eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
21.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
گمنامی تنها برای نیست می تونی زنده باشی و حضرت زهرا(س) باشی اما یه شرط داره؛ باید فقط برای کار کنی نه 💕💕
گمنامی تنها برای نیست می تونی زنده باشی و حضرت زهرا(س) باشی اما یه شرط داره؛ باید فقط برای کار کنی نه 💕💕💕
پروانه های وصال
❤️قسمت هشتاد و چهار❤️ . آب و غذای ایوب نصف شده بود. گفتم: ایوب جان اینطوری ضعیف میشوی هاا اشک توی چش
❤️قسمت هشتاد و شش❤️ . ایوب که مرخص شد، برایم خریده بود. وقتی به حالت عادی برگشته بود، فهمیده بود که قبل از رفتنش چقدر توی کوچه داد و بیداد راه انداخته بود. لبخند زد و گفت "برایت تجربه شد. حواست باشد بعد از من خل نشوی و دوباره زن یکی مثل من بشوی. امثال من فقط دردسر هستیم. هیچ چیزی از ما به تو نمی رسد، نه پولی داریم، نه خانه ای، هیچی...." کمی فکر کرد و خندید:😉 "من می گویم زن یک حاجی بازاری پولدار شو." خیره شدم توی چشم هایش که داشت از اشک پر می شد. شوخی تلخی کرده بود. هیچ کس را نمی توانستم به اندازه ی ایوب دوست داشته باشم. فکرش را هم نمی کردم از این مرد جدا شوم. با اخم گفتم: "برای چی این حرف ها را میزنی؟" خندید: "خب چون روز های آخرم هست شهلا، بیمه نامه ام توی کمد است. چند بار جایش را نشانت دادم دم دست بگذارش، لازمت می شود بعد من..." + بس کن دیگر ایوب _ بعد از من مخارجتان سنگین است، کمک حالت می شود. + تو الان هجده سال است داری به من قول میدهی امروز میروم، فردا میروم، قبول کن دیگر ایوب، "تو نمی روی" نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. سرش را تکان داد. "حالا تو هی به شوخی بگیر، ببین من کی بهت گفتم." 🌹 . ❤️قسمت هشتاد و هفت❤️ . عاشق بود و چون قبل ازدواجمان کوه نورد بود، جاهای بکر و دست نخورده ای را می شناخت. توی راه بودیم. ایوب تپه ای را نشان کرد و ماشین را از سر بالایی تند آن بالا برد. بالای تپه پر بود از گل های ریز رنگی. ایوب گفت: "حالا که اول بهار است، باید اردیبهشت بیایید، بببنید اینجا چه بهشتی می شود." در ماشین را باز کردیم که عکس بگیریم. باد پیچید توی ماشین به زور پیاده شدیم و ژست گرفتیم. ایوب دوربین را بین سنگ ها جا داد و دوید بینمان. بالای تپه جان می داد برای چای دارچینی و سیب زمینی زغالی که ایوب استاد درست کردنشان بود. ولی کم مانده بود باد ماشین را بلند کند. رفتیم سمت کلیسای جلفا هرچه به مرز نزدیک تر می شدیم، تعداد سرباز های بالای برجک ها و کنار سیم خاردارها بیشتر می شد. ایوب از توی آیینه بچه ها را نگاه کرد، کنار هم روی صندلی عقب خوابشان برده بود. گفت: "شهلا فکرش را بکن یک روز محمد حسین و محمد حسن هم می شوند، میایند همچین جایی. بعد من و تو باید مدام به آن ها سر بزنیم و برایشان وسایل بیاوریم. بچه ها را توی لباس خاکی تصور کردم. حواسم نبود چند لحظه است که ایوب ساکت شده، نگاهش کردم. اشک از گوشه ی چشمانش چکید پایین نگاهم کرد: "نه شهلا...می دانم تمام این زحمت ها گردن خودت است...من آن وقت دیگر نیستم." 😔 رمان های عاشقانه مذهبی @ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🏴 انا لله و انا الیه راجعون 😭 سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. 😭 ️سپاه پاسداران خبر سردار را تایید کرد. 😭 سه سال پیش این متن و عکس خبری بود که جگر خیلی‌ها رو سوزاند. 😭 یه صبح جمعه، مثل امروز، تو دی ماه سرد، وقتی ما خواب بودیم، سردار دلها آسمونی شد. ✍ شادی روحش 🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
. ••❈۩( )۩❈•• 1⃣ ✍ شاید چون ما یاد نگرفتیم، حرفهایمان را درست بزنیم، نیازهایمان را درست بگوییم، وظیفه‌ شنیده شدنِ حرفهایمان هم، از یاد آنان که باید سراپا گوش می‌شدند و درد مردم را می‌شنیدند، رخت بربست... و میان ما، آرام آرام فاصله افتاد! تا اینکه روزی چشم باز کردیم و دیدیم خیلی چیزها سر جای خودشان نیستند! 2⃣ راه و رسم خودش را دارد! حوصله می‌خواهد، غیرت، لازم دارد، و مهمترین ابزارش، صبر است! که شاید ما به مقدار کافی نداشتیم، و راه درستش را نیز نیاموخته بودیم. مطالبه‌گری برای ※ تمام قولهایی که فراموش شد... ※ تمام وظایفی که بی‌اهمیت انگاشته شد... ※ تمام بحرانهایی که دیده نشد... ※ تمام باید و نبایدهای دینی، که در ساختار یک دولت اسلامی، کمرنگ و کمرنگ شد... تا قبح بسیاری از فسادها شکست... و ما دیدیم آنچه را که «امامین انقلاب» نگرانش بودند. و باز هیچ نگفتیم... 3⃣ «امـام» بود! او که مسیر بارش اهلبیت علیهم السلام را در کشوری که مستعمره‌ ابرقدرتهای پوشالی بود، باز کرد، و آن را صاف برد نشاند روی پای خدا... این بود که در اوج جنگ تحمیلی، تحریم تحمیلی، نفوذ فرهنگ تحمیلی، و نیز نفاق و خیانت داخلی... هنوز مردم پای این توحید ایستاده‌اند و انقلاب توحیدی‌شان را به سمت هدف نهایی‌اش که ایجاد حکومت جهانی الهی به پرچمداری حضرت حجت ارواحنا فداه است، به پیش می‌برند! ※ اما ما با چه کردیم؟ ◀️ اما این خاک، کم نداشت مسئولانی که مسئول نبودند! بلکه پدر بودند برای ملّت... مثل: ! ! و این تنها رمز مدیریت موفق در یک سیستم الهی است! مدیریت رحمانی، مدیریت پدرانه، مدیریت مادرانه... چرا؟ چون تنها نوع مدیریت از جنس مدیریت اهلبیت علیهم السلام است. و این نوع مدیریت است که حصار تمام محدودیت‌های اقتصادی، ساختاری، ایده و برنامه‌ریزی و... را می‌شکند و مدیر و زیر مجموعه و تمام روزی‌خوران و اهالیِ آن تشکیلات را آرام و شاد و راضی نگه میدارد. 🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲