eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
22.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عآرفآنهـ🌿✨ یڪے ازشاگردان مرحوم شیخ رجبعلۍ خیاط مۍ گفٺ:بعدازفوٺ مرحوم شیخ ایشان رادرخواب دیدم ازاوسوال ڪردم درچہ حالۍ گفت: فلانۍ من ضررڪردم باتعجب پرسیدم چرا؟! ٺوضررڪردۍ!! فرمود:خیلۍ ازبلاهاڪہ برمن نازل مۍ شدباٺوسل آن هارادفع مۍ ڪردم. اۍ ڪاش حرفۍ نمۍ زدم چون الان مۍ بینم براۍ آن هایۍ ڪہ دردنیابلاهاراٺحمل مۍ ڪنند،دراینجاچہ پاداشۍ مۍ دهند...🌸 🍁🍂🍁🍂
💎پیامبراکرم(ص) 🔅انتظار کشیدن از تا دیگر،گنجی است از گنجهای بهشت 📚جامع احادیث الشیعه، ج٤،ص٧٨. 🍁🍂🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از "درخت" بیاموزیم برای بعضی ها باید "ریشه" بود تا "امید" به زندگی را به آنها بدهیم... برای بعضی ها باید تنه بود تا "تکیه گاه" آنها باشیم... برای بعضی ها باید شاخ و برگ بود تا عیب های آنها را "بپوشانیم"... برای بعضی ها باید میوه بود تا "طعم زندگی" کردن را به آنها بیاموزیم ""نه زنده ماندن را""... ♡الهی قمشه ای♡ 🍁🍂🍁🍂
📚 👈 گواه خواستن شیخ برای سیادت یک زن با دخترانش سبط ابن جوزی که مورخی مشهور است در تذکرة الخواص می نویسد مردی از علویین در بلخ ساکن بود و یک زن و چند دختر داشت. پس از مدتی آن مرد فوت شد. وضع زندگی زن او (از نظر پیدا کردن مخارج معاش) بسیار سخت گردید و چون آبرومند بود به واسطه سرزنش دشمنان نمی توانست در بلخ زندگی کند، از این رو به سمرقند رفت. گفت در موقع بسیار سردی با بچه هایم وارد سمرقند شدیم. دختران خود را داخل مسجدی جای دادم و در شهر به جستجو شدم تا شاید برای آنها چیزی تهیه کنیم.  چشمم به محلی افتاد که مردم اطراف مردی را گرفته اند. پرسیدم این شخص کیست؟ گفتند شیخ شهر و بزرگ این ناحیه است. نزد او رفتم و جریان را شرح دادم. گفت اگر اینطور است شاهدی بیاور که تو سیدی و بچه هایت از ساداتند و دیگر توجهی به من نکرد. از آن شیخ مأیوس شدم و به طرف مسجد بازگشتم در راه دیدم مردی روی سکوئی نشسته و اطرافش عده ای ایستاده اند پرسیدم این شخص کیست؟ گفتند داروغه شهر و مردی مجوسی مذهب است.  گفتم پیش این مرد می روم شاید خداوند فرجی در کار ما بدست او بدهد. نزدیک شدم و حال خود را برایش شرح دادم. خادمی را صدا زد، خادم پیش آمد. گفت برو به خانم و زوجه من بگو لباس بپوشد و اینجا بیاید. خادم رفت و چیزی نگذشت که زن مجوسی در نهایت جلالت با وضعی آراسته و عده ای کنیز آمد. مجوسی گفت با این زن علویه برو در مسجد فلان محله و بچه های او را به خانه بیاور. آن زن به مسجد آمد و دخترها را برداشته با هم به خانه آمدیم، برای ما اطاقی جداگانه قرار داد و ما را به حمام فرستاد. لباسهای فاخر و گرانبها برای همه ما آماده کرد. بعد از حمام انواع غذاها آورد. آن شب با بهترین وضعی خوابیدیم.  نیمه شب همان شیخ شهر که مسلمان بود در خواب دید قیامت برپا شده و پرچمی در بالای سر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در اهتزار است قصر زیبائی از زمرد سبز به چشم او خورد پرسید این قصر کیست؟ به او گفتند متعلق به مردی است که مسلمان و خداپرست باشد. خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رفت تا شاید اجازه ورود به آن قصر را بگیرد ولی آنجناب صورت را از او برگردانید. عرض کرد روی از من برمی گردانید با اینکه مردی مسلمانم! حضرت فرمود گواه بیاور که تو مسلمانی. شیخ متحیر شد. فرمود فراموش کردی چه گفتی به آن زن علویه؟ این قصر متعلق به کسی است که آن زن را دیشب پناه داده.  از خواب بیدار شد و از آشفتگی بر سر می زد و می گریست غلامان خود را در شهر فرستاد تا محل آن زن را پیدا کنند و خودش در میان شهر نیز جستجو می کرد تا اطلاع یافت در خانه آن مجوسی بسر می برند. پیش داروغه رفت و پرسید آیا از زن علویه خبری داری. گفت آری آنها در خانه ما هستند. گفت ایشان را با من بفرست که کاری دارم. مجوسی گفت چنین عملی ممکن نیست و تو را نمی رسد که این طور دستور بدهی. شیخ هزار دینار پیش او گذاشت و درخواست کرد پول را بردارد و آن زن را در اختیار او بگذارد. داروغه گفت اگر صد هزار دینار بدهی به تو نمی دهم. شیخ چون اصرار زیاد کرد مجوسی گفت خوابی که تو دیشب دیده ای من هم آن را دیده ام و قصری که مشاهده کردی خداوند به من داده تو افتخار به اسلامت بر من می کنی به خدا قسم هیچکدام از خانواده ما نخوابیده اند مگر اینکه به دست آن علویه مسلمان شدیم و در خواب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که فرمود آن قصر از تو و خانواده ات می باشد برای اینکه آن زن علویه را پناه دادی و تو از اهل بهشتی. 📗 ✍ شیخ محمد مهدی حائری 🍁🍂🍁🍂
🌱🔗 . از روزی‌ که‌ فهمید توجه‌ نامحرم‌ رو به‌ تیپ‌ و ظاهرش‌جلب‌ کرده با یه‌ تغییر از این‌ رو به‌ اون‌ رو شد..! ومیگماا... . + مجازی‌وحقیقی‌نداره..! ماهااین‌روزا چیکارمیکنیم؟!! . 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️عنایت امام زمان عجل الله به خاطراحترام به والدین ⭕️تشرف کارگر حمام در نجف باامام زمان عجل الله
‼️ کسی‌ که‌ بخواد‌ گناهی‌ رو‌ انجام‌ بده‌ حتی‌ اگه‌ پسر‌ نوح‌ هم‌ باشه‌‌ بالاخره‌ راهش‌ رو‌ پیدا‌ میکنه‌. کسی‌ هم‌ که‌ بخواد‌ از‌ گناه‌ فرار‌ کنه‌ حتی‌ اگه تو‌ قصر‌ زلیخا‌ زندانی‌ شده‌ باشه‌،‌ خدا‌ در‌ها رو‌ براش‌ باز‌ میکنه...🌿 🍁🍂🍁🍂
{🚫⚠️ } |. .|🌱 یه وقتایی خطر لغزش 🪓 و افتادن توی چاله 🕳 از یه سر سوزن بهت نزدیک تره 💉 و یکی از بدترین پرتگاه ها ⛔️ پرتگاه هست ❎ که میوفتی توش 🚷 و دیگه در اومدن ازش خیلی سخت میشه ... 🍁🍂🍁🍂
✍ برگی از خاطرات هر کس به اتاقش می‌آمد از پشت میز بلند میشد و در جلو فرد می‌نشست و کارهایشان را انجام می‌داد ! یک روز از او پرسیدم که چرا پشت میز ، کارهایش را انجام نمی‌دهد؟ با لبخند همیشگی‌اش گفت ، برادر من ! ، میز ریاست یک حال و هوای خاصی دارد که آدم را می‌گیرد ، پشت آن میز من رئیسم و مخاطبم ارباب رجوع هست. من می‌آیم این طرف و کنار مردم می‌نشینم ، تا توی آن حال و هوای خاص با آنها برخورد نکنم ! این طرف میز من برادر مردم هستم و مثل یک برادر به مشکلاتشان رسیدگی می‌کنم.... 🌹شهید محمد بروجردی