پروانه های وصال
خودم خواستم... و خوشحال و شاکر خدا بودم که خانواده ی روشن فکری دارم.... از فرودگاه با هامون راهی خ
و چقدر خوب جا شدم.....
کنار گوشم زمزمه کرد...
هامون: باید اعتراف کنم خیلی دلبری بلدی...
بی حرف گونشو بوسیدم و سرمو گذاشتم روی سینش...
با محبت موهامو نوازش کرد و آروم شدم...
آرومه آروم
پیدا کردن یه جای خوب توی ساختمان پزشکان با پولی که قصد داشتم خرج کنم کار سختی
نبود...
اولین گزینه ای که دیدم بهترین گزینه بود...
یه مطب خصوصی و باکالس...
خداروشکر تمام مجوزات پزشکی و قانونیم ردیف بود و خیلی زود کارو شروع کردم...
دلم میخواست حاال که ازدواج کردم مثل یک مرد کار کنم و به امید دیدن زنم برم خونه...
بعد از سی سال تازه حاال زندگی برام معنی پیدا کرده بود و بهم انگیزه میداد....
فاطمه حسابی ذوق داشت از اینکه من یه متخصص درجه یکم...
و من تازه شیرینی کارمو با وجود فاطمه حس کردم...
زندگی هایی که همیشه برام مسخره به نظر میرسیدن حاال برام جالب بودن...
کار کردن مرد بیرون و کار کردن زن داخل خونه...
با اینکه احتیاجی به کار کردن نبود اما انگار تازه زندگی به جریان افتاده بود...
خوشحال بودم از اینکه هستم و خوشحال بودم از اینکه فاطمه هست....
کاش زودتر به خودم اومده بودم و کاش فاطمه رو زود تر میدیدم...
اون نگاهمو به زندگی تغییر داد...
انقدر طنازی بلد بود که یه درصد اونو دخترایی که توی بغلم بودن نداشتن...
جالب بود...
با اینکه آدم تنوع طلبی بودم و هر روز با یه نفر و یه مدل اما.فاطمه انقدر دوست داشتنی بود که هر روز برام تازگی و جذابیت بیشتری نسبت به روز قبل
داشت....
درسته که هر روز برای گذشتن نصف عمرم افسوس میخوردم اما...
با وجود فاطمه جای افسوسی برای زندگی من نمیموند....
من با وجود اون به آینده ای روشن امیدوار بودم
۱۷
پروانه های وصال
و چقدر خوب جا شدم..... کنار گوشم زمزمه کرد... هامون: باید اعتراف کنم خیلی دلبری بلدی... بی حرف گو
الزانیا رو با دقت برش زدم و گذاشتم داخل دهنش...
چشماشو بست و با مهربونی گفت
هامون: اووووممممم...
چیکارم کردی بانوووو......
دست مردونشو توی دستم گرفتم و آروم بوسیدم...
با ناز گفتم:
من: نوش جونت هامونم....
چشماشو باز کرد و با جدیت گفت:
هامون: چند وقته یه فکری توی ذهنمه...
موهامو پشت گوشم زدمو با ناز گفتم:
من: چه فکری عزیزم؟
هامون: میخوام اسممو عوض کنم...
با ناراحتی گفتم
من: اسمتو عوض کنی؟؟؟ آخه چرا؟؟؟ هامون به این قشنگی.... چی میخوای بذاری؟؟؟
یه قورت از دلستر لیموییش خورد و گفت:
هامون: دلم میخواد حداقل تو بهم بگی حسین...
لبخند زدم و گفتم:
من: آخه اسم خودت که خیلی قشنگه....
هامون: شاید قشنگ باشه اما به زیبایی حسین نمیرسه...
وقتی اسمم حسین باشه ناخودآگاه روم تأثیر مثبت میذاره و کمکم میکنه حسینی باشم...
موهای جو گندمیشو بوسیدم...
جالب بود که نسبت به سنش جا افتاده تر بود...
نوازشش کردم و گفتم:
من: میشه اسم آدم هامون باشه ولی اخالقش حسینی...
مهم رفتار توئه که جز ادب چیزی در رفتارت نیست...
حسینی بودن به اسم نیست...
خیلی ها اسمشون حسینه و هر خالفی که فکرشو بکنی انجام میدن...
خیلی ها هم اسمشون مثل تو حسین نیست، اما رفتارشون طوریه که روی لب ارباب خنده
میاره...
من عاشق اسمتم هامون جان...
اگه میشه عوضش نکنیم؟؟؟
منو به خودش فشرد و گفت:
هامون: خانوم روشن فکر من خوشحالم که عشقم تویی...
*فصل بیست و سه*
نگاهی به انبوه آدم های سیاه پوش انداختم که ایستاده سینه زنی میکردن...
اگه اشتباه نکنم هزار نفری می شدن...
هزار نفری که هر کدوم توی حال و هوای خودشون با آقا حرف میزدن و برای مظلومیت
خودش و خانوداش اشک میریختن...
حاال منم یه گوشه تکیه زده بودم به دیوار و با اربابم حرف می زدم...
قربون مرامت آقا...
یه بار، فقط یه بار سرسری قاطی بقیه ی سینه زنات بهت سالم دادم...
چقدر آقایی که جواب سالممو به بهترین نحو دادی...
روز تاسوعا سالم دادم و اربعین کربال بودم...
و چند روز بعد بهترین دختر دنیا نصیبم شد...
و حاال درست یک سال از اون روز میگذره...
پارسال توی همچین شبی با لباس قرمز بی توجه به عزاداری مردم داشتم میرفتم سر قرار...
و حاال با این لباس مشکی توی خونه ی بزرگم منتظر قدم های مبارک عزاداران حسینی
هستم، که بیان سر قرار و بی قراری کنن برای شما...
پارسال یه حیوون پست بودم و امسال سعی داشتم مرد باشم...
پارسال یه تومور بدخیم داشتم...
امسال یه فاطمه ی مهربون...
پارسال خزان و امسال بهار هامون.....
نگاهی به پرده های سیاهی کردم که روی کاغذ دیواری های طالیی رنگ خونه رو پوشونده
بود...
باز این چه شورش است که در خلق عالم است...
باز این چه نوحه و چه عذاب و چه ماتم است....
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست....
این چه شمعیست که جان ها همه پروانه ی اوست....
تازه فهمیده بودم حسین کیست و دیوونش شده بودم....
چه مرد بزرگی و چه خاندان با صبر و گذشتی...
چقدر صبر، چقدر آقایی و گذشت میخواد کسی رو که آبو به روی خودت و خانوادت بسته راه
بدی توی لشکرت وقتی پشیمون میشه...
حُر رو میگم...
وقتی پشیمون شد و چکمه هاشو انداخت به گردنش و سربه زیر اومد پیش آقا، ارباب با
مهربونی راهش داد و گفت بیا
شاید از حر بدتر بودم، نمیدونم....!!!
اما چقدر آقا بود که منم پذیرفت....
بدون اینکه خودم بخوام نگاهم کرد....!!!
احمد آقا میگه با اینکه من بدون انتظار واسه فقیر فقرا عمل میکردم اونا دعام میکردن و
خدام دست مزدمو باهام اینجوری حساب کرده...
اینجوری که عشق حسین بیوفته توی قلبم....
چه مردیه....
میگن وقتی شمر میخواسته سرشو جدا کنه آقا بهش گفته من با این همه جراحت حتی اگه
کاری نداشته باشی بهم خودم عمری ندارم...
اگه سرمو جدا نکنی بهشتتو تضمین میکنم...
اما چقدر پستی میخواد و چقدر مال دنیا چشم اون ملعونو گرفته بوده که جایزه ی سر آقا رو
میخواست....
توی حال خودم بودم...
گوشیم توی دستم لرزید...
برداشتمش و جواب دادم:
من: بله؟؟؟
آقای هدایت غذاها رو بدیم؟؟؟
من: اومدم...
رفتم توی پارکینگ واسه توزیع غذا....
خداروشاکر بودم که اینهمه دوست خوب پیدا کردم و برای کمکم اومدن...
خوشحال بودم که تونستم برای اولین بار مجلس باشکوهی برای اربابم بگیرم...
از سر رضایت نفس راحتی کشیدم خواستم برم داخل...
فاطمه رو دم در دیدم...
لبخند زدم و گفتم:
من: چرا اومدی بیرون خانومم سرده، سرما میخوری...
با دستای سردش دستامو گرفت و گفت:
اومدم یه چیزی بگم
با نگرانی گفتم:
۱۸
پروانه های وصال
الزانیا رو با دقت برش زدم و گذاشتم داخل دهنش... چشماشو بست و با مهربونی گفت هامون: اووووممممم...
من: چیزی شده، خودت خوبی، بچه خوبه؟؟؟
سرشو تکون داد و گفت:
فاطمه: نگران نباش هامونم خوبیم..
من: پس چی؟؟
فاطمه: اومدم بگم میخوام اسم پسرمو خودم انتخاب کنم...
نفسی از سر آسودگی کشیدم و گفتم...
من: مگه پسره؟؟؟
چشمای خوشگل و بارونیشو روی هم گذاشت و گفت:
فاطمه: بله هم پسره هم سالم...
خندیدم و گفتممن: خداروشکر، حاال چی میخوای بذاری اسمشو؟؟؟
فاطمه: معلومه دیگه، میذارم حسین...
دستی روی شکم برجستش کشیدم و گفتم:
من: میذاریم غالمِ حسین...
*
آقا، شروع من تویی به نام اسمت
موال تموم آدما غالم اسمت
وقتی کشیدی دستتو رو سرم
شدم گدای دور حرم
تو میدونی که من یه رو سیاهم
عشقم تموم دل خوشیم همینه
یه روز چشام اینو ببینه
عزیز فاطمه دادی پناهم
بمیرم آقا کفن نداری
چرا تو سر در بدن نداری
تو زینت اهل آسمونی
حاال چرا پیراهن نداری
من از تو دل نمیکنم آقام اگه قابل بدونی
اگه میون عاشقات این دل ما رو دل بدونی
من از تو دل نمیبرم مگه میشه از تو جدا شد
مگه میشه دل به تو داد و بیخیال کربال شد
تموم زندگیمو من مدیون دستای تو هستم
نمیدونم چجوری شد ندیده من دل به تو بستم
ولی بدون هرجا باشم نشون نوکریت باهامه
تموم عالم بدونه هرجا باشم حسین آقامه...
پـایـان....
ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه
به راستی حسین چراغ راه و کشتی نجات است
۱۹
مداحی آنلاین - شبِ میلاده ، خیلی دلم شاده - نریمانی.mp3
4.65M
🌸 #میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع)
💐شبِ میلاده، خیلی دلم شاده
💐به علی که آقای جهانِ خدا داده آقازاده
🎙 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در جود و کرم
🎊دست خدا هست حسن(ع)
🌸دست همه را
🎉وقت عطا بست حسن(ع)
🌸نومید نگردد
🎊کسی از درگه او
🌸زیرا که کریم
🎉اهل بیت است حسن(ع)
🌸میلاد فرخنده
امام حسن مجتبی(ع) مبارک🎉💐
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با عشق حسن(ع)
✨من به جهـان ناز کنـم
🌸افطارمو
✨با نام حسن باز کنـم
🌸صد شکر که
✨درک شب قـدر رمضان
🌸با جشن ولادتش آغاز کنـم
🎊میلاد باسعادت
امام حسن مجتبی علیه السلام 💚
مبــارک بـــاد 🌸🎊🌸
طاعات و عبادات شما قبول حق 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معنا و ارتباط دعای #مجیر با صاحب الزمان ارواحنافداه
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
#نماز_شب
🔸مقام محمود به انسان هایی که خود را مکلف به خواندن نمازشب می کنند، داده می شود.
#برکت_های نماز شب آنقدر زیاد است که برای انجام قضای نمازشب فوت شده هم تاکیدهای زیادی وجود دارد.
🔸ارزش نماز شب از اسرار مخفی اهل بیت(علیهمالسلام) است که انسان ها از آن غافل هستند.
👌#دربهایبسته و #گرههایکور بنا به روایات با نمازشب برای انسان باز می شود.
🖋آیت الله توکل
نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رمضان
🍃🌸🌺🌸🍃
آیت الله بهجت ره
کسالت در نمازشب به این شکل رفع می شود که بنا بگذارید هر شبی موفق به خواندن آن نشدید، قضای آن را بجا آورید.
کانال نمازشب
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رمضان
🍃🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟 یا ودود، ای دوست و محبوب و یار بسیار با محبتم، من خلوت لحظه هايم را با ياد تو پر می کنم و اميدوارم به الطاف خداوندی ات
💟 ای که هستی ام را با روشن ترين ثانيه ها رقم می زنی و پنجره های آگاهی را بر چشمهای شب گرفته ام باز می کنی.
💟 ای خوب زوال ناپذيرم! من امشب آمده ام تا در فرم آسمانی لبخندت سیراب شوم ...
💟 آمده ام تا قبولم کنی... من به گشودن درهای رحمتت اميد دارم....
🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا
✨دراین سحر عزیز
🌸ولادت امام حسن مجتبی
✨هیچ دستی را
🌸خالی برنگردان
✨تمام مریض ها را لباس
🌸عافیت بپوشان
✨گره ازمشکلات همه باز
🌸و تمام خانه ها را
✨پراز عشق و محبت کن
🌸التمــاس دعــا 🌹
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آغاز سخن یاد خـــــدا باید کرد،
💫خود را به امیـــد او رهـا باید کرد
🌷ای با تو شروع کارها زیبـــــاتر،
💫آغــاز سخن تو را صـــدا باید کرد
🌷پانزدهمین روز ماه مبارکرمضان
💫را آغاز میکنیم بنام خدایی که،
🌷تسکین دهنده دردها،
💫و آرامش دهنده قلبهاست ...
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعـای روز پانزدهم
مـاه مبـارک رمضـان 🌺
#رمضان
#ماه_رمضان
🌸🍃
www.sibtayn.com - www.sibtayn.com.mp3
15.27M
ترتیل جزء پانزدهم قرآن
با صدای استاد عبدالباسط
#رمضان
#ماه_رمضان
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
✨خدايا...
🌷به حرمت و برکت
🌸روزمیلادامام حسن مجتبی(ع)
🌷نيکوترين سرنوشتها
🌸حلالترين روزيهـا
🌷پربارترين زيارتها
🌸خالصترين نيتها
🌷صالحترين عملها
🌸مقبولترين عبادتها
🌷را براي دوستانم مقدربفرما
آمیـن...🙏
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸میلاد خجستۀ
🌹تجسم عینی عشق و ایثار
🌸تبلور صداقت و پاکی
🌹مدینه سبز مهربانی ها
🌸مهد لطیف خوبی ها
🌹دومین اختر تابناک ولایت ؛
🌸امام حسن مجتبی (علیهالسلام)
🌹بر تمامی مسلمانان جهان ..
🌸و شما روزه داران عزیز مبارک باد
🌸🍃