eitaa logo
پروانه های وصال
9.6هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
27.3هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تمام سرودهای دهه فجر دریک سرود؛ بسیار زیبا و خاطره انگیز! پنج سرود انقلابی در یک سرود🌷 🎤ایران ایران 🎤خمینی ای امام 🎤به لاله در خون خفته 🎤آمده موسم فتح ایمان 🎤هوا دلپذیر شد
🌸توی کوچه بود و همش به آسمون نگاه میکرد و سرش رو پایین می انداخت. بهش گفتم داش ابرام چیزی شده؟ گفت: تا این موقع یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و مشکلش رو حل میکردیم. میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت رو ازم گرفته باشه. 🌷
4.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای امام زمانم چه کنم؟ ✧✦ نماهنگ زیبای 🤚 با احترام بابا سلام ↜از جلو نظام ، با احترام یا مرتضی علی ، بابا سلام ❀ ↟ ↡ سلام ای کسی که خیلی مَرده کسی که قبل از دنیا دلم  رو عاشق کرده 𖢈 ✵جانِ جانِ جانانِ علی ــــہـ۸ـــــہـــــ۸ـــــ
🔰 اگه از اعتکاف جاموندی.... بسم الله... تصویر بالا رو باز کن. اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 #
🌷 آیت‌الله (ره) : 🌹 مودت و محبت (علیهم‌السلام) حتی برای کافر نافع است. در بالای ایوان طلای حضرت امیر (علیه‌السلام) نوشته شده است : 🌹 رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود : اگر همه مردم بر محبت علی(علیه‌السلام) گِرد می‌آمدند، هرگز خداوند آتش جهنم را نمی‌آفرید.
♨️ سوالاتی که خدا از تو نخواهد پرسید↓ 1⃣⇦خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود, بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟ 2⃣⇦خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباسهایی در کمد داشتی, بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟ 3⃣⇦خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود, بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟ 4⃣⇦خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی میکردی, بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟ 5⃣⇦ خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی, بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟ 6⃣⇦خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود, بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟ 7⃣⇦خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود, بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟ 8⃣⇦ خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار میشدی, بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟ ❄️🌨☃🌨❄️
از بزرگی پرسیدند : عجیب‌ترین رفتار انسان چیست؟ پاسخ داد: از کودکى خسته مى شود، براى بزرگ شدن عجله مى کند و سپس دلتنگ دوران کودکى خود مى شود!
❄️✨🌸✨❄️✨🌸✨❄️ 💭 💟الگوی زیبایی برای دیگران باش" سعی کن کسی که تو را می بیند، آرزو کند مثل تو باشد 💟از ایمان سخن نگو! بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند. 💟از عقیده برایش نگو! بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد. 💟از عبادت برایش نگو! بگذار آن را جلوی چشمش ببیند. 💟از اخلاق برایش نگو! بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرد. 💟از تعهد برایش نگو! بگذار با دیدن تو، از حقیقت آن لذت ببرد. ☘"بگذار مردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند"☘ ❄️🌨☃🌨❄️
پروانه های وصال
#عبد_بودن 1 رابطه تقوا و "عبد بودن" 🔶 بعد از اینکه پذیرفتیم که از بعضی علاقه های خودمون باید بگذری
2 🔷 دیدید وقتی یه پدر میخواد پسرش رو برای نماز بیدار کنه، صداش میکنه و بعد پسره میگه :باشه خودم بیدار میشم! ⚠️چی؟ خودم؟! میدونید این حرف معناش چیه؟؟ یعنی میخواد " منِ " خودش رو تا دقیقه نود نگه داره!! 😒 🌷✔️ نه عزیزم قشنگیش به اینه که الان بلند بشی! الان بهت دادن... 💢 آقا اگه الان بلند بشم خیلی خودم رو کُشتم!من چرا باید خودم رو بُکُشم؟!😤 🔸عزیزم داستان همینه دیگه☺️💖 همش حرف سرِ همین موضوعه. اصلاً تو چرا میخوای با هوای نفست مبارزه کنی؟⁉️ -- آهان! بله چشم ❇️ توی این وضعیت به این نتیجه میرسیم که "باید خودِ خداوند متعال رو بهمون بده" 🌺💞 و خداوند مهربان هم " برنامه مبارزه با نفسِ ما رو با بیانِ دستوراتی در مورد حلال و حرام شروع میفرماید. " 🌹
أَیْنَ بَقِیَّهُ اللَّهِ الَّتِی لا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَهِ الْهَادِیَهِ؟ کجااست حضرت بقیه الله که عالم خالی از عترت طاهره(که هادی امت است) نخواهد بود? {فرازی از دعای ندبه} أیْنَ بقیّه الله؟ راستی کُجاست...؟ می شود تو هم مثل من، همین الآن این سؤال را از خودت بپرسی؟ کجاست؟ برای آمدنش مویه کنیم. دستهایِ بیشمار، برای آمدنش بالاببریم استغاثه کنیم حتماً اثر دارد مگرمی شود به خانه ی کریم، پناه برد ودست خالی برگشت دردِبی پناهی،بیشتر به استخوان هایمان میزند به تنگ آمده ایم! مگر از قوم موسی کمتریم،که تخفیف گرفتن برای دردِبی پناهی، چرا برای این همه، گرفتاری سختمان نباشـد؟ مادردمان را دوامی کنیم! بالاخره دوا میکنیم جمع می شویم کنارهم، تنگ به تنگ هم، دست در دست هم؛ و فریاد میکنیـم: خدایا کجاست آنکه درد زمین را دوا خواهد کرد؟ خودت گفته ای؛دعا اثر دارد ماخسته ایم از سالهایِ طولانیِ نداشتنش اما ناامیـد نـه جمع میشویم وتمام دردزمین رایکجافریادمی زنیم... می دانیم تو تنها فریادرس بی پناهانی؛ آقای غریبم؛ هیچ کس را به اندازه تواذیت نکردیم، نزدیک به دوازده قرن،منتظر ماندی تا ما بفهمیم که: بی همگان به سر شود بی توبه سرنمی شود مهدی جان؛شرمنده ایم بـه بی قرارے مان، اے قرار،پایان ده هزاران جان گرامی فداے آمدنٺ... درون ڪوچہ ے چشـم انتظارے، محاسـن شد سفید وغروب عمرمان نزدیکــ است الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَــرَج 🌤
پروانه های وصال
این بله از صدتا فوش بدتر بود ....سپیده کم نیاورد ..برای تموم شدن این آشوب رفت جلو وگفت :دروغ گفتم .
بعد کوبوند تو دهنم وگفت :این واسه این بود که داد نزنی وازاین به بعد با احترام رفتار کنی ...چی میخوای واسم بگی این که تو دوران نامزدی چند بار بوسیدت ..یا این که ... "من حتی یک بارم اجازه ندادم دستمو بصورت مستقیم بگیره ...بعد این میگه بوسه ...دوست داشتم بگم .....اما نمی خواستم بیشتر ازاین بزنتم ...الان مثل یک ببر زخمی عصبی هست آماده این که لهم کنه ...تو این همه مدت این جوری ندیده بودمش ...وای خدا معلوم نیست افشین چیا که بهش نگفته ... با کمک نهال روی مبل نشستم ....درسته نمی خواستم دیگه باهاش حرف بزنم ..اما اگر الان باهاش حرف نزنم ...نگم چیزی نبوده ...بدترازایناش رو سرم میاره ...دیدم لباس پوشیده داره میره سمت در ... لیوان آبی که نهال جلوی دهنم گرفته بود روکنار زدم ودویدم دنبالش ...هنوز از در خارج نشده بود ..."خدایا چیکارکنم دیگه بهم حمله نکنه خورد خاکشیرم کنه ؟؟... بدون حرف رفتم جلو ..اما یک ترسی داشتم که وادارم میکرد چند قدم ازش عقب تر بایستم ... دیگه نگاه نکردم به حال خودم تند تند شروع کردم به گفتن :ببین طاها اون زمان خیلی خوا اَمون حرف زدن نمی داد ...موهام تو دستش گرفت وکشید وگفت :چی اون زمان میخوای بگی نفهمیدی ..میخوای چی واسم بگی ...حیف اون همه علاقه ای که صرف توی بیخاصیت واحمق کردم ... پهلوم روجوری فشارداد که کم آوردم ویک جیغ کشیدم ....لبخندی زد وگفت :دردت گرفت ..ببخشید ... جوری برزخی شده بود که نمی دونستم چیکاری بکنم ..خودمو پرت کردم تو بغلش وگفتم :اصال ببخشید ..هرچقدر بزنی حقته ...اما فرصت بده حرف بزنم ...چرا حاضری حرف یک غریبه روانقدر راحت قبول کنی امامن نه .... باداد گفت :ازاونجایی که پدرت هم مثل خودت فکر میکنه همه احمقا ومتوجه نمی شن ...تو چی فرض کردی منو ..فکردی . خدایا بازداشت مشکالت بابام روبه من ربط میداد ...آخه به من چه ربطی دارم که اونا مشکل کاری وغیر کاری دارن ..دیگه بس هق هق کرده بودم نفس کم آورده بودم ..ریشه موهام میسوخت خوبه حداقل نزد باز صورتمو ازاین خراب تر بکنه ..صورتمو زیر ..سمت راست کتش بردم ..جلوی لباسش خیس شده بود از اشکام ...فقط گفتم :بذارتوضیح بدم ....مسائل رو باهم قاطی نکن ...توروخدا گوش کن ...لعنتی بفهم چی میگم .... موهام کشید عقب که سرمم رفت عقب ..دستش رفت بالا ...واز لای دندون های قفل شده اش گفت :پس ادبت باید بکنم ...خری نمیفهمی میگم با من درست حرف بزن ...عیب نداره حالیت میکنم ... واقعی این طاها رونمی شناختم ...ترسیده بودم حسابی ...خدایا یعنی چیا گفته که طاها انقدر یهو فوران کرده ...زل زدم تو چشماش وگفتم :اگه آرومت میکنه بزن ... دستش نشست سرجای قبلی ..دردش رو دیگه حس نمی کردم ...بس زده بود ... هلم داد عقب وگفت :سپیده ,فقط از جلوم برو ... خدایا چیکارکنم ..اگه الان برم ..کی باهاش حرف بزنم ...چطوری بهش ثابت کنم اونطوری که افشین براش گفته ..نبوده .... یک داد دیگه کشید وگفت :کری نمی فهمی میگم گمشو نمی خواهم قیافت روببینم .... رفتم سمت راه پله ها وگفتم :االن مامانت اینا میان ..کجا داری میری ؟؟... درسمت عقب ماشین روباز کرد وکتش رو درآورد پرت کرد..وگفت :به تو چه کجا دارم میرم ...هروقت خودم صالح بدونم برمیگردم ...حاالم دیگه نمی خوام صدای نحستو بشنوم ... عصبی شدم حسابی...با داد گفتم :مثل آدم حرف بزن ...منم یاد دارم حرچی دلم خواست بگم ها ... نزدیکم آمد وگفت :چه گوهی خوردی الان ..... هلش دادم .گفتم :مثل آدم حرف بزن ..... پوزخندی زد وگفت :تو آدمی آخه ...نه آدمی که انتظار داری باهات خوب برخوردشه .... باحرص گفتم :از تو آدم ترم ... باسرعت رفتم داخل خونه ودررومحکم بستم ...مثل چی میلرزیدم ....نمی استم دیگه بمونم توخونه اش ...مسلما جلوی مادر پدرش رفتاربدتری خواهدداشت باهام ...آره بهتره برم .. هنوز یک قدم برنداشته بودم که صدای زنگ خونه بلند شد ...به دنبالش نهال گفت :خانوم خانواده آقا آمدن .... اِی الهی آقا بمیره که صورتمو این طوری کرده ...احمق ..حیوون .... دویدم رفتم بالا داخل اتاق وجلوی میز آینه نشستم ...کلی کرم واینجورچیزازدم تاچیزی دیده نشه ...چون گونه ام سرخ شده بود ..مجبوری رژگونه زدم تا بعدش که کبود میشه کمتر دیده بشه ...خوبه این جورچیزابود واگرنه چه خاکی برسرم باید میکردم .... یک تونیک سبزیشمی با شلوار جین پوشیدم ...یک شال برنگ تونیک هم سرم کردم ...باکفشای لج دار رفتم پایین ...چون به ضرب آرایش صورتمو پوشونده بودم ...تا وارد شدم ..همچین اخم کرد که ترسیدم ..اما به روی خودم نیاوردم .... ۲۴