4_5857087656499872140.mp3
1.97M
💥 غدیر سه روز است!
🔶 چطور دو ماه عزاداری میکنیم، سه روز نمیتوانیم جشن بگیریم؟
تا سه روز توقف کردن تا همه مردم بیایند بیعت کنند
خواستند شلوغ کنیم ( تا به یادها بماند و اهمیتش بیشتر درک شود ولی ما ...)
🎙استاد پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 روايت #امام_خامنهای از زندگی #امام_كاظم عليه السلام
در اتاق خصوصی امام کاظم؛ شمشير، لباس و قرآن نشانه چيست؟
🔹 تحقیر زمینه ساز گناه 🔹
از راه هاى مهم تربیت و هدایت، شخصیت دادن به افراد مخصوصاً به كودكان است، بنابراین یكى از امورى كه در مساله تربیت فرزند قطعاً باید مورد توجه قرار گیرد، مساله تحقیر و ایجاد خودكم بینى است.
پدر و مادر و مربیان، باید به كودك احترام بگذارند و غرور او را سركوب ننمایند و به عبارت دیگر، از هر موضوعى كه عقده حقارت و خودكم بینى در كودك ایجاد مى كند دورى نمایند و در بزرگسالان نیز مساله چنین است باید احترام كافى به مردم گذارد تا احساس كمبود و حقارت ننمایند و گرنه سر از عقده حقارت بیرون آورده و منشا انحرافات و گناهان خواهد شد.
🔸 امام هادى علیه السلام مى فرماید:
«من هانت علیه نفسه فلا تامن شره» (تحف العقول،ص574)
«كسى كه شخصیتى براى خود قایل نیست از شر او بر حذر باش.»
🔸 امیر المؤمنین علیه السلام مى فرماید:
«من كَرُمَت علیه نفسه لم یُهِینها بالمعصیة» (غرر الحكم،ج2)
«كسى كه نفس خویش را گرامى مى دارد با گناه خوارش نمى سازد.»
📚 کتاب گناه شناسی، محسن قرائتی
💕🧡💕🧡
⚡️شأن و منزلت بسم الله⚡️
🔘 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.
این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد.
شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.
🔘 روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد .
شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.
🔘 وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت.
در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.
🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.
شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد.
زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.
📙 خزینةالجواهر ص 612
💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عکس یادگاری رئیسی و پوتین و اردوغان در حاشیه نشست سران کشورهای ضامن روند آستانه
آیتالله #رئیسی سرباز #امام_زمان مثل #حاج_قاسم🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️ساده لوحان بدانند اگر امر بمعروف ترک شود و هنجار شکنان قدرت بگیرند سناریوی غربی ها علیه زنان محجبه در ایران هم تکرار خواهدشد... #حجاب
این شعر تقدیم به تمام متولّدین دهه های سی ، چهل، پنجاه و شصت؛ که اکنون خودساخته ترین پدران و مادران این سرزمین هستند :
من پُرم از خاطرات و قصه های کودکی
این که روباهی چگونه می فریبد زاغکی !
قصّهٔ افتادنِ دندانِ شیری از هُما
لاک پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی !
قصّهٔ گاو حسن ، دارا و سارا و امین
روزٍ بارانی ، کتابٍ خیسٍ کُبری طِفلکی !
تیله بازی درحیاط و کوچه و فرشِ اتاق !
بر سرِ کبریت و سکه ، یا که درب تَشتکی !
چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق
مادرم هرگز نیاورد استکان بی نعلبکی !
داستانِ نوک طلا با مخمل و مادر بزرگ !
در دهی زیبا که زخمی گشته بچّه لَک لَکی !
هاچ زنبور عَسل ، نِل در فراق مادرش !
یادٍ دوران اوشین و نقطه های برفکی !
هشت سال از دورهٔ شیرین امّا تلخِ ما
پر ز آژیرِ خطر با حمله های موشکی !
تا کجاها می برد این خاطره امشب مرا
کاش می رفتم به آن دورانِ خوبم ، دزدکی !
یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من
من به یاد و خاطراتت زنده ام ، ای کودکی !
دفترٍ مشقِ دبستانم ببین
پر ز مُهرِ آفرین ، صد آفرین !
راستی آن دفترِ کاهی کجاست ؟!
عکس حوض آبِ پُر ماهی کجاست ؟!
باز آیا ریز علی ها زنده اند ؟!
در حوادث جامه از تن کنده اند ؟!
کاش حالا خاله کوکب زنده بود !
عطرِ نانش خانه را آکنده بود !
ای معلّم خاطر و یادت به خیر
یادٍ درسِ آب بابایت به خیر !
هرکجا هستید ، هستی نوش تان !
کامیابی گرمیِ آغوشتان !
هم کلاسی های سالِ کودکم
دستهگلهایی ز یاس و میخکم !
باز از دل می کنم یادٍ شما
یادِ قلبِ سادهٔ شادِ شما
آدمی سر زنده از یاد است ، یاد !
رمزِ عمرِ آدمیزاد است یاد !
شادتان میخواهم و شادم کنید !
همکلاسی های من یادم کنید !
💕💛💕💛
✍🏻طرز تهیه سس سیر فست فودی (سس توم لبنانی)
مواد لازم
🥛سیر پاک کرده یک سوم لیوان
🧊 آب یخ دو قاشق غذاخوری
🍾 روغن زیتون یک و نیم لیوان
🧊 آب لیمو چهار قاشق غذاخوری
🧂 نمک به میزان دلخواه
✨روش تهیه
🧄سیرها را با آبلیمو داخل همزن یا بلندر می ریزیم و با دور متوسط روشن میکنیم. بعد از یک دقیقه با لیسک همزن را تمیز کرده و دور مخلوط کن را روی دور کند میگذاریم و روغن را آهسته و پیوسته به آن اضافه میکنیم تا بافت یکدست و سفیدی شبیه بافت سس مایونز به دست بیاید، که اصطلاحاً به آن ایمالسیفای (emulsify) هم گفته میشود.
🧊در آخر آب یخ را به آن اضافه می کنیم و نمک (دلخواه) را اندازه میکنیم. سس سیر فست فودی ما آماده است.
🧄اگر این سس سیر برای شما خیلی غلیظ بود می توانید آن را با یک چهارم لیوان ماست و سس مایونز رقیق کنید تا به ذائقه شما نزدیک شود.
#کیک_سیب 🍰 😋
▫️دو عدد سیب
▫️ارد 1.5 پیمانه
▫️تخممرغ یک عدد
▫️دارچین یک ق چ
▫️بکینگ پودر یک ق غ
▫️شیر ولرم یک پیمانه
▫️روغن مایع نصف پیمانه
▫️وانیل یک چهارم ق چ
▫️شکر پنج ق غ
▫️دو ق هم برای کف تابه
🔸اول تابه رو با کره چرب کنید
دو ق شکر رو پراکنده پخش کنید کفش
شعله پخش کن رو بزارید روی حرارت تا گرم بشه
تو ظرفی تخم مرغ رو بزنید از لختگی دراومد شکر و وانیل رو اضافه کنید دو سه دقیقه با همزن دستی ترکیب کنید بعد شیر و روغن رو اضافه کنید مخلوط که شد ارد و بکینگ پودر الک شده و دارچین رو اضافه کنید تا ترکیب بشه
بعد سیب هارو ورقه کنید خیلی نازک نزنید بعد وسطش رو با در بطری یا ماسوره خالی کنید بچینید کف تابه مواد رو بریزید روش درب تابه دمکنی بزارید ک اجازه بدید رو حرارت بپزه برای من ۳۵ دقیقه زمان برد.
بعد خارج کنید نو ظرف سرو و به دلخواه تزیین کنسد
#کاپ_کیک
#کاپ_کیک_لیمو_و_چای_پنیری
مواد لازم:
▫️ کره صد گرم
▫️شکر دانه ریز صد گرم
▫️تخم مرغ زده شده یک عدد
▫️زرده تخم مرغ یک عدد
▫️شیر پنجاه گرم
▫️چای ترش تی بگ یک عدد
▫️آرد صد و چهل گرم
▫️بیکینگ پودر یک قاشق چایخوری
▫️پنیر چدار رنده شده پنجاه گرم
▫️لیموترش یک عدد.
طرز تهیه:
تی بگ را در شیر با شعله کم می جوشانیم تا عطر آن خارج شود. سپس چای تی بگ را باز و با شیر مخلوط کرده و کنار می گذاریم تا خنک شود.
شکر و کره را با دور تند همزن می زنیم تا یکدست شود. تخم مرغ و زرده را اضافه کرده و می زنیم. بیکینگ پودر را با آرد مخلوط کرده و کم کم اضافه می کنیم. پنیر و پوست لیمو را که ریز رنده کرده ایم با مواد مخلوط می کنیم. در آخر مواد را به آرامی با شیر مخلوط کرده. .سه چهارم کپسولها را از مواد پر کرده و در فر که از قبل با دمای صد و پنجاه درجه گرم شده به مدت پانزده تا بیست دقیقه قرار می دهیم. پس از سرد شدن سرو می کنیم
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نون ریحون
نون ریحون (نان ریحون) یک پیشغذای عالی
سس ریحون:
قارچ: 4 عدد
ریحون: 1 لیوان
مایونز: 4 قاشق غذا خوری
نمک و فلفلسیاه
روغن زیتون: 6 قاشق غذاخوری
.
خوب همه موارد رو با غذاساز یکدست کنید، روی نون تست بمالید، پنیر پیتزا بزنید، کنجد و ریحون تازه بریزید و اون رو توی فر با دمای 200 درجه(که از قبل داغ کردید) بزارید تا زمانی که پنیر تُست بشه.
نوش جونتون
#ایـده 🔮
#خـلاقیـت 💡
#خـانه_داری 🎀
.
پروانه های وصال
درس چهارم #احساس_نیاز_به_خدا ⭕️ مومن باید توی زندگیش مدام حواسش به طغیانش باشه. مراقب باشه که هوا
#احساس_نیاز_به_خدا
درس پنجم
تا اینجا در مورد این صحبت کردیم که همیشه باید مراقب باشیم که طغیان نکنیم.
طغیان مهم ترین عامل مشکلات و رنج های ماست.
خب در مقابل این طغیان باید چیکار کنیم؟
چیکار کنیم که هوای نفسمون پررو نشه و سر جاش بشینه؟!
راهش اینه که انسان زیاد استغفار کنه...
زیاد بگه غلط کردم...😓
هر موقع گناهی کردی زود برو در خونه خدا و بگو خدایا غلط کردم...
بچگی کردم... نفهمیدم...
✅ این بشه ذکر لبت
تنها راهی که انسان میتونه اتصالش رو به خدا همیشه نگه داره همین زیاد استغفار کردنه
اتفاقا آدم هر موقع گناه نمیکنه باید بیشتر بره در خونه خدا
🌹چون ادم وقتی که گناه کنه و بره در خونه خدا
یه ذره صداش نازکه. خاضع هست👌
⭕️ ولی وقتی که گناه نکنه و بهش بگی استغفار کن
با صدای کلف و طلبکارانه میگه
مگه من چیکار کردم که استغفار کنم!!!؟😤
⭕️صبر کن ببینم مگه پیامبر ما گناه کار بود که روزی ۷۰ بار استغفار میکرد؟؟؟
😒
نه عزیزم.
همونطور که غذا برای انسان لازمه
"استغفار" هم برای "روح طغیانگر" لازمه.
زیاد بگو غلط کردم؛ ببین چقدر لطیف و زیبا میشی...
مثل برگ گل میشی....🌺
آزاد از گناهان....
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_سی_و_پنجم_اینک_شوکران۱ می
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_سی_و_ششم_اینک_شوکران۱
به همه چیز دقیق بود، حتی توی شوخی کردن....😊
به چیزایی توجه می کرد و حساس بود🤔 که تعجب می کردم.😳
گردش🏞 که می خواستیم بریم اولین چیزی که بر می داشت کیسه ی زباله بود. مبادا جایی که میریم سطل نباشه چیزایی که می خوریم🍎🍊🍌 آشغالش آب داشته باشه....!
همه چیزش قدر و اندازه داشت.
حتی حرف زدنش.
اما من پر حرفی می کردم...!!😮
می ترسیدم😨 در سکوت به چیزی فکر کنه که من وحشت داشتم.......😱
نمیذاشتم وصیت بنویسه...📝
می گفتم: "تو با زندگی و رفتارت وصیتاتو کردی. از مال دنیا💰 هم که چیزی نداری."
به همه چیز متوسل می شدم🙏 که فکر رفتن رو از سرش دور کنم.....
همون روزا بود که از تلویزیون📺 اومدن خونمون....
از منوچهر خواستن خاطراتش رو بگه که یه برنامه بسازن🎬 منوچهرم گفت...
دو سه ماه خبری از پخش برنامه📀 نشد....
میگفتن (کارمون تموم نشده.)💽
یه شب منوچهر صدام زد...
تلویزیون برنامه ای از شهید مدنی نشون می داد.🎞
از بیمارستان🏥 تا شهادت🌹 و بعد تشییعش رو نشون
داد....😔
اونم جانباز شیمیایی بود...😭
منوچهر گفت: "حالا فهمیدم...🤔 اینا منتظرن کار من تموم شه..."😢
چشماش پر اشک شد....😭
دستش رو آورد بالا☝️ با تاکید رو به من گفت: "اگه این بار زنگ زدن📞 بگو بدترین چیز اینه که آدم منتظر مرگ کسی باشه تا ازش سوژه درست کنه....😡 هیچ وقت بخشیدنی نیست..."😣
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_سی_و_ششم_اینک_شوکران۱ به ه
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_سی_و_هفتم_اینک_شوکران۱
《فرشته هم نمی توانست ببخشد...
هر چيزی که منوچهر را می آزرد،😑 او را بیشتر آزار می داد. انگار همه غریبه شده بودند...🙄
چقدر بهش گفته بود گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین 🎥 بگوید...
هیچ نگفت😶 اما فرشته توقع داشت روز جانباز از بنیاد کسی زنگ بزند☎️ و بگوید یادشان هست...
چه قدر منتظر مانده بود....🤔
همه جا را جارو کشیده بود، پله ها را شسته بود. دستمال کشیده بود، میوه ها🍌🍊🍎🍓 را آماده چیده بود و چشم به راه تا شب🌙 مانده بود.
فقط به خاطر منوچهر که فکر نکند فراموش شده.....👤
نمی خواست بشنود👂 "کاش ما همه رفته بودیم."
نمی خواست منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش بر نمی آید، که زیادی است...😞
نمی خواست بشنود «ما را بیندازید توی دریاچه ی نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم."》😟
همه ی ناراحتیش می شد یه حلقه اشک توی چشمش😢 و سکوت می کرد.😷
من اما وظیفه ی خودم می دونستم که حرف بزنم، اعتراض کنم، داد بزنم😲 توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید «اولویت با جانبازان♿️ است»، اما نوبت ما رو می دید به کس دیگه و به ما میگید فردا بیاید....
چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهرو بیمارستان🏥 بقیةالله بمونه برای نوبت اسکن که ریه هاش عفونت کنه و چهار ماه به خاطرش بستری شه....🛌
منوچهر سال هفتاد و سه رادیوتراپی شد،💉 تا سال هفتاد و نه نفس عمیق که می کشید می گفت: "بوی گوشت سوخته رو از دلم حس می کنم."🙊
این درد ها رو می کشید😤 اما توقع نداشت از یه دوست بشنوه "اگه جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشم."🙄
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_سی_و_هفتم_اینک_شوکران۱ 《فر
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_سی_و_هشتم_اینک_شوکران۱
منوچهر دوست نداشت ناله کنه،😩 راضی میشد به مرفین زدن.💉 و من دلم می گرفت این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست جبهه کجاست و جنگ💣 یعنی چی....
دلم می خواست با ماشین🚗 بزنم پاشو خورد کنم ببینه میتونه مسکن نخوره💊 و دردش رو تحمل کنه؟
ما دو سال تو خونه های سازمانی🏡 حکیمیه زندگی می کردیم.
از طرف نیروی زمینی یه طبقه رو بهمون دادن.
ماشین🚗 رو فروختیم، یه وام💵 از بنیاد گرفتیم و اونجا رو خریدیم.
دور و برمون پر از تپه و بیابون بود...🏞
هوای تمیزی داشت...🌫
منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده می کرد...
بعدظهرا با هم می رفتیم توی تپه ها پیاده روی.🚶🚶♀
یه گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهیتابه ای🍳 که به اندازه ی دو تا نیمرو درست کردن جا داشت خریدیم.
با یه کتری و قوری کوچیک و یه قمقمه.🍶
دوتایی می رفتیم پارك قیطریه...🏞
مثل دوران نامزدی......💑
بعضی شبا چهارتایی👨👩👧👦 می رفتیم پارك قیطریه برای علی و هدی دوچرخه🚴 خریده بود.
پشت دوچرخه ی هدی🚴♀ رو می گرفت و آهسته می برد و هدی پا می زد تا دوچرخه سواری یاد گرفت.
اگه حالش بد می شد🤕 می موندیم چیکار کنیم...
زمستونای سردی داشت....🌨🌊آنقدر که گازوییل یخ می زد. سختمون بود.
پدرم خونه ای داشت🏚 که رو به
راهش کردیم و اومدیم یه طبقش نشستیم.
فریبا و جمشید طبقه ی دوم و ما طبقه ی سوم اون خونه....
منوچهر دوست داشت به پشت بوم نزدیک باشه. زیاد می رفت اون بالا...
《دستهایش را دور دست🙏 منوچهر که دوربین را جلوی چشمش گرفته بود و آسمان را تماشا می کرد،🔭 حلقه کرد...
گفت: من از این پشت بام متنفرم. ما را از هم جدا می کند.👥 بیا بروییم پایین.😔
نمی توانست ببیند آسمان☀️و پرواز چند پرنده🕊 منوچهر را بکشد بالا و ساعت ها نگهش دارد.
منوچهر گفت: "دلم می خواهد آسمان باز شود و من بالاتر را ببینم."😎
فرشته شانه هایش را بالا انداخت؛🙄 "همچین دوربینی وجود ندارد! "😳
منوچهر گفت: "چرا هست. باید دلم❤️ را بسازم، اما دلم ضعیف است."
فرشته دستش را کشید👋 و مثل بچه های بهانه گیر گفت:😩 "من این حرف ها سرم نمی شود. فقط می بینم اینجا تو را از من دور می کند، همین. بیا برویم پایین"😢
منوچهر دوربین🔭 را از جلوی چشمش👁 برداشت و دستش را روی گره دست فرشته گذاشت✋ و گفت: "هر وقت دلت برایم تنگ شد بیا اینجا. من آن بالا👆 هستم."》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_سی_و_هشتم_اینک_شوکران۱ منو
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_سی_و_نهم_اینک_شوکران۱
دلم که میگیره،😔 میرم پشت بوم...
از وقتی منوچهر رفت🚶 تا یه سال آرامش نشستن نداشتم.🙇♀ مدام راه می رفتم🚶♀ به محض اینکه می رفتم بالا کمی که راه می رفتم، می نشستم روی سکو و آروم می شدم،😌 همون که منوچهر روش می نشست...
روبروی قفس کبوترا🕊 می نشست، پاهاش رو دراز می کرد و دونه می ریخت🍟 و کبوترا میومدن روی پاش می نشستن و دونه بر می چیدن...
کبوترا سفید سفید بودن🕊 یا یه طوق گردنشون داشتن. از کبوترای سياه و قهوه ای خوشش نمیومد..😒
می گفتم: تو از چیه این پرنده ها خوشت میاد؟
میگفت: از پروازشون.🕊
چیزی که مثل مرگ دوست داشت لمسش کنه.
دوست نداشت توی خواب بمیره.
دوستش ساعد که شهید شد تا مدتها جرات نمی کرد شب🌙⭐️ بخوابه...
شهید ساعد جانباز بود. توی خواب نفسش گرفت😷 و تا برسه بیمارستان شهید شد.😔
چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می کنه. بیخوابه....
بدش میومد هوشیار نباشه و بره...
شبا بیدار می موندم تا صبح⛅️ که اون بخوابه.
برام سخت نبود با این که بعد از اذان صبح فقط دو سه ساعت می خوابیدم،😴 کسل نمی شدم.
شب اول منوچهر بیدار موند. دوتایی مناجات حضرت علی🙏 می خوندیم. تموم که می شد از اول می خوندیم، تا صبح.....🌤
شباي دیگه براش حمد می خوندم تا خوابش ببره.😴
مدتی بود هوایی شده بود.
یاد دوکوهه و بچه های جبهه🔫💣 افتاده بود به سرش. کلافه بود.
یه شب تلویزیون📺 فیلم🎥 جنگی🔫 داشت. یکی از فرمانده ها با شنیدن اسم رمز فریاد زد😲 «حمله کنید، بکشیدشون، نابودشون کنید »....✌️
یهو صدای منوچهر رفت بالا که «خاك بر سرتون با فیلم این ساختنتون!😑
کدوم فرمانده جنگ می گفت حمله کنید؟😠 مگه کشور گشایی بود؟ چرا همه چیزو ضایع می کنید؟....»
چشماشو بسته بود و بد و بیراه می گفت....😵
تا صبح☀️ بیدار بود فردا صبح زود رفت بیرون.🚶
باغ🌴🌲🌳 فیض نزدیک خونمون بود.
دوتا امام زاده داره.
می رفت اونجا. وقتی برمی گشت چشم هاش پف کرده بود....🤕
نون بربری🍕 خریده بود. حالش رو پرسیدم گفت: خوبم، خستم، دلم می خواد بمیرم...☠
به شوخی گفتم: آدمی که میخواد بمیره نون نمی خره!😉
خندش گرفت.....!🙂
گفت: یه بار شد من حرف بزنم تو شوخی نگیری؟!🤗
اما اون روز هر کاری کردم سر حال نشد.
خواب بچه ها رو دیده بود. نگفت چه خوابی.....🤔
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📝 نکته کوتاه اخلاقی
🦋 قضاوت ؛ یعنی برداشت ما از چیزی که میبینیم، یا میشنویم !
✖️ خیلی وقتها، چیزی که شما میبینید،
یا میشنوید،
تمامِ آنچیزی نیست که، به شما اجازه میدهد؛ از آن نتیجهای بگیرید!
پس صرفاً با جملاتی مثل " خودم دیدم "
یا "خودم شنیدم "
قضاوتتان را توجیه نکنید!
💥 اساساً برای کسی که قلبش به دیگران مشغول است؛ آرامش دائمی، و حفظ نشاط روحیِ همیشگی، امری محال است!
🔺 دل حریم خداست؛ آنرا تبدیل به چهارراهی برای عبور این و آن، نکنیم!
💕❤️💕❤️
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✨﷽✨
#حکایت
✍️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیاباننشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمهای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم چون میدانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسام هرگز سیر نمیشد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
💢بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
✅💕🧡💕🧡
💠💠💠💠
#نمازشب
🍃پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به جبرئیل فرمود: ای جبرئیل! مرا پند دِه:
🍃جبرئیل گفت:
♻️ای محمّد! هر چه می خواهی عمر کن، اما بدان که سرانجام خواهی مُرد. و به هر چه می خواهی دل ببند، اما بدان سرانجام از آن جدا خواهی شد. و هر عملی می خواهی انجام دِه، ولی بدان سرانجامِ عملت را خواهی دید. و نیز بدان که شرف مؤمن، نماز شب اوست و عزّتش خودداری از ریختن آبروی مردم است
┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄
#💕❤️💕❤️