتم با آرامش خوابیدم و بعدشم که بیدارشدم سریع حاضرشدم و از خونه زدم بیرون. تو ایستگاه اتوبوس یک لحظه ماشین پسر همسایه رو دیدم برای همین رومو گرفتم که منو نبینه.حوصله یک دردسر دیگه نداشتم. اتوبوس که اومد،سریع سوار شدم و تا دانشگاه زل زدم به بیرون و فکر کردم به این حس عجیبم. آتنا رو‌ تو تریا پیدا کردم و نشستم پیشش.کلی از دیشب تعریف کرد برام که چیا گفتن بهم و چی خوردن. خیلی براش خوشحال بودم و نمیتونستم ابرازش نکنم.کلی بغلش کردم و براش ارزو خوشبختی کردم. تو کلاس کل حواسمو دادم به درس تا خوب بفهمم حرفای استاد رو. بعد کلاسم یکسره رفتم‌خونه. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_سی_و_هفتم من باید الان خوشحال میبودم از ازدواج خواهر
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 تارسیدم خونه مامان و محدثه رو دیدم که مشغول تمیز کارین و منم کشوندن به کار. خونه مثل دسته گل تمیز شده بود. مامان،محدثه رو فرستاد تاحاضر بشه. منم با خستگی رفتم تو اتاقم و حاضرشدم. شلوار لی و پیراهن بلند آبی روشن با شال ابریشمی سفید،آبی. شالمو محکم‌دور سرم بستم و گیره ای بهش زدم که سنجاقک طلایی رنگی ازش آویزون بود. چادر رنگی سفیدمو سرم کردم و تاصدای آیفون اومد رفتم بیرون. سعی کردم طبیعی رفتار کنم و احساس بدم رو بروز ندم. اول آقاجون و مادرجون اومدن تو و بعدم عمه و کارن. با گرمی باهاشون احوال پرسی کردم و رفتم تا چای بیارم. محدثه خانم با ذوق و شوق اومدن بیرون و نشستن پیش مهمونا.منم چای ها رو بردم و نشستم کنار مادرجون. دستمو گرفت و گفت:خوبی عزیزمادر؟ _قربونتون بشم ممنون شماخوبین؟ دستاشو برد بالا و گفت:شکرخوبم. یکم که گذشت ،فضا برای حرفای رسمی آماده شد. پدرجون شروع کرد به حرف زدن:شهروز جان ما که باهم تارف نداریم ما امشب اومدیم برای خاستگاری.همه چی رو هم راجب به کارن میدونی لازم به توضیح نیست.نظر،نظرخودته و لیداجان. بابا سرفه ای کرد وگفت:راستش باباجان اجازه من که دست شماست.تو این موردم باید لیدا تصمیم بگیره نه من.زندگی اونه و نمیخوام اگه خدایی نکرده اتفاقی براش افتاد منو مقصربدونه. همه نگاها سمت لیدا برگشت. میدونستم جوابش مثبته اما هیچی نگفت و باخجالت سرشو پایین انداخت. پدرجون گفت:خب برین باهم حرفاتونو بزنین به نتیجه که رسیدین بیاین بیرون.برین باباجان. لیدا و کارن بلندشدند و رفتن سمت اتاق لیدا. ازپشت نگاهشون کردم. یک طورایی کارن حیف بود برای لیدا.نمیدونستم چرا دارم مقایسشون میکنم و کارن رو برتر میدونم درحالی که لیداهم از خوشگلی چیزی کم نداشت. با صدای بسته شدن در،صحبت های خانواده ها شروع شد. عمه رو کرد به من وگفت:تو مجلس خاستگاری خواهرت دیگه چرا چادر پوشیدی عمه؟ صاف نشستم و گفتم:چادرم یادگار مادرمه هرطوری بشه درش نمیارم تا نامحرم جلومه. _وا منظورت از نامحرم کارنه؟ به صورت متعجبش نگاه کردم و گفتم:بله عمه جان.فکر کنم تو ایران پسرعمه نامحرم حساب میشه. به تیکه ای که انداختم محلی نداد وگفت:اوه زهراجان الان دیگه دوران این حرفا گذشته. _اسلام هیچوقت قدیمی نمیشه و دورانش نمیگذره.دین اسلام همیشه زنده است. دید حرفیم نمیشه ساکت شد منم پناه آوردم به اتاقم تا از تیکه های عمه در امان باشم.دیگه صدای محدثه و کارن نمیومد. نمیدونستم چی میگفتن اما دلهره داشتم و دست خودمم نبود. یک یساعتی که گذشت صدای دراومد و منم رفتم بیرون. گفتن حرفاشون نتیجه بخش بوده و جواب جفتشون مثبته. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی جنجالی استاد دانشمند. وقتی مغازه های مردم تعطیله، مالیات روهم متوقف کنید، اگر تایم دریافت مالیات تون یک دقیقه دیر بشه، سه برابر از طرف جریمه میگیرید، رحمت خدا بر صهیونیست 😁😁😁😁😁
پروانه های وصال
💛💛💛 رزق معنوی روز تکه ای از مناجات شعبانیه11 ای خدا برحسن ظنّم بتو یاس وناامیدی مسلّط مساز ودست ام
💛💛💛 رزق معنوی روز تکه ای از مناجات شعبانیه12 ای خدا اگرعقاب وانتقام تو مرا به آتش دوزخ خواند ثواب وعنایتت مرا بسوی بهشت ابدی دعوت کرد ای خدا پس من هر چه بخواهم ازتو درخواست میکنم وبدرگاه کرمت با ناله و زاری وشوق ورغبت مینالم وازتو میطلبم که درود فرستی بر محمد(ص)وآل محمد ومرا از آنان قرار دهی که دایم بیاد تواند وهرگز عهد تو نشکنند و ازشکر وسپاست لحظه ای فراموش نکنندو امرت را سبک نشمرند ای خدا ومرا بنور مقام عزتّت که بهجت ونشاطش از هر لذّت بالاتر است درپیوند تا آنکه شناسای تو باشم واز غیر تو رو بگردانم واز تو ترسان ومراقب فرمان باشم ای خدا صاحب جلال وبزرگواری ودرود بر رسولش محمّد(ص)وبراهل بیت پاکش وسلام و تحیّت بسیار باد.... 💕❤️💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺اینم ایده ای عالی برای ماه رمضان🌺 دوستای عزیزم از روز اول ماه رمضان برای درست کردن افطار هر روز رو به نیت یکی از معصومین و بزرگان خدا که در لیست زیر هست قرار بدین(نذر کنید)و سفره تون رو پر برکت کنین 😍 📣برنامه سفره ماه مبارک رمضان: 1. حضرت محمد (ص) 2. حضرت فاطمه زهرا(س) 3.امام علی(ع) 4.امام حسن مجتبی(ع) 5.امام حسین(ع) 6.امام سجاد(ع) 7.امام محمدباقر(ع) 8.امام جعفرصادق(ع) 9.امام موسی کاظم(ع) 10.امام رضا(ع) 11.امام جواد(ع) 12.امام هادی(ع) 13.امام حسن عسگری(ع) 14.صاحب الزمان(عج) 15.حضرت ابوالفضل(ع) 16. حضرت نرجس خاتون(س) 17.حضرت زینب(س) 18.حضرت رقیه(س) 19.حضرت ام البنین(س) 20.حضرت سکینه(س) 21.حضرت قاسم بن حسن(ع) 22.حضرت رباب(س) 23.حضرت نجمه خاتون(س) 24.حضرت معصومه(س) 25.حضرت خدیجه(س) 26.حضرت فاطمه بنت اسد(س) 27.حضرت نفیسه خاتون(س) 28.حضرت مسلم بن عقیل(ع) 29.ب نیت نذر۱۲۴هزار پیغمبر 30.ب نیت نذر شهدا ✅به عنوان مثال روز اول به نیت سفره ی حضرت محمد (ص) نیت میکنید و افطاری را ب نیت حضرت محمد نذری میپزین بعد سه صلوات هم هدیه میکنید. 👌ایده ی بسیار خوبی است تا این ماه پربرکت تر شود☺️🌺 *التماس دعا از همگی* سفره تون پر برکت ....💞🔅💞
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتخاب اصلح از منظر قرآن (قسمت دوم) 1400
💚یامهدی: 🔷عاقبت روی نهان توعیان خواهد شد 🔶عالم پیربه یکباره جوان خواهد شد 🔷بهترین خاطره ها در گرو ایامیست 🔶که به گرمای حضورت گذران خواهد شد
🌹مهدی جان.... تقويـــم مــا هنــوز بهــــاری نـــديـــده استــــ بـــشکن ســــکوت يـــــــخ زده ی انـــــتظار را 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون مهدوی🌙⚡️⭐️