پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 ٭٭٭٭٭ نیم ساعتی طول کشید تا خرید کنیم و برگردیم خونه، خونه ی سمی
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
اتاقم تنها جایی بود که آرامشو توش احساس میکردم .. دراز کشیدم رو تختم، دلم میخاست به چیزای خوب فکر کنم به داشته هام به نعمتهایی که داشتم به روزهای خوب زندگیم به خونواده ای که برام از جانم عزیز تر بودن، چشمامو بستم و به رویای شیرینی فکر کردم که برای خودم می ساختم به رویای عطرِ یاس!
هنوزم اون عطر و حس میکنم یادم نمیره بعد اون روز که دیدمش انقدر بهم ریختم که اولین کاری که کردم اصرار به مامان بود که برام یاس بکاره تو حیاط ..یاس ..یاس، هیچ وقت نمیتونم یاس رو فراموش کنم
اون عطر یاسی که بعد یک سال هنوز هم با تمام ذهن من بازی می کنه ..
نمی دونم چه اتفاقی افتاد .. فقط از کنا م رد شد .. حتی یادم نمیاد چهره اش چطوری بود .. حتی رنگ چشماش حتی خنده هاش .. هیچی، هیچی یادم ..
تنها عطر یاسش بود که منو درگیر خودش کرد و بعدش تعریفایی که از محمد درباره ش شنیدم .. تنها سهم من از اون شد گلهای یاس تو حیاط که هر بار با تنفس رائحه شون دلم آروم میشه ..
تو رویای شیرینم غرق بودم که مهسا بدو بدو اومد تو و باجیغ نسبتا بلندی گفت: هوووورا بالاخره تعطیل شدیم
و با یه پرش پرید رو تختش ..من که از رویای خودم پریده بودم بیرون نگاهی بهش کردم و گفت: سلامت کو؟
خندید وبا خوش حالی باهمون مانتو و مقنعه ی مدرسه اش دراز کشید رو تخت و گفت: سلام علیکم حاج خانوم، روزهای خوش زندگیم آغاز شد
خندیدمو جواب سلامشو دادم، به سقف خیره شدم ..من مهسا رو خیلی دوست داشتم ..با این که از من چهار سال کوچیکتر بود ولی برام بهترین خواهر و دوست دنیا بود ..دوباره چشمامو بستم تا باز به خلسه ی شیرینم فرو برم!
٭٭٭٭٭
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
❣️ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 اتاقم تنها جایی بود که آرامشو توش احساس میکردم .. دراز کشیدم رو
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
قدمامو تند کردم، نمیدونم چرا بهم ریخته بودم مگه قرار بود چی بشه؟! چرا انقدر آشفته ام، رسیدم دم خونه ی سمیرا اینا زنگ زدم، بعد چند دقیقه در باز شد و سمیرا اومد بیرون با دیدنم انگار جا خورده باشه
- چیشده مگه؟!
با نگرانی بهش نگاه کردم و گفتم: نمیدونم، دارم دیوونه میشم سمیرا، نمیدونم چم شده
دستمو گرفت و گفت: ای بابا، باز شروع کردی، تو باید الان خوشحال باشی، آقای یاس داره میاد خونتون اونوقت تو آشفته ای!
با کلافگی سرمو تکون دادم، نمیدونستم چی بگم حتی تو این موقعیت سمیرا هم منو درک نمیکرد، تکیه دادم به دیوار خونشون
با غم نگاهم کرد و گفت: آخه دختره ی دیوونه چرا اینکارو میکنی با خودت چرا الکی خودتو عذاب میدی باور کن اگه یه بار باهاش حرف بزنی دیگه این حالت برزخی ات تموم میشه
نگاهش کردم، بهش حق میدادم که چیزی نفهمه از این حال من چون هنوز به این حال بد گرفتار نشده بود
تکیه مو از دیوار برداشتم و گفتم: من میرم دیگه..کلی کار داریم، خداحافظ
سریع باهاش خداحافظی کردم و راه افتادم سمت مغازه، مثلا به مامان گفتم میرم تخم مرغ بخرم، اما واقعیتش میخاستم این دردمو به کسی بگم اما نشد، سمیرا نمیتونه درکم کنه تقصیر اون نیست، من خیلی عوض شدم من به جایی رسیدم که کسی نمیتونه منو درک کنه حتی خودش، خودِ اون کسی که به خاطرش به این حال و روز افتادم، بعد از خریدن تخم مرغ راهی خونه شدم، باز قرار بود بعد یکسال ببینمش کسی رو که یکسالِ تمام مدهوش عطر یاسش شدم، کسی که از عید پارسال تا این عید منو بهم ریخته،(خدا به خیر بگذرونه این عید رو!!) کسی رو که برای اولین بار بهش تو زندگی ام دل بستم، نمیدونم این لرزش قلب و استرس و آشفتگی ام برای چیه؟! شاید چون تمام یکسال رو به نامحرمی فکر کردم که جای خدا رو تو قلبم می گرفت، کسی که شاید حتی لحظه ای بهم فکر نکرده...
٭٭٭٭٭
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
❣️ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
توصیهی حضرت جبرئیل به حضرت آدم علیهماالسلام!
💠 حضرت آیتالله بهجت «قدسسره» :
میگویند که اولاد حضرت آدم [علیهالسلام] زیاد شده بودند؛ (هزار و صد [سال تقریباً] عمر کرده بوده)؛ زیاد در محضر او قال و قیل میکردند و آدم ساکت بود و ابداً هیچ حرفی نمیزد. یک دفعه ملتفت شدند و گفتند : ما این همه شلوغ کاری میکنیم ، پدر ما ابداً یک کلمهای نمیگوید و همانطور نگاه میکند. تعجب کردند! [گفتند آقا! بابا! شما اینجا ساکت و صامت اینجا نشستهاید و هیچ نمیگویید]؛ ما این همه سر و صداها میکنیم، این همه بازی ها میکنیم، این همه کارها میکنیم. .
⭕ حضرت آدم [علیهالسلام] به اینها فرمود: آن وقتی که جبرئیل ما را به این زمین آورد، به من فرمود : اگر میخواهی برگردی به همان جایی که از اول بودی، به همان بهشتی که از اول بودی، فَأَقْلِلْ کَلامَکَ؛ کم سخن بگو.
#آیت_الله_بهجت
💕💖💕💖
:
✨﷽✨
🌹سفارش امام صادق(ع)به کربلا نرفته ها، در روز اربعین!
💠شخصی نزد امام صادق(ع)رفت و پرسید:
ما که نتوانستیم به کربلا برویم چه می شود؟
👈فرمودند: روز اربعین چه کار می کنی؟ گفت: دلم متوجه قبر حضرت می شود...امام (ع)زیارت اربعین را به او آموزش داد و فرمود: حتی اگر از راه دور در این روز این زیارت را انجام دهی ،خداوند در این روز فرشتگانی در عالم دارد که معلق اند و صبح سحر روز اربعین می آیند و تا غروبش در زمینند .
هر جای عالم کسی با خواندن زیارت اربعین، ارتباط دلی و قلبی با امام حسین علیه السلام برقرار کند ملائک می آیند و آن زیارت را بر می دارند و تا دم غروب نزد سیدالشهدا علیهالسلام می برند. و حضرت سیدالشهدا علیهالسلام به ملائک امر می کند که بنویسید اینجا آمدند و زیارت کردند...
🔸امام صادق علیهالسلام در ادامه فرمودند: غصه نخور که نرفتی، فقط در این روز دلت به یاد کربلا باشد و غم کربلا داشته باشی یعنی رفتی.
◾️آه که می توانی بکشی؟چه بسا این آه ثوابش بیشتر از آن زیارت می شود...
🖤التماس دعای فرج ان شاءالله🖤
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
💕🖤💕🖤
#نماز_شب
💠عارف کامل مرحوم سید هاشم حداد؛
🔸بیداری بین الطلوعین نور است و فیض بسیار بزرگی می باشد، و اگر سالک قبل از اذان صبح بیدار باشد و نماز شب بخواند نورعلینور است.
🔸 اگر به علتی اقبال نداشت لااقل سعی کند در سحر بیدار باشد؛ چرا که نفس بیداری شب موجب تنویر قلب و دل سالک می شود.
📚نورمجرد،جلدیک،ص ۲۹۳
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
💛💛💛💛