eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱اگر روزي ، بے منت دلے را شاد ڪردي .. بے " گناه " لذت بردی🥀 بی ریا دستے را گرفتی .. بدان آن روز را زندگــــی ڪرده ای ... 🍁🍂🍁
جواب همه سوال های زندگیمون رو حافظ با همین مصراع داده: "آری شود، و لیک به خون جگر شود..."
امیرالمؤمنین علیه السلام: 💠 مَن أعرَضَ عَن نَصيحَةِ النّاصِح اُحرِقَ بِمَكيدَةِ الكاشِحِ ❇️ كسى كه از نصيحت نصيحتگر روى گرداند در آتش نيرنگ دشمنى كه به ظاهر دَم از دوست مى‌زند بسوزد. 📚 غررالحكم حدیث ۸۶۹۷
بزرگی، معرفت، ادب و نجابت آدمیان را به هنگام خشم و عصبانیت بیازمائید👌 نه در زمانی که همه چیز بر وفق مرادشان است... 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 فضیلت پدر آورده اند که پدر مرحوم آیت الله العظمی حاج عبد الکریم حائری موسس حوزه با عظمت قم پانزده سال بچه دار نشد، غصه می خورد، شغل او هم قصابی بود و آن شغل آنچنان نبود که سرگرمش کند. همسر با کرامتش به او گفت احتمالا عیب بچه دار نشدن در من باشد، من رنج تو را تحمل نمی کنم و غصه تو را در قیامت قدرت جواب دادن ندارم، از نظر من ازدواج مجدد برای فرزنددار شدن هیچ مانعی ندارد، بلکه خودم دنبال همسری مناسب برای تو می روم. پس از مدتی زن جوان شوهر مرده ای را در چند فرسخی محل پیدا کرد، و به شوهر خود پیشنهاد ازدواج با او را داد. ازدواج صورت گرفت، شب عروسی، عروس و داماد را طبق مراسم قدیم دست به دست دادند. دختر بچه سه ساله عروس که از شوهر سابقش مانده بود، از مادرش جدا نمی شد، خاله دختر او را بغل زد که ببرد. صدای ناله بچه یتیم بلند شد، آن مرد با کرامت تکان خورد. به آن خانم گفت تحمل ناله یتیم را ندارم، علاوه بر این بودن من و تو و بچه دار شدنت از من امکان لطمه زدن به این یتیم را دارد، من از خیر این ازدواج گذشتم، مهر زن را پرداخت و شبانه به منزل برگشت. همان شب در کنار همسر اولش قرار گرفت و نطفه حاج شیخ عبد الکریم به مزد آن کرامت و گذشت بسته شد، فرزندی بوجود آمد که پایه گذار حوزه علمیه قم شد. حاج شیخ عبد الکریم نزدیک به هزار عالم واجد شرایط و مراجع بعد از خود را تربیت کرد. 📗 ✍حجت‌الاسلام شیخ حسین انصاریان 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 👈 خدمتکار پدر و مادر همنشین انبیا است روزی حضرت موسی علیه السلام در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد خدایا می خواهم همنشینی که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصی است. جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد یا موسی فلان قصاب در محله فلانی همنشین تو خواهد بود. حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است. شامگاه که شد جوان مقداری گوشت برداشت و بسوی منزل روان گردید. موسی از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمی خواهی؟ جوان گفت خوش آمدید. او را به درون برد. حضرت موسی دید جوان غذائی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی فرتوت و کهنسال را از درون زنبیل خارج کرد. او را شستشو داده غذایش را با دست خویش به او خورانید. موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمی شد حرکت نمود. بعد از آن جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد این پیرزن مادر من است چون مرا بضاعتی نیست که جهت او کنیزی بخرم ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام. حضرت موسی پرسید آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ جوان گفت هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم می گوید: «غفر الله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیمة فی قبته و درجته» خداوند ترا ببخشد و همنشین حضرت موسی در بهشت باشی به همان درجه جایگاه. موسی علیه السلام فرمود ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی. 📗 ، ج 2 ✍ حسن امیدوار 🍁🍂🍁🍂
4_6039654338157085077.mp3
9.87M
رفاقت با امام زمان عج "رعایت محرم ونامحرم" سخنران:استاددانشمند 🎤 تلنگرانه پیشنهادی
4_5956074768498165762.mp3
4.14M
موضوع: غفور بودن مثل خداوند 🎤 و زباله‌هایی که با ما دفن خواهند شد! و زباله‌هایی که با ما محشور خواهند شد! و زباله‌هایی که بوی تعفن‌شان ما را در قیامت رسوا خواهند کرد! زباله‌های روح، را باید یکی‌یکی شناخت، و یکی‌یکی تطهیر کرد! خیــــلی زود، دیر می‌شود💥.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سمبوسه آبادان پیاز : ۲ عدد فلفل دلمه‌ای: ۲ عدد سیر: ۵ حبه گوشت چرخ کرده: ۱۵۰ گرم جعفری: ۳ دسته (اندازه سلیقه‌ای- مشابه فیلم) ادویه: فلفل قرمز: ۱ قاشق چای‌خوری (قابل حذف) فلفل سیاه: ۱ قاشق چای‌خوری (قابل حذف) نمک: ۲ قاشق چای‌خوری زردچوبه: ۱ قاشق چای‌خوری رب گوجه: ۱ قاشق چای‌خوری . بعد از درست کردن مایه سمبوسه، اون رو داخل نون لواش یا خمیر یوفکا بریزید و سرخ کنید. ۷-۸ دقیقه بعد از اضافه کردن جعفری ها، مایه سمبوسه آماده هست. . شما می‌تونید سمبوسه رو بعد از پیچیدن(سرخ نکنید)، بسته بندی کنید، داخل فریزیر قرار بدید و موقع مصرف اون رو سرخ کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان عزیز طرفداران غذاهای نونی کجا هستند 🙋‍♂️. . یه شامی راحت و خوشمزه و عالی . من که خودم خیلی خوشم اومد . به نظرم برای بچه ها عالیه . اصلا هم شیرین نمیشه چون هویج داره فکر کنید خیلی شیرین هست . خیلی راحت و سریع هم آماده میشه . برای ۹ تا ۱۰ عدد شامی گوشت چرخ کرده ۲۵۰ گرم هویج متوسط ۳ تا ۴ عدد پیاز متوسط ۱ عدد آرد نخودچی ۲ ق غ تخم مرغ ۱ عدد نمک و فلفل و زردچوبه به میزان لازم . . پیاز رو رنده کردم و آبش رو گرفتم . هویج رو پوستش رو گرفتم و رنده ریز کردم . همراه با گوشت چرخ کرده و آرد نخودچی و تخم مرغ و نمک و فلفل و زردچوبه خوب ورز دادم . می تونید تخم مرغ نریزین اگر دیدن مایه تون سفت هست و انسجام نداره تخم مرغ بزنین . اگر دیدن مایه تون شل هستش آرد نخودچی بزنید . توی تابه روغن ریختم و توی دستم فرم دادم کمی دستتون رو آب بزنید و توی دستتون فرم بدین هر طور دوست دارین و بعد با حرارت ملایم سرخش کردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن... دشمن محاصرمون کرده! رو پشت بومها بمبهای بشقابی گذاشته! قلب و فکرمون رو هدف گرفته! خیلی تلفات دادیم... حاجی اینجا مانتوها دیگه دکمه نداره... اونم با آستین های کوتاه!!! سلاح جدیدشون ساپورته... حاجی صدامو میشنوی! حاجــــــی! قلبم شکسته حاجی! حاجی خسته ایم! حاجی صدای منو میشنوی! بیسیم قطع شد... تو هم شکستی حاجی... دیدار به قیامت....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🎥 مصاحبه اختصاصی واحد سلامت مصاف با استاد رائفی‌پور در مرکز کارآزمایی بالینی واکسن فخرا ✅ واحد سلامت مؤسسه مصاف(سلام) ثبت نام جهت دریافت نوبت واکسن فخرا در سایت زیر👇👇👇 https://fakhravac.ir/register اگه هر بزرگواری میخواد از واکسن مطمئن استفاده کنه ما واکسن فخرا رو توصیه میکنیم. نسبت به همه واکسن ها امن تر و کم عارضه تر هست 🌹 تبریک به
🌷۵ فایده توکل واعتماد به خدا 🌷۱.توکل، رمز موفقیت است.۳سوره طلاق 🌷۲.توکل باعث عدم تسلط شیطان است.99نحل 🌷۳خداتوکل کنندگان رادوست دد.۱۵۹آل عمران 🌷۴.توکل،دستورخداست:۱۲۲آل عمران 🌷۵.توکل،نشانه مومن است.۲انفال 🍁🍂🍂🍁
خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم، مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم، بی هیچ ملاحظه ای روزها را میگذرانیم اما دلمان عمر نوح میخواهد! کم میخندیم و زود عصبانی میشویم، کم مطالعه میکنیم اما همه چیز را میدانیم، زیاد دروغ میگوییم اما همه از دروغ متنفریم، زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما زندگی کردن را نه! ساختمانهای بلند داریم اما طبعمان کوتاه است، بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم، بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم! فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه، بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر عمل میکنیم، عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن را...! مگر بیشتر از یکبار فرصت زندگی کردن داریم...؟! 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 27 ✅ یکی از مهارت هایی که باید به دانش آموزان آموزش داده بشه مدیریت زمان هست. لازم هست
28 🔺 متاسفانه نظام آموزش و پرورش ما کارشناسی شده نیست و بسیاری از قوانینش به زمان قبل از انقلاب بر میگرده. در حالی که قوانین آموزشی کشور باید متناسب با مباحث دینی و کاملا منظم و هدفمند باشه و مجلس شورای اسلامی و مسئولین محترم امر آموزش باید برای این موضوع طرحی اساسی بریزند. ⭕️ این خیلی بد هست که نزدیک به 12 سال از با ارزش ترین و خاص ترین زمان های عمر انسان ها در دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان صرف بشه ولی خروجی اون بسیار پایین باشه. الان اگه همه افرادی که دوران 12 ساله مدرسه رو گذروندن بپرسید که چه چیزایی در این 12 سال یاد گرفتید تقریبا میشه گفت نهایتا به اندازه 5 دقیقه بتونه مطالبی که یادش هست رو بگه. ⭕️ خب این درست نیست که این همه سال از عمر میلیون ها انسان گرفته بشه ولی کلا به اندازه 5 دقیقه مطلب براش باقی بمونه. خیلی از مطالب این 12 سال رو میشه در عرض 4 یا 5 سال آموزش داد.
پروانه های وصال
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 7⃣3⃣ قسمت سی و هفتم💎 در این لحظه حضرت زهرا سلام الله علیها
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 8⃣3⃣ قسمت سی و هشتم💎 بعد علامه در ادامه سخن می فرماید: آن گرامی بعد از فراق پدر بزرگوارش و مصائب وارده ساعت به ساعت غش میکرد و به حضرت حسنین علیه السلام میفرمود: پدر(یعنی جد) شما که شما را گرامی میداشت و مرتب شما را در آغوش می گرفت کجا است؟ کجا است آن جد شما که از همه مردم بیشتر بشما مهربان بود، نمیگذاشت که روی زمین راه بروید، افسوس که هرگز نخواهم دید جد شما در خانه مرا باز نماید و شما را بدوش خود بگیرد، در صورتی که دائما این عمل را انجام میداد. سپس حضرت زهرای اطهر مریض شد و مدت چهل شب مریضی او ادامه پیدا کرد. آنگاه ام ایمن و اسماء بنت عمیس و حضرت امیر علیه السلام را خواست و فرمود: احدی از آن افرادی که در حق آن بانوی مظلومه ظلم کرده بودند در تشییع جنازه اش حاضر نشوند و بر جنازه اش نماز نخوانند. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 در محضر بزرگان 🌺 با نیت کار کن❗️ مثلا در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز می شویی ... سرت را با این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می کنی ... سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن ... خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می شویی ، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده ... چند وقت که با نیت کار کردی ، آن وقت ببین که نور همه فضای زندگی ات را پر می کند و راه سیرت باز می شود ... 💫مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی 💫 🌿🌸🌿 🍁🍂🍁🍂
•میدونی‌ چرا توبه ،‌قیمت‌‌ دارہ؟! چون‌ وقتی برمیگردیم ڪه میتونیم نیایم. . . مهم‌ اینه‌ ڪه هر جا‌ هستیم و فهمیدیم داریم راهُ‌ اشتباه میریم برگردیم.. ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍁🍂🍁🍂
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و ششم عبدالله از روی صن
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و هفتم چند پرستار دورم ریخته و می‌خواستند به هر وسیله‌ای آرامم کنند و آرامش من تنها بوسه به صورت دخترم بود که به درگاه خدا التماس می‌کردم: «خدا... من بچه‌ام رو می‌خوام... من فقط بچه‌ام رو می‌خوام...» همه بدنم از درد فریاد می‌زد و آتشی که در جانم شعله می‌کشید، مجالی برای خودنمایی دردهایم نمی‌گذاشت که باز از مصیبت دخترم ضجه می‌زدم: «به خدا دخترم زنده بود! به خدا تا تو ماشین تکون می‌خورد! به خدا تا نزدیک بیمارستان هنوز زنده بود...» عبدالله دور اتاق می‌چرخید و دیگر فریاد می‌کشید تا در میان هق هق ناله‌هایم، صدایش به مجید برسد: «مجید همونجا بمون، من میام پیشت! خودم میام پیشت، آخه با این حالت کجا می‌خوای بیای؟ من الان میام دنبالت!» و دل بی‌قرار من تنها به حضور همسرم قرار می‌گرفت که از میان دست پرستاران و سِرُم و فریادهای عبدالله، با هق هق گریه صدایش می‌زدم: «مجید... حوریه از دستم رفت... مجید... بچه‌ام از دستم رفت...» و به حال خودم نبودم که مجیدی که دیشب تحت عمل جراحی قرار گرفته با شنیدن این ضجه‌های مصیبت زده‌ام چه حالی می‌شود و شاید از شدت همین ضجه‌ها و ضعفی که همه بدنم را ربوده بود، توانم تمام شد و میان برزخی از هوش و بی‌هوشی، از حال رفتم. نمی‌دانستم خواب می‌بینم یا واقعاً این سرانگشت گرم و پُر احساس مجید است که روی گونه‌ام دست می‌کشد. به زحمت چشمانم را گشودم و تصویر صورت مصیبت زده ام را در آیینه نگاه مضطرب و مهربانش دیدم. کنار تختم روی صندلی نشسته بود، با انگشتانش روی صورتم دست می‌کشید و بی‌صدا گریه می‌کرد. آسمان صورتش از گرد و غبار غصه، نیلی شده و چشمانش همچون ابر بهار می‌بارید. کنار صورتش از ریشه موهای مشکی تا زیر گوشش به شدت خراشیده شده و پُر از زخم و جراحت بود. دست راستش از مچ تا روی شانه باند پیچی شده و طوری با آتل به گردنش بسته شده بود که هیچ تکانی نمی‌خورد. پای چشمان کشیده‌اش گود افتاده و گونه‌های گندمگونش به زردی می‌زد. هر چند روی صندلی کج نشسته بود تا به جراحت پهلویش کمتر فشار بیاید، ولی باز هم صورتش از درد در هم رفته و طوری که من نفهمم، نوک پایش را پشت سر هم به زمین زد تا دردش قرار بگیرد. به گمانم قصه غمبار من و حوریه را از عبدالله شنیده بود که دیگر طوفان پریشانی جانش به ساحل غم نشسته و باز از سوزِ دل گریه می‌کرد. هنوز محو صورت رنگ پریده و قد و قامت زخمی‌اش بودم که زیر لب اسمم را صدا زد: «الهه...» شاید از چشمان نیمه بازم که به دست باند پیچی شده‌اش خیره مانده بود، فکر می‌کرد خوابم و نمی‌دانست از دیدن این حالش، نگاهم از پا در آمده که دوباره صدایم کرد: «الهه جان...» دیگر سر انگشتش از نوازش صورتم دست کشیده و با همه وجود منتظر بود تا حرفی بزنم که نگاه بی‌رمقم را به چشمانش رساندم. سفیدی چشمانش از شدت گریه به رنگ خون در آمده و باز دلش نیامد به رویم نخندد که با همان صورت غرق اشکش، لبخند تلخی تقدیمم کرد و با لحنی عاشقانه به فدایم رفت: «دلم خیلی برات تنگ شده بود! از دیروز که ازت جدا شدم، برام یه عمر گذشت...» و دیگر نتوانست حرفش را تمام کند که از سوزش زخم پهلویش، نفسش بند آمد و چشمانش را بست تا نفهمم چه دردی می‌کشد. از تماشای این حالش دلم به درد آمد و چشمانم از اشک پُر شد که دوباره چشمانش را گشود تا از جام نگاه مهربانش سیرابم کند و اینبار من شروع کردم: «مجید! بچه‌ام از بین رفت...» و دیدم که نگاهش اول از داغ حوریه و بعد از غصه من، آتش گرفت و من چقدر منتظرش بودم تا برایش از مصیبت حوریه بگویم که میان گریه، ناله زدم: «مجید! بچه‌ام خیلی راحت از دستم رفت! نتونستم هیچی کاری بکنم! می‌فهمیدم دیگه تکون نمی‌خوره، ولی نمی‌تونستم براش هیچ کاری بکنم...» از حجم سنگین بغضی که روی سینه‌ام مانده بود، نفسم به شماره افتاده و همچنان غصه‌های قلبم را پیش صورت صبور و نگاه مهربانش زار می‌زدم: «مجید! ای کاش اینجا بودی و حوریه رو می‌دیدی! خیلی خوشگل بود، یه صورت کوچولو مثل قرص ماه داشت! ناز و آروم خوابیده بود...» و جملات آخرم از پشت هق هق گریه به سختی بالا می‌آمد: «مجید! شرط رو باختی، حوریه شکل خودت بود! حوریه مثل تو بود...» و دیگر نتوانستم ادامه دهم که شانه‌هایش از گریه به لرزه افتاده و می‌دیدم دلش تا چه اندازه برای دیدن دخترش بی‌قراری می‌کند که دیگر ساکت شدم. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی