#دسر_کیوی
پودر ژله کیوی : ۱ بسته
خامه : ۱ پ
شیر : ۱ پ
شکر : ۱/۲ پ
وانیل : ۱/۲ چ
پودر ژلاتین : ۳ ق غ
کیوی به تعداد لازم
پودر ژله کیوی رو تو یه لیوان آب جوش و یه لیوان آب سرد حل کرده کنار میذاریم . کیویا رو پوست کنده خورد میکنیم. بعد با یه قاشق شکر یه کم تفت میدیم. خامه و شیر رو در قابلمه روی حرارت گذاشته تا حل یه دست بشن بعد وانیل و شکر رو اضافه کرده حل که شد برداشته پودر ژلاتین رو اضافه کرده وقتی یه دست شد میذاریم یه کم خنک بشه . حالا تو ظرف مورد نظرمون چند تکه کیوی میریزیم و روش ژله کیوی میریزیم میذاریم تو یخچال تا ببنده بعد یه لایه مخلوط خامه رو ریخته میذاریم ببنده و همین کارو تکرار میکنیم . روی لایه آخر رو با ورقه های کیوی تزیین میکنیم
✨﷽✨
#داستان
✍در بنى اسرائيل، عابدى بود به نام برصيصا كه سال ها عبادت مى كرد و مشهور شد و مردم بيماران خود را براى شفا و درمان نزد او مى آوردند. تا اين كه روزى زنى از اشراف را نزد او آوردند، شيطان او را وسوسه كرد و او به آن زن تجاوز كرد. سپس او را كشت و در بيابان دفن كرد. برادران زن فهميدند و مسئله شايع شد و عابد از موقعيّت خود سرنگون گشت.
حاكم وقت او را احضار و او به گناه خود اقرار كرد و حكم صادر شد كه به دار آويخته شود. در اين هنگام و در لحظه آخر شيطان نزد او مجسم شد كه وسوسه من تو را به اين روز انداخت، اگر به من سجده كنى تو را آزاد مى سازم.
عابد گفت: توان سجده ندارم، شيطان گفت: با اشاره ابرو به من سجده كن، او چنين كرد و به كلى دين خود را از دست داد و سرانجام نيز كشته شد.
❄️🌨☃🌨❄️
🔆 #پندانه
🔴 گذشته، آینه آینده
🔻گویند پادشاهی غلامی داشت که در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان، در دربار پادشاه صاحب منصب شد.
🔸 او اتاقی داشت که هر روز صبح به آن سر میزد و هنگام خروج بر در اتاق قفلی محکم میبست.
🔹 گذشت تا اینکه درباریها گمان کردند غلام گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را از روی حسادت به گوش پادشاه رساندند.
🔸پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند.
🔹به این ترتیب، ۳۰ نفر از بدخواهان به اتاق غلام ریختند، قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز یک چارق کهنه و یک دست لباس مندرس که به دیوار آویخته شده بود.
🔹در نتیجه، دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که《غلام مردی درستکار است. آن لباسهای مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها را در اتاقش آویخته تا روزگار فقر و سختیاش را به یاد داشته باشد و به رفاه امروزش غَرِّه نشود.
❄️🌨☃🌨❄️
🌷وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَآئِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُٓ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (٢١)حجر
🌷خزانه ومعدن همه چیز دست ماست ومابه اندازه ای مشخصی ازآن میفرستیم
🌷ان من شئ الا یسبح بحمده
🌷تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا (٤٤)اسراء
🌷همه موجودات ومخلوقات که درآسمانها وزمین هستند،تسبیح خدا میگویند...
ولی شما تسبیح گویی آنهارانمیفهمید
❄️🌨☃🌨❄️
پروانه های وصال
#ملاقات_با_خدا 21 🌷 ما برای آماده شدن جهتِ ملاقاتِ خداوند متعال ، فقط یک مسیر داریم که اون هم "مبار
#ملاقات_با_خدا 22
⭕️ با اونایی هستم که کِیف میکنن وقتی که یه سالن پر از جمعیت براشون کف میزنن! 😒
* میدونید اگه خدا براتون کف بزنه چی میشه؟
✅ اونوقت دیگه میلیاردها نفر از انسان ها رو اصلاً حساب نمیکنی....😌
🔶 یه روزی این حرفا رو همه ما میفهمیم...صبر کنید....خیلی زود بهش میرسیم.......
🚫 اونجا خواهیم دید که وقتی خدا با یه نفر حرف نزنه، بدتر از عذابِ جهنم زجر خواهد کشید.... میگه خدا به من نگاه نکرد...😓😥
باید برای اون روز "ظرفیتمون رو بی نهایت افزایش بدیم"
➖✅🌱➖🌺💖
پروانه های وصال
#عشق_با_رایحه_شیطنت #پارت۵ افرا:۱۶سالمه ولی سطح درسی که خوندم خیلی بالاتر از ۱۶ساله با این اطلاعاتی
#عشق_با_رایحه_شیطنت
#پارت۶
افرا:آگهی زده بودید که مدیر برنامه واسه شرکت میخواین
+:اوهوم واسه خودت میخوای؟
افرا:بله
+:دختر فرخ دختری که تو عمارت بزرگ،بزرگ شده اینجا کار کنه؟
افرا:درسته ولی ی سری شرایط اتفاق میوفته که چاره ای نیست
+:چند سالته
افرا:۱۶
+:سنت خیلی کمه
افرا:بله ولی اطلاعات زیادی دارم
+:میتونم ی سوال بپرسم
افرا:بفرمایید
+:چرا دنبال کار هستی؟فرخ که یکی از بزرگ های این شهره
چقدر فضول بود
واقعیتو باید میگفتم چون بلخره میفهمید
افرا:ی سری مدارک رو شب مرگ بابام دزدیدن با اون مدارک ی پرونده تشکیل دادن شکایت کردن ازمون پول خیلی زیادی باید بهشون بدیم
+:چقدره مگه؟
افرا:انقدر زیاد که باید عمارتو بدیم بهشون چند ملیارد هم از حساب شرکتمون بدیم بهشون
+:اها پس برای همین دنبال کار میگردی
افرا:بله
+:فکر نکنم حقوق این کار به دردت بخوره
سرمو از نا امیدی انداختم پایین
+:ولی خب پیشنهاد های بهتری دارم واست
افرا:چه پیشنهادی
+:اول بلندشو
از جام بلند شدم
+:ی دور بچرخ
از حرفاش سردرنمیاووردم
افرا:برای چی
+:بچرخ تا بگم
چرخیدم
با هیزی بهم نگاه میکرد
+:نمیدونم جنبه شنیدن این پیشنهاد رو داشته باشی یا نه
افرا:میشنوم
+:من ازت خوشم اومد خوشگلی خوش اندامی اگه بخوای صیغت میکنم نیازم نیست کار کنی فقط ی سری چیزارو باید فراهم کنی
افرا:جانم؟شما منو با این هرزه های ۱۰۰هزاری دور میدون اشتباه گرفتین
+:اون ک بحثش جداس
افرا:از سنت خجالت بکش تو سن پدربزرگ منو داری پدرمم نه ها پدربزرگ جمع کن خودتو
کیفم رو برداشتم زیر لب فحشی نثارش کردمو در اتاقشو با حرص کوبیدم
آشغال خر فکر کرده خالشم
●●●●●●●●●●
چندجا رفتم برای کار اما حقوقش به دردم نمیخورد
خستهو نا امید رفتم عمارت
افرا:سلام
ملیحه خانوم:سلام دخترم خسته نباشی
افرا:ممنون
جانان تند تند از پله ها اومد پایین
پرهیجان گفت
جانان:سلام آجی
بغلش کردمو گونش رو بوسیدم
افرا:سلام قشنگم
ملیحه خانوم:ناهار حاضره
افرا:باشه برم لباسامو عوض کنم بیام
جانان رو گذاشتم پایین رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم
صدای اومدن ی نفر به بالا رو شنیدم
ملیحه خانوم بود
ملیحه خانوم:دخترم چیشد کار پیدا کردی
افرا:نه حقوقشون پایین بود نه که پایین باشه ها نمیتونم همزمان هم خوراکمون رو تامین کنم هم اجاره بدم
ملیحه خانوم:دخترم خودت میدونی که خدابیامرز بابات خرجی تمام خدمتکار هارو میداد من هم دستم خالیه مگرنه کمکت میکردم
افرا:نه قربونت برم من از شما انتظار ندارم همینطوری کلی زحمت میکشی برامون
ملیحه خانوم:دختر نازم من برم پایین پس توهم بیا
افرا:باشه
لباسامو عوض کردم رفتم سر میز
شروع کردیم به ناهار خوردن که صدای چند نفر از حیاط عمارت میومد
تعجب کردم که کیه صداش نا آشنا بود
افرا:ملیحه خانوم کسی قرار بود بیاد؟
ملیحه خانوم:نه
رفتم تو حیاط
چندتا مرد با لباس های رسمی ورقه به دست وایساده بودنو عمارتو نگاه میکردن حرف میزدن
افرا:بفرمایید؟
×:اومدیم عمارت رو ببینیم
افرا:به چه دلیل؟
×:این همه پول بهمون بدهکارین قراره عمارت رو بدید باید ببینیم برسی کنیم یا نه
افرا:شما فرهنگ بلد نیستین که هماهنگ کنین؟
×:درست حرف بزن
افرا:نزنم؟
×:همینطوریش خیلی کارا میتونم بکنم پس درست حرف بزن تا بدتر نشده
افرا:چه غلطی میتونی بکنی؟چی بلدی جز حروم خوردن مفت خوردن من چیزی واسه از دست دادن ندارم هر غلطی میکنی بکن منو تحدید نکن
×:برو بچه به حساب بچه بودنت هیچی نمیگم
افرا:اوم بچه؟قسم میخورم همین بچه ی روزی بدترین بلارو سرت میاره منتظر باش بدبخت کردن تاوان داره حروم خوردن تاوان داره
×:منتظرم دختر کوچولو
پروانه های وصال
#عشق_با_رایحه_شیطنت #پارت۶ افرا:آگهی زده بودید که مدیر برنامه واسه شرکت میخواین +:اوهوم واسه خودت
#ادامه
#عشق_با_رایحه_شیطنت
#پارت۷
رفتم داخل عمارت
افرا:هیچکس درو باز نمیکنه رو این عوضی ها
با حرص گلدونو پرت کردم زمین که شکست
نشستم پشت در بغضم از حرص و بدبختی شکست
جانان بدو بدو اومد سمتم با چشم های ترسیده نگام کرد
بعد که دید دارم گریه میکنم اومد سمتم
جانان:چرا گریه میکنی
ملیحه خانوم:دخترم چیشده
افرا:خسته شدم دیگه چرا همه چی یهو انقدر سخت شد چرا این همه بدبخت شدیم ما که زندگیمون عادی بود چرا یهو اینطوری شد
با گفتن حرفام جانان زد زیر گریه تو بغلم
ملیحه خانوم:جانان قشنگم گریه نکن عزیزم خواهرت عصبی شده تو گریه نکن
ملیحه خانوم جانان رو بغل کرد که شیشه نره تو بدنش
بعدش برد تو اتاقش
داشتم به بدبختیام فکر میکردم که ملیحه خانوم اومد جلوم
دستشو دراز کرد
ملیحه خانوم:پاشو دخترم
دستشو گرفتم بلند شدم رفتم اونور
اومد جلوم اشکامو پاک کرد
ملیحه خانوم:گریه نکن عزیزم
بغلش کردم انقدر گریه کردم که حسابی خالی شدم
ملیحه خانوم:برو بالا شیشه نره تو بدنت تا من اینجارو تمیز کنم
افرا:نه من شکوندم خودمم تمیز میکنم
ملیحه خانوم:برو بالا دخترم
افرا:نه خودم تمیز میکنم
ملیحه خانوم:نمیزارم برو بالا
رفتم بالا تو اتاقم یکم خوابیدم
با تکون خوردن ی چیزی بیدار شدم
جانان بود
دستامو باز کردم
افرا:بیا اینجا
اومد توی بغلم
حسابی بغلش کردم
بوی گل میداد ناز من
تمام دارو ندارم بود این دختر
خیلی دوسش داشتم
بیشتر از هرکسی
تنها کسی که واسم مونده بود فقط جانان بود
چقدر خوب بود که یکیو دارم تو بدبختیام ببینمش انرژی بگیرم
جانان:اجی افرا
افرا:جونم
جانان:دیگه گریه نکن
افرا:چشم
جانان:تو گریه میکنی من خیلی میترسم
آخ من فدای حرف زدن نازش
افرا:من بگردم دور تو
جانان:آجی منو میبری حیاط تاب سوار بشم
افرا:باشه عزیزم
دستشو گرفتم رفتم حیاط یکم سوار تاب بشه
همیشه بابام بعد کارش جانان رو میاوورد سوار تاب بشه
رو همین نیمکت بغل همیشه نصیحتم میکرد
چقدر زود دیر شد
کاش الان پیشم بود ی دل سیر بغلش میکردم
چشمام اشکی شد اما جلو خودمو گرفتم به خاطر جانان
خودمم رفتم کنارش نشستم
برای چند لحظه چشمامو بستم
سعی کردم به هیچ چیزی فکر نکنم
آرامش خاصی بهم داد
جانان: میشه بریم تو
افرا:اره عزیزم بریم
رفتیم داخل
جانان رفت کارتون ببینه منم رفتم دنبال کار بگردم تو سایت
همه حقوق ها کم بود البته برای شرایطم چطور پول پیش خونه بدم؟هیچی نمیموند واسم
مونده بودم چیکار کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین جشن تولد و آرزویی که محقق شد ❤️
#بابا_قاسم
مهمترین اصل زندگی.mp3
1.73M
💐 #درس_اخـــلاق
💥 مهمترین اصل زندگی
تمــــــام پیروزیها و تمــــــام شکست ها در زندگی ☜ وابسته به یک چیز است
#استاد_شجاعی
🔵آیت اللّه ناصری (رحمت الله علیه) :
🔵یک وقتی خدمت آیت الله بهجت بودیم. فرمود: «همان اندازه که تصمیم گرفتی کار خوب انجام بدهی، خداوند، یک حسنه برای آن نوشت.
اگر آن کار را انجام دادی، ده برابر برای تو می نویسد
و اگر انجام ندادی، آن یک دانه را هم قلم نمی زند».
🔵 اگر تصمیم بگیری نمازشب قشنگی بخوانی،
او فوراً برای تو می نویسد؛
ولو خيلی بدون آداب هم خواندی، او دیگر قلم نمی زند.ا
گر حال نداری نماز شب بخوانی، وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان.
🔵حال آن را هم نداشتی، باز هم سر خود را بگذار روی مهر و بگو: «خدایا! من آمدم؛ کمکم کن.»
خداوند، تو را محروم نمی کند. کسی که خدای به این مهربانی را دارد، سزاوار است که کوتاه بیاید؟
🔵 منظور اينكه ما می توانیم پرونده های چندین ساله خودمان را با نیم ساعت یا یک ربع ساعت، يا ده دقیقه كه صادقانه به در خانه خدا برویم،
و همه آنها را اصلاح بکنیم.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
☃🌨❄️🌨☃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهے در این
❄️شب سرد زمستان
💫زندگے دوستانم را سبز
❄️تنور دلشان را گرم
💫فانوس دلشان را روشن
❄️لحظه هایشان را بدون غم
💫و چرخ روزگار را
❄️به ڪامشان بچرخان
شبتون در پناه خدا ❄️
❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی ❄️💫
❄️الهی، در زندگیم با من باش.
💫حتی در مکثِ نفس هایم.
❄️الهی، مرا به حال خود وا مگذار.
💫بگذار که با تو باشم و
❄️تو در من و بر من باشی
💫که زندگی با تو، سراسر عشق و اسرار است.
❄️به دعایم گوش کن،
💫حتی وقتی زبان من خاموش میشود ،
❄️دعای خاموشی مرا تو بشنو
💫و دعاهایم رامستجاب کن
❄️آمیـن
❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️سلام صبحتون زیبا
☕️ الهـی امــروز
❄️ هر کجا قدم میگذارید
☕️ نهالی از محبت و مهربانی
❄️ و شادمانی بیافشانید
☕️ تا همـه جا عطر خوش
❄️زنـدگی پراکنده گردد
☕️ شمـا روح لطیف
❄️خـ🤍ـدا در زمین هستید.
❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا