برای رسیدن به آرامش
دو چیز را ترک کن:
یکی اینکه بخواهی دائم
در مورد دیگران قضاوت کنی
یکی اینکه بخواهی دائم
مورد تأیید دیگران باشی!
💕🧡💕
‹🖇📌›
-
-
حآجےیهنگآهبہپستآےپیجتبندآز...
همشونمذهبےاحسنتم:)
حالایہنگاهےبہدآیرڪتوچتبیهودهوغیرضرورتبانآمحرمبندآز...!\:
روزۍچندبآربہخودمونیآدآورۍڪنیم
ڪہگنآهڪردندلمیشڪونہ:)
واللّٰھ
شڪستنِدلِآقآاِمآمزمآنمحقالنآسہ💔🖐••
💕💛💕
شب ِعملیات
تا که فهمیدن رمزِ عملیات
'یا ابوالفضل'هستش،
قُمقُمههاشون رو خالی کردن ...
تا با لبِ تِشنه
بزنند به دل ِدشمن . . .
- ای کاش یه ذره شبیهشون باشیم، خب؟!
💕💙💕
#شاورما
شاورما یه غذای لبنانی هست که از تکه های گوشت یا مرغ درست میشه همراه نون های نازک مدیترانه ای یا پیتا سرو میشه.این غذا خیلی شبیه دنر کباب هست.درست کنید و از خوردنش در کنار خانواده و دوستاتون لذت ببرید.👈ابتدا پیاز ریز خرد کنید.بزارید با کمی روغن تفت بخوره.سینه مرغ تکه های خلال برش بدید.با پیاز تفت بدید.بهش نمک وفلفل،زردچوبه،پاپریکا،پودر سیر کمی ادویه کاری اضافه کنید.بزارید کامل بپزه.(بچه ها چون سینه مرغ بافت لطیفی داره و تکه های مرغ باریک هست با حرارت ملایم می پزه،پس نگران نباشید)بهش سس باربیکو و سس گوجه اضافه کنید.تقریبا به میزان هر یک عدد سینه مرغ از هر سسی یک قاشق بریزد.خیار شور ،گوجه و پیاز قرمز خرد کنید.کمی هم جعفری کنار بزارید.نون پیتا تهیه کنید.می تونید کمی سس فرانسوی روی نون بزنید.ولی این غذا به اندازه کافی سس داره.من خودم استفاده نکردم.از مواد مرغ بریزد.سپس مخلوط سبزیجات اضافه کنید.بعد داخل نون بپیچید.بسیار غذای خوشمزه ای و باب طبع بچه ها هست.
۷ درسی که اکثر مردم آرزو می کنند ای کاش زودتر می آموختند!
۱- زمان از آنچه فکر می کنید، بسیار سریع تر می گذرد
۲-زیبایی از بین می رود اما رفاقت و صمیمیت رشد می کند.
۳- هیچ سرگرمی، علاقه، کتاب یا کاری به مهمی افرادی که وقتتان را با آنها می گذرانید نیست.
۴- هر دانه ای که در گذشته کاشته اید، چه خوب و چه بد، روزی میوه خواهد داد و بر کیفیت زندگیتان اثر خواهد گذاشت.
۵- شما بیشتر حسرت کارهایی که انجام ندادید را خواهید خورد، تا کارهایی که به اشتباه انجام دادید.
۶- هر روز که از خواب برمی خیزید، یک پیروزی است.
۷- اگر همین حالا شروع کنید
هیچ وقت برای اینکه تبدیل به کسی شوید که می خواستید، دیر نیست...
💕🧡💕
هدایت شده از پروانه های وصال
9⃣
#خانواده_متعالی 11
🌸🍃استاد پناهیان
✔️رفقا اگر کسی خانواده ش رو بخاطر خدا دوست داشته باشه ،
💕محبتش خیلی شدید خواهد شد ،
☑️ خدا نکنه یه وقت همچین دلی داغ ببینه ،
💔دلی که بخاطر خدا برادرش رو دوستداره اگر داغ ببینه دیگه فوق العاده س این داغ ها
😔
▪️سنگینی این داغ انقدر زیاده که کوه ها نمیتونن اونو حمل کنند
😔
▫️اگر یک پدری بچشو بخاطر خدا دوست داشته باشه داغ ببینه دیگه نمیتونه تحمل کنه هاااا
▪️▫️
☑️زینب کبری میدونست حسین ، علی اکبرش رو بخاطر خدا دوست داره
▫️می داااانست این محبت چقدر شدیده
🔘لذا اولین باری که زینب به میان نامحرمان دوان دوان وارد شد ، همه از هم می پرسیدن این خانوم کیه؟؟
▪️کسانی که آشنا تر بودن گفتن لابد دختر امیرالمومنین ، خواهر حسینه ،
▫️ تا میان لشکر نفوذ کرد, اومد خودش رو به بدن علی اکبر رساند.
😭
▪️یعنی حسین صورت از صورت علی اکبر بردار اگه زینبت رو میخوای، خودش رو روی بدن عزیز برادرش انداخت واااای علی اکبرم 😭😭
✔️ اومد تسلی بده ابا عبدالله الحسین ع رو ، چون میداند محبتی که بخاطر خدا هست ، خیلیییییی شدیده...
محبتهای معمولی نیست✔️
▫️یا ابا عبدالله یک وقت مبادا دل شکسته ناله بزنی و گریه کنی بخاطر علی اکبرت
😔
☑️ یا ابا عبدالله میدانی علی اکبر الان به دست جدش سیراب شده،
خودش صدا زد بابا ...
الان به دست جدم سیراب شدم
▫️▪️
▪️یک وقت مبادا گریه کنی حسین تو بهتر از هر کسی این رو میدونی،
▫️یا ابا عبدالله میدونی علی اکبر یک ساعت دوریش بیشتر با شما طول نخواهد کشید و شما هم به سرعت به علی اکبر ملحق خواهید شد 😔
▪️این فراق یک شبانه روز هم طول نمیکشه مبادا حسین گریه کنی
▪️حسین گریه نکن دشمن. شاد میشه😭😭
☑️ سپاه شام همه ایستاده
به تماشای شاه و شاهزاده
همه گفتن حسین جان داده
🏴🏴🏴
▪️صورت به صورت علی اکبر گذاشت و دیگر برنداشت😭
▫️شما چه میدانید محبت حسین به علی اکبر چه قدره درعالم؟؟
☑️کار درست رو زینب انجام داد که گفت باید برم میدان زیر بغلای داداشمو بگیرم😭😭
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
◾️◽️
هدایت شده از پروانه های وصال
#حکایت
#تقوا
💠شاگردی از عابدی پرسید:
تقوا را برایم توصیف کن؟
🌸عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟
👈شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم.
✅ عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است
🔸از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار
👌زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
هدایت شده از پروانه های وصال
🌸🍃استادپناهیان؛
🔵 آدمها زمانی از بدیهای دیگران اذیت میشوند که عشقی بزرگ روحشان را مشغول نکرده باشد!
💕 اگر انسان شدیدا مشغول معشوق خود باشد ؛
🔶 به دیگران بیالتفات است
و بدیهای دیگران او را آزار نمیدهد
ومناجات با معشوق تمام خستگیها و آزردگیها را برطرف میکند
✅
❤️عشق بزرگ محبت شدید به پروردگار است.
@parvaanehaayevesaal💕
♻️چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
⚠️ جاده لغزنده است!
🏁 دشمنان مشغول کارند!
🚦با احتیاط برانید!
⛔️ سبقت ممنوع...!
📛 دیر رسیدن به پست و مقام،
بهتر از هرگز نرسیدن به "امام زمان" است..!
♨️ حداکثر سرعت،
امابیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد.
🆘 اگر پشتیبان "ولایت فقیه" نیستید،
لااقل کمربند "دشمن" را نبندید!
⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع!
🛑 با دنده لج حرکت نکنید
و با وضو وارد شوید..
🚩 چرا که این جاده،
آغشته به خون مطهر شهداست.
💕💛💕
پروانه های وصال
❣هوالمحبوب... ♦️ #رمان_غروب_شلمچه ♦️ #قسمت_ششم ♦️معامله خیلی تعجب کرده بود! ولی ساکت گوش می کرد..
❣هوالمحبوب...
♦️ #رمان_غروب_شلمچه
♦️ #قسمت_هفتم
♦️زندگی مشترک
وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی
دوست صمیمیم بود.
به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم؛ جرات نمی کردم بهشون بگم چکار می خوام بکنم!
ما جزء خانواده های اصیل بودیم و دوست هامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما می بودن چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر....
اومد خونه مندلی دنبالم رفتیم مسجد و برای مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد
بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت کردیم
تا نزدیک غروب کارها طول کشید
اصلا شبیه اون آدمی که قبل می شناختم نبود...
با محبت بهم نگاه می کرد، اون حالت کنترل شده و بی تفاوت توی رفتارش نبود سعی می کرد من رو بخندونه!
اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی می کرد تا از اون حالت در بیام
از چند کیلومتری مشخص بود حس گوسفندی رو داشتم که دارن سرش رو می برن
از هر رفتارش یه برداشت دیگه توی ذهنم میومد و به خودم می گفتم فقط یه مدت کوتاهه، چند وقت تحملش کن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه، نفرت از چشم هام می بارید...
شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ،با بی حوصلگی گفتم: صبر کن برم وسایلم رو بردارم
خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمی تونی وارد خونه من بشی!
هنوز مغزم داشت روی این جمله اش کار می کرد که گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدی
چند قدم ازم دور شد
دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خواب های قشنگ ببینی
و رفت...
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹