پروانه های وصال
نمی دونستم بگم یانه؟ ..دلو زدم به دریا وگفتم:از موقع حامله بودنم ..عکسی یا فیلمی هست ؟؟..یعنی زمان
اونجا
سرمو گذاشتم رو شونه اش وگفتم :نه نمی خوام زیر لب زمزمه کرد :کاش نمی رفتم ..چی شد یهو؟ ..
سربلند کردم نگاهش کردم وگفتم :ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم ..
دقیق کشیدم رو پای خودش نشوندم وگفت :ناراحت؟؟!! ..حالمو جدی خراب میکنی ..مطمئنا بهانه
مامان یکمش بوده ..مگه نه ؟؟...
یک نفس عمیق کشیدم وگفتم :نه...طاها خیلی دوست دارم ..
سرمو روسینه اش گذاشتم که روسرمو بوسه بارون کرد ومحکم گرفتم تو اغوشش ....
****
از پنچره به اسمون ابی نگاه میکردم که کنار مردم ..داشتم میرفتم سمت حرم ..تازه رسیده بودیم
..طاها حتی نذاشت وسایل برداریم ازدیشب تا حاال یک کله امد تا االن که ساعت 1صبحه
ورسیدیم مشهد ..چشماش قرمز شده بود ....از چادر فروشی های دور حرم یک چادر مشکی اماده
خریدم ..ازاین مدل کش دارها بود ..تو اتاق پروجلوی اینه قدیش ایستاده بودم وخودمو برنداز
میکردم که گوشیم زنگ خورد ..محمد حسین بود ..تماس رو وصل کردم که گفت :فقط زنگ زدم
بگم خوشبخت باشی دفعه قبل گفته بودم ؟؟نه فکر نکنم ... .. دلم تنگه صداته اما حرفی نزن
...چیزی نمی خوادبگی ..مهم خوشبختیته بانو ....امدم جواب بدم که قطع کرد
که از پشت سر گفت :ماه شدی ...
لبخندی زدم وفکر محمد حسین رو زدم کنار ..مهم االن همسرم بود مَرد زندگی من طاهایی بود
که گفته بودبهش بگم مثل قدیم طاها .... ..خب پس مورد تایید اقامون بود ..بالبخند برگشتم به
پشت سرم ..حضور خانوم فروشنده رو نادید گرفتم ..ودر باز اتاق پرو هم باعث میشد به اون
طرف دید نداشته باشه ..رو انگشت های پا بلند شدم وچشمای قرمز شده از خسته گیش رو
بوسیدم ..خانومه ریز خندید ورفت ومنم دوباره چشماش رو بوسیدم وگفتم :اقا مون خیلی خسته
است نه ؟؟..
با لبخند نادر خوشگلی گفت :االن در رفت ...
با لبخند از مغازه بیرون امدیم تا چشمم به گند طالیی رنگ افتاد همزمان باهم سالم دادیم به اقا
وقدم تند کردیم که طاها گفت :این که االن مسلمونم ..این که االن تو اینجای معنویم مدیون حاج
محمدم ..یکی از دوستای پدرت بود ..انقدر با من سرکله زد وسوال های مطرح کرد که نتونستمجوابی پیدا کنم که قانع کننده باشه حتی واسه خودم ..چه برسه به حاج محمد ..در عوض اون
انقدر برام گفت ..هرسوالی رو که میپرسیدم از خدا ودین اسالم انقدر جالب توضیح میداد که کم
میاوردم ..تو همین یک هفته ای که توشرکت بابات بودم این اتفاق شیرین برام افتاد ..تا قبلش
شاکی بود از مرگ پسرمون اما شاید یک حکمتی بود ....
ساکت داشتم به حرفاش گوش میدادم ..حس خیلی خوبی رو داشتم ...ارامش روحی خاصی ...یک
ماه ازاون روز میگذشت که رفته بودم شرکت ..مامان وسارا رو هم اصال ندیده بودم ..اصال هیچی
واسم مهم نبود ..دستمو دور بازوش حلقه کردم ونامحسوس بازوی ورزیده اش رو بوسیدم که
دستی به گردنش کشید بامزه گفت :الاله اال اهلل ..ببین جوجه کاری میکنی که خودت اذیت شی
بعدش ..
خندیدم وگفتم :اقا حنات دیگه رنگی نداره بی خودی رجز نخون ...
سرخوش خندیدوچشمکی زد ورفت سمت بازرسی ورودی حرم قسمت مردونه ومنم رفتم قسمت
زنونه ...
باهم.. کنار هم ..هم قدم باهم ..شونه به شونه هم ..خیره به اون گنبد طالیی پر ارامش ..در حالی
که تموم حس خوب وخوشبختی االنم رو با اشکی که به زاللی احساسم بود می ریختم وسپاس
گذاری میکردم از خدا واسه این ارامش وخوشبختی در کنار مَردم طاهای من ..همزمان با طلوع
خورشید وخیره به اون گنبد طال زندگی دوباره ای رو باهاش شروع کردم ...شروعی دوباره ............
پایان
نجوا تموم شد اما من دست از سر شما که بر نمی دارم ..مثل رمان های قبل که دلم تنگه برا
شخصیتاش ..دلم واسه همه شخصیت هام تنگ میشه .....
۷۰۲
👈 خدایا شکرت که امروز به من فرصت دادی تا از زندگیام لذت ببرم.
👈 خدایا شکرت که به من و خانوادهام سلامتی دادی.
👈 خدایا شکرت هر روز نعمتهای بیکرانت را وارد زندگیام میکنی و یک نگاه قشنگ بهم میبخشی.
👈 خدایا شکرت که هر لحظه مرا به مسیر درست و راه راست هدایت میکنی.
👈 خدایا شکرت که ایمان و باورم را روز به روز قویتر میکنی.
👈 خدایا شکرت که از جایی که فکرش رو هم نمیکنم به من کمک میکنی.
👈 خدایا شکرت به خاطر قدرت شجاعت و اعتماد به نفسی که دارم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸لحظه افطار
🤍لحظه میهمانی
🌸خالق یکتاست
🤍لحظه لبخند میزبان
🌸لحظه لطف و عنایتش
🤍لحظه نهادن
🌸دستان پر مهرش برسرمان
🤍 خـدایا🙏
🌸دراین لحظه نورانی
🤍دل بندگانت را شاد
🌸خیر و برکت را نصیب
🤍همه بگردان🙏
🌸بهار رمضان مبارک
🤍 طاعاتتون قبول درگاه الهی
🌸🍃
🔅 #پندانه
✍ اول، رضایت خدا
🔹روزی یکی از اولیاءالله را دیدم و از او خواستم حقیر را موعظهای کند.
🔸فرمود:
وقتی برای کودک خود کفشی میخرم، اول رضای خدا را در نظر میگیرم و میگویم خدایا شاهد باش که این کودک هرچند پسر من است، ولی به تو از من نزدیکتر است و مخلوق توست؛ و من با خریدن این کفش میخواهم ابتدا پسرم را بهخاطر تو و بعد بهخاطر خودم شاد کنم.
🔹آری چه زیباست همه کارهای ما برای خدا باشد. حتی زمانی که به نزدیکان خود نیکی میکنیم و این عمل مورد رضایت حضرت حق است.
🔸وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ؛
و (جستوجوی) رضایت خداوند از تو (در هر عمل خیری ای انسان) بالاترین رضایت (مدّ نظرت) برای تو باشد (که بیشترین سودمندی دنیا و آخرت را برای تو به دنبال دارد)/توبه:به دنبال دارد،
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رمضان
🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 طاعات و عباداتتون قبول 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خداوندا...
🌸دوستانی دارم آیینہ تمام نمای مهر
✨رسمشان معرفت
🌸ڪردارشان جلای روح
✨و یادشان صفای دل
🌸پس آنگاہ ڪہ دست نیاز
✨بہ سوی تو میاورند
🌸پرڪن از آنچہ ڪہ
✨در مرام خدایی توست
شبتون آروم و رویایی🌙
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨به نام خداوند نیکوسرشت
🌸که او در جهان بذرنیکی بکشت
✨خدایا...
🌸صبحمان را
✨با نام تو آغاز میكنیم
🌸نام تو آرامش
✨لحظههايمان است
🌸و میدانیم امروز بركت و شادی
✨را مهمان لحظههايمان خواهی كرد
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃