eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ❤️ 🍎آرامش یعنی ⛵️قایق زندگیتون را 🍁دست کسی بسپارید که، ❤️صاحب ساحل آرامش است 🍁در این روز زیبای آذر ماه ❤️از خدای مهربان 🍁قشنگترین، آرامش‌بخش‌ترین، ❤️و بهترین آخر هفته را براتون آرزومندم☕️🍎 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁ســـــلام 🕊صبح آدینه تون بخیر و شـادی 🍁جمعه تون سرشار از زیبایی 🕊و اتفاقهای خـوب و دلنشین 🍁امـیدوارم تنتون سـالم 🕊زندگی تون پـر بـرکت 🍁و شـادی مهمون همیشگیِ 🕊دلهـای مـهربـونتون باشـه صبح آدینه تون گلبارون🕊🍁 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 ✨به نگاهی دل بیمار مرا درمان کن ✨رحم آخر به من بی سر و بی سامان کن ✨من اسیر شب ظلمانی هجران توام ✨طاقتم رفت ، رهایم ز غم هجران کن ✨دم صبح است بیا موعد دیدار رسید ✨جرعه ای شادی و لبخند مرا مهمان کن ✨ز کنار من دلباخته یکدم بگذر ✨روی بنما و بنای غم دل ویران کن 🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼 🌼 🌼🍃
زندگیت را برمبنای ترس بنا نکن ⬅️ زندگی ات را بر مبنای ترس بنا نکن؛ بی هیچ واهمه ای زندگی کن. تنها در این صورت است که به معنای واقعی کلمه، زندگی کرده ای. ⬅️ ترس، تو را بسته نگه می دارد و مانعِ باز شدن و شکوفایی ات می شود. ⬅️ ترس موجب می شود که پیش از اقدام به هرکاری، هزار و یک نگرانی و دغدغه راهِ تو را سد کنند. دغدغه ها و وسواس ها، تو را سردرگم تر می کنند. این ها سیاه چاله های کهکشانِ روح تواند. ⬅️ انسان جایزالخطاست. خطا کردن، لازمه ی انسان بودن و نیز انسان شدن است. ⬅️ فقط یک چیز را در خاطر داشته باش: سعی کن خطاهای خود را تکرار نکنی. تکرارِ خطاها نشانه ی حماقت است.
🌠☫﷽☫🌠 🔴حاضر جوابی های شهید مدرس ♦️زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. ♦️مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. ♦️وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ ♦️مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. ♦️نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. 📚منبع : سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سر نترسی داره اقای رئیسی تو همین اوضاعی که هرروز تو فضای مجازی، سنندج سقوط میکنه و معاندین کنترل شهر رو دست میگیرین رئیسی رفته وسط شهر و داره با مردم حرف میزنه ▪️تفاوت فضای حقیقی کشور با فضای مجازی بااین ویدئو کاملا مشهوده 🇮🇷 نائب برحق زنده باد جمهوری اسلامی ✌🏻
🌠☫﷽☫🌠 دو ماه حبس براى كشف اگر از خانمهايى كه كشف حجاب ميكنند به دادگاه شكايت كنيد محكوميتشون حتميه اگر توهين كنند ٧٢ ضربه شلاق هم ميخورند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این حد از رذالت حقیقتا برای داعش هم قفله این حرومیا از کجا اومدن ؟ نون بن سلمان چه نجاستی ازشون ساخته 🇮🇷 تا پای جان زنده باد جمهوری اسلامی ✌🏻✌🏻✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیکر شهیدی که با صحبت‌های همسرش اشک ریخت! 🍃🌹🍃 ✅ وقتی بهش گفتم: سلام خوبی؟ دلمون برات تنگ شده بود؛ یهو رَگِ چشمش سبز شد و... شهیدمرتضی_عطایی مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست تا پای جان نائب بر حق 🌷
🔺اهل سنت برای رئیس جمهور سجاده و مهر آورده اند، او هم نمازِ در کردستان را به آنها اقتدا کرده است... پرچم ایران با وجود مردمان شرافتمندش از مذاهب و قومیت های مختلف بالاست. درد و بلای این ملت بخورد بر سر وطن فروش هایی که آلتِ سعودی و دیگران شده اند ... پرچم بالاست ✌️🇮🇷 تا پای جان برای امنیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞ویدئو منتشر شده از پدر شهید عجمیان : خبر درخواست رضایت دروغ است ! ما درخواست قصاص کردیم . .
🌷لاتَتَّبِعُوا، از۵ کس پیروی نکن 🌷لا تتبعواخطوات الشیطان ازگامها ووسوسه های شیطان پیروی نکنید. ۲۱نور،۱۴۲انعام،۲۰۸بقره،۱۶۸بقره 🌷لاتتبعواالسبل..۱۵۳انعام .ازراه دیگران وغیرخداپیروی نکنید 🌷لاتتبعوا من دونه اولیا ۳اعراف ازغیرخدا،درگناه کردن پیروی نکنید 🌷لاتتبعوا اهواء قوم قدضلوا ۷۷مائده ازخواسته های گمراهان پیروی نکنید 🌷لاتتبعوالهوی.۱۳۵نسا ازخواسته های دل پیروی نکنید 🍁🍂🍁🍂
سبزیجات بخار پز با پنیر رنده شده🥒 مواد لازم 🍸 1 سینی پنیر اوخاکا ( 250 گرم ) 🍸 1فنجان کوچک ذرت شیرین ( 125 گرم ) 🍸 3 عدد هویج ( 60 گرم ) 🍸 1 بروکلی ( 300 گرم ) مراحل زیر را انجام دهید : 🍽به طور کامل سبزیجات را بشویید و ضد عفونی کنید. سبزیجات را ریز خرد کنید. 🧇تمام مواد را در فویل آلومینیوم بپوشانید.سبزیجات را داخل قابلمه 20 دقیقه بپزید. 🥙سبزیجات بخارپز شده را با سیب زمینی خرد شده سرو کنید که با گوشت سفید یا پاستا طعم خوبی دارد. 👨‍🍳
🍹مواد لازم برای تهیه اسموتی مرکبات 🍣شیر نارگیل یا شیر: یک دوم فنجان 🍣آب پرتقال تازه: یک چهارم فنجان 🍣موز کوچک منجمد شده: 🧇 یک عدد انبه منجمد: یک دوم فنجان (می توانید از کمپوت نیز استفاده کنید) 🧇ماست یونانی ۲ درصد: نصف فنجان گردو خرد شده: دو قاشق چای خوری دستور تهیه اسموتی 🍸مرکبات شیر نارگیل و آب پرتقال را داخل مخلوط کن بریزید. موز، انبه و ماست را اضافه کنید و تا زمانی که همه مواد نرم شوند به مخلوط کردن ادامه دهید. مواد را درون یک لیوان بریزید و قبل از سرو کردن گردوها را روی اسموتی بریزید. 👨‍🍳
🍿طرز تهیه پاپ کورن نارگیلی: 🥄مرحله اول در تابه ای عمیق روغن نارگیل را بریزید. بعد از اینکه روغن خوب داغ شد، ذرت ها را داخل روغن بریزید و کمی تفت دهید. در قابلمه را بگذارید و سه الی چهار دقیقه فرصت دهید تا ذرت ها تبدیل به پاپ کورن شوند. قابلمه را از روی حرارت بردارید. 🥄مرحله دوم به پاپ کورن داغ تازه پخته شده، نمک و ادویه های گفته شده را اضافه کنید و هم بزنید. کاغذهای روغنی را به شکل قیف در آورده و پاپ کورن ها را داخلشان سرو کنید. 👨‍🍳
طرز تهیه املت اسفناج فوری🍲 ☘️ساقه اسفناج ها را جدا کنید و برگ های آن را با دقت بشویید.سپس اسفناج ها را در آب نمک حدود یک ربع بجوشانید.بعد از این مدت اسفناج ها را از آب در بیاورید و روی صافی بریزید تا آب آن گرفته شود.کمی هم با دست روی آنها فشار دهید تا آب بیشتری خارج شود. 🍽بعد با چاقو اسفناج ها را درشت خرد کنید.3 عدد تخم مرغ را هم بزنید و با اسفناج مخلوط کنید و مخلوط اسفناج و تخم مرغ را که با کمی فلفل قرمز و نمک مزدار کردید داخل تابه ای که با 1 قاشق غذا خوری کره داغ شده ، بریزید.کمی که مواد خودش را گرفت با قاشق وسط املت را باز کنید تا تخم مرغ ها خودشان را در قسمت وسط تابه جمع کنند و یکدست بپزند. 🥄وقتی رنگ املت تغییر کرد و طلایی تیره شد از لبه آن را بگیرید و تا وسط تا کنید.املت اسفناج پخته شده را به صورت داغ میل کنید تا از دهن نیفتتد. 👨‍🍳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 ♥️زیباست پیشنهاد میکنم با تامل بخوانید! آمدم مجلس ترحیم خودم، همه را می دیدم همه آنهایی که نمی دانستم عشق من در دلشان ناپیداست واعظ از من می گفت، از نجابت هایم، از همه خوبیها و به خانم ها گفت: اندکی آهسته تا که مجلس بشود سنگین تر، راستی این همه اقوام و رفیق!!! من خجل از همه شان من که یک عمر گمان می کردم تنهایم و نمی دانستم من به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم همه شان آمده اند، چه عزادار و غمین من نشستم به کنار همه شان، وه چه حالی بودم، همه از خوبی من می گفتند حسرت رفتن ناهنگامم، خاطراتی از من که پس از رفتن من ساخته اند از رفاقت هایم، از صمیمیت دوران حیات یک نفر گفت: چه انسان شریفی بودم دیگری گفت فلک گلچین است یک نفر هم می گفت: "من و او وه چه صمیمی بودیم" و عجیب است مرا، او سه سال است که با من قهر است... یک نفر ظرف گلابی آورد، و کتاب قرآن که بخوانند کتاب و ثوابش برسانند به من گرچه بر داشت رفیق، لای آن باز نکرد و ثوابی که نیامد بر من، آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد آمد آن گوشه نشست، من کنارش رفتم اشک در چشم، عزادار و غمین خوبی ام را می گفت چه غریب است مرا... آن ملک آمد باز، آن عزیزی که به او گفتم من فرصتی می خواهم خبرآورد مرا، می توانی برگردی مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت نوبت بعد، تو را خواهم برد روح من رفت کنار منبر و چه آرام به واعظ فهماند اگر این جمع مرا می خواهند فرصتی هست مرا و می توانم برگردم من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند، باعث این همه غم خواهم شد روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز زنده خواهم شد باز واعظ آهسته بگفت، معذرت می خواهم هه خبری تازه رسیده ست مرا گوییا شادروان مرحوم، زنده هستند هنوز خواهرم جیغ کشید و غش کرد و برادر به شتاب، مضطرب، رفت که رفت یک نفر گفت: "که تکلیف مرا روشن کن اگر او مرد، خبر فرمایید سوگواری بکنیم، عهد ما نیست ، به دیدار کسی، کو زنده است، دل او شاد کنیم کار ما شادی مرحومان است"!!! واعظ آمد پایین، مجلس از دوست تهی گشت عجیب صحبت زنده شدن چون گردید، ذکر خوبی هایم همه بر لب خشکید ملک از من پرسید: پاسخت چیست؟ بگو؟ تو کنون می آیی؟ یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟ چه سوال سختی؟ بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن زنده باشم بی دوست؟ مرده باشم با دوست؟ زنده باشم تنها، مرده در جمع رفیقان عزیز، من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز ... !!! کاش باور بکنیم، کاش بیدار شویم ، خوب اندیشه کنیم، معنی واقعی امدن و رفتن چیست ؟ کاش دلی شاد کنیم تا هنوز در بر ماست... 🍁🍂🍁🍂
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺑﻪ ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪگی و يادم ﺑﺪﻩ ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺑﺎﻻﻯ ﻛﻮﻩ ﺑﭙﺮ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺎﻳﻢ ﻣﻴﺸﻜﻨﺪ ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﻣﻴﮕﻴﺮﻣﺖ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﺮﻳﺪ ﮔﺮﮒ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﭘﺎﻳﺶ ﺷﻜﺴﺖ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﻧﮕﺮﻓﺘﻰ؟ ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻝ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺮﮒ!
خيلي قشنگه بخونید دقت کردین جملات وارونه چگونه است ؟ (( گنج )) (( جنگ)) مى شود ، (( درمان)) (( نامرد)) و (( قهقهه)) (( هق هق )) !!! ولى (( دزد)) همان (( دزد)) است (( درد )) همان (( درد )) است و (( گرگ)) همان (( گرگ)) ... ارى نمی دانم چرا (( من )) (( نم)) زده است و (( يار )) (( راى)) عوض كرده است ، (( راه)) گويى (( هار )) شده ، و (( روز )) ب (( زور )) ميگذرد ، (( اشنا)) را جز در (( انشا )) نميبينىى و چه (( سرد)) است اين ((درس)) زندگى ، اينجاست ك (( مرگ)) برايم (( گرم )) ميشود چرا كه (( درد )) همان (( درد )) است 🍁🍂🍁🍂
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند :🌱 طوری نماز بخوان که انگار اخرین نماز عمرت هست. وقتی شروع به نماز میکنی بگو این اخرین نماز من در دنیا است . و فرض کن بهشت در برابرت و آتش زیر پایت و عزرائیل پشت سرت و پیغمبران در سمت راستت و ملائکه در سمت چپت هستند. و پروردگار از بالای سرت برحالت آگاه است...پس نگاه کن دربرابر چه کسی ایستاده ای و با چه کسی مناجات میکنی و چه کسی به تو می‌نگرد... ٢ص٣٥ 🍁🍂🍁🍂
😞🌡️🚨📣 در یوسف آباد تهران، خانواده ای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمی کرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره می رود و زن نیز پس از دادن صبحانه بچه ها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون می رود. پس از گذشت چند ساعت، بچه ها از بازی خسته شده و شروع به گریه می کنند و تا آمدن مرد به خانه، ناآرامی بچه ها طول می کشد. مرد خانه، سراغ همسر خود را از بچه ها می گیرد و بچه ها می گویند که مادر برای خرید گوشت از خانه بیرون رفته و هنوز برنگشته، مرد سراغ قصاب محله می رود و پرس و جو می کند؛ ولی قصاب اظهار بی اطلاعی می کند. آن مرد پس از تلفن به اقوام و آشنایان سراغ پاسگاه نیروی انتظامی می رود و جریان را تعریف می کند. مأموران پس از تحقیقات اولیه، سراغ قصاب رفته و از وی پرسش می کنند اما قصاب با قاطعیت تمام، اظهار بی اطلاعی کرد. مأمورین به تفحص در مغازه پرداختند. سپس به زیرزمین که گوسفندان را پس از ذبح به آن جا می بردند، رفتند. هنگام خارج شدن، مأمورین مقداری مو می یابند که موها، موی گوسفند نیست و قصاب برای بازجویی بیشتر به پاسگاه بردند. سرانجام با پیگیری های دقیق، قصاب به جنایت خود اعتراف کرد که: این زن، همسایه ما بود ولی رعایت پاکدامنی را نمی کرد و سر و سینه خود را نمی پوشاند. و از جمال خوبی هم برخوردار بود. آن روز که به مغازه آمد به گونه ای به خودش رسیده بود که نفس اماره مرا وادار کرد کامی از آن زن بگیرم. او را برای دیدن گوشت بهتر به داخل مغازه دعوت کردم و به او گفتم گوشت خوب و مورد پسند شما، پشت یخچال است. وقتی پشت یخچال رفت او را به زیرزمین کشاندم و با کاردی که در دست داشتم او را تهدید کردم و از او خواستم تن به زنا بدهد، بیچاره می لرزید، اما چاره ای نداشت. در پایان که از او کامی گرفتم. افکار شیطانی مرا واداشت برای آن که کسی از ماجرا باخبر نشود، او را بکشم اما باز افکار شیطانی مرا رها نکرد و گوشت زن را جدا کرده، همراه گوشت گوسفندان چرخ کردم و فروختم و استخوانها را نیز در فلان منطقه خاک کردم. این داستان از بدحجابی زن سرچشمه گرفت. شاید هیچگاه آن زن فکر نمی کرد که بدحجابی می تواند پایانی چنین تلخ و پرگناه داشته باشد و به تجاوز، قتل، یتیم شدن فرزندان و سرگردانی همسرش بینجامد و نیز چنین عواقبی برای قابل خود در پی داشته باشد. اخر و عاقبت همچین زن هایی همینه 🍁🍂🍁🍂
پروانه های وصال
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 35 🔴کسی که رفتارش توی خونه با زن و بچّش بد باشه هر چقدر هم اهلِ هی
36 ➖شما با این زندگی که درست کردی،آخرت رو هم ‌نمیتونی آباد کنی... چه آخرتی؟!!😏 اصلاً زورت نمیرسه که بخوای آخرتت رو آباد کنی "آدمِ ضعیف" که نمیتونه آخرتش رو بهتر کنه!!❌ -- ما ضعیفیم... ما خودمون، خودمون رو ضعیف کردیم!! ⛔️🅾⛔️ ➖میگفت من میخوام از استعدادِ خودم در جهتِ خدمت به مملکتِ امام زمان استفاده کنم! 🔸عزیزم تو که استعداد نداری تو اصلاً نمیدونی استعداد چی هست... 🕹داری از حداقلِ هوش و حافظت استفاده میکنی این استعداده؟! 😒 "هواپرستی" ، استعدادهای انسان رو نابود میکنه.......♨️ ✅🔷➖🔺⭕️
پروانه های وصال
#بســـــم_رب_العشــــــــــق رمـــــان #طعـــــم_سیبـــ به قلم⇦⇦🍁مریم سرخه ای🍁 قسمٺـ هفتم: دم خونه
رمـــــان به قلم⇦⇦🍁مریم سرخه ای🍁 قسمٺـ هشتم: با گریه داد زدم علی... یهو ایستاد..چند ثانیه ای تکون نخورد...بعد پاهاشو به سمت من حرکت داد...چشمام زوم شد روی کفش هاش... کاملا روبه روی من ایستاده بود...زل زد توی چشمام...چشم هاش پر از خون بود...هیچ حرفی برای گفتن نداشتم با تپش قلب پلک میزدم و با هر پلک قطره اشکی از چشمم می افتاد پایین... چند دقیقه هیچ چیز نگفتم و خیره بودم بهش...بعد از چند دقیقه سکوتو شکست... سرشو انداخت پایین و گفت: -اگر امری ندارید من برم... سرمو انداختم پایین نفس عمیقی کشیدم...هیچ چیز نگفتم... گفت: -پس یاعلی... دست پاچه شدم چند قدمی نزدیکش شدم و گفتم: -ب...ب...ببخشید...بابت اون روز...اون روز...جلوی دانشگاه... -مهم نیست! -این حرفو نزنید... -تقصیر من بود شما راست گفتین... -نه...من یکم عصبی بودم بخاطروهمین... حرفمو قطع کردو گفت: -در هر صورت من شرمنده ام یاعلی... برگشتو رفت...و من مات رفتنش... غرورم شکست...قلبم شکست...روحم شکست...با خودم گفتم چه داستان عجیبی...یک عشق تنفر انگیز... بعد از چند دقیقه راهمو کج کردم و آهسته شروع به قدم زدن کردم...هر قدم یک قطره اشک...! تموم راه تا خونه با بی میلی قدم زدم تا رسیدم جلوی خونه به پنجره ی اتاق علی خیره شدم....پنجره باز بود...انگار زودتر از من رسیده بود خونه...همینطوری که زل زده بودم به پنجره یک دفعه پنجره رو بست!!! منم جا خوردم و سریع رفتم داخل حیاط...چادرمو در اوردم کیفمو پرت کردم گوشه ی حیاط...صورتمو شستم و بعد وارد خونه شدم مادر بزرگ مشغول کار بود رفتم پیشش و گفتم: -سلام مادر جون...دلم برات تنگ شده بود... -سلام عزیزم خوش اومدی... یک دفعه چشمش خورد به چشمام و با تعجب گفت: -چقد غم از چشمات میباره مادر؟؟؟؟ -نه مامان جون خستگیه... -پس برو استراحت مادر... یه لبخند تلخ جواب مادر بزرگ شد... - خسته ام مامان جون خسته ام! نفس عمیق با لرزه کشیدم و رفتم داخل اتاق...لباس هامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم... چشمامو گذاشتم روی هم...پلک هام داشت سنگین می شد که صدای آیفون بلند شد...یک دفعه با عجله و سریع از روتخت بلند شدم و رفتم سمت آیفون: -بله؟؟؟؟؟؟؟؟ -سلام دخترم مادر بزرگت هست.... بغضمو قورت دادم و گفتم: -بله بله...چند لحظه... به مادر بزرگ اشاره کردم و سریع رفتم داخل اتاق... موهامو پخش کردم روی متکا...پتو روکشیدم روی سرم و شروع کردم به گریه کردن...من دل علی رو شکستم من خیلی بد باهاش حرف زدم من جواب اون زخم چاقو و درگیری علی بخاطر خودمو اونجوری دادم...چه جوری میتونم خودمو ببخشم...! باید از دلش در بیارم اما چه جوری اون حتی حاظر نیست حرفامو بشنوه...یه وقتی من مغرور بودم و حالا ورق برگشته... خدایا خودت کمکم کن...! ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 🌹🌹 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹