#یک_نکته_از_این_معنی..💯📌
طلبه انحرافی حسن آقامیری
سید حسن آقا میری #طلبه ای که بنا بر شهادت طلاب همدرس و اساتید ایشان که با زحمت فراوان توانست دروس 6 سال ابتدایی طلبگی یعنی تا پایان لمعتین را سپری نماید و سپس رو به سخنرانی آورد و که به واسطه انتقادهای قابل توجه او در میان قشر جوان جامعه جایگاهی برای خود پیدا نمود؛ اهم شاخصه های شخص مذکور انتقادهای او میباشد و البته در کنار این انتقادها بنا بر نظر علماء و طلاب فاضل و اسلام شناسان ، به ایجاد #شبهه در ذهن مخاطبان میپردازد.
❌ یعنی جناب سید حسن اقا میری مهمترین کاری که انجام میدهد مطرح نمودن شبهاتی است که سالها توسط افراد بی دین و یا گروهها و #فرقه_های_انحرافی مطرح بوده حال ایشان در منبر رسول خدا با لباس پیامبر همان شبهه ها را اینبار از بلندگوی شیعه به محبان اهل بیت که آمده اند سخنان اهل را بشنود القاء مینماید .
☝️البته کم نبودند برخی از #طلاب کم سواد که بدون کسب علم و معرفت سریعا رو به منبر آوردند و دستهای پشت پرده آنان را کمک نمود و باعث انحراف جمعی فراوان شدند که میتوان به جریان بهائیت و از آن مهمتر به جریان ابوالفضل برقعی اشاره کرد.
📛 #خطری به نام حسن آقامیری!
✡برای غلبه غرب مبتنی بر #اومانیسم بر اسلام مبتنی بر وحی،بعد از کش و قوس های فراوان در اتاق فکر های پنتاگون و سیا به این پلتفرم رسیدند که انقلاب اسلامی جز با انقلابیون اسلام نما سقوط نخواهد کرد! به زبان عامیانه فقط آخوند است که میتواند حکومت آخوندها را سرنگون کند!
#آقا_میری
#تحلیل
🌷 خاطرهای از آیتالله #بهجت
شخصی که جهت تحصیل علوم دینی تازه وارد حوزه علمیه قم شده بود میگوید: خدمت آقا(آیتالله بهجت) رفتم و عرض کردم: برای تحصیل علوم دینی وارد حوزه شدهام، چه کار کنم که #طلبه موفّقی باشم؟
آقا برای لحظهای سرش را پایین انداخت و تامّلی کرد و سپس فرمودند:
«طلبه یا غیر طلبه فرقی ندارد، مهم این است که #معصیت نشود.»
📚 برگی از دفتر آفتاب ، ١٣۵
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#داستان_جالبِ_طلبهٔ_جوان_با_دختر_فراری
🌼🍃نیمه های شب بود سکوت عجیبی حوزه علمیه را فرا گرفته بود تمام طلبه ها خواب بودند #طلبه جوان در حجره خود مشغول مطالعه بود که ناگهان #دختری زیبا وارد اتاق شد و به سرعت در اتاق را بست،با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ چیزی نگوید.دختر پرسید:ببینم شام چی داری؟؟
🌼🍃#طلبه جوان هاج واج مانده بودو تمام بدنش خیس عرق شده بود و زبانش بند آمده بود،هرچه غذا داشت برای دختر آورد.دختر جوان که #شاهزاده آن شهر بود قصد داشت شب را در اتاق طلبه بخوابد آن هم در اتاقی که فقط خودش بود و آن #طلبه جوان،به هر شکلی بود دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و به #طلبه اعتماد کرده بود
🌼🍃 اما صبح که از خواب بیدار شد آنچه که نباید اتفاق بیفتد اتفاق افتاده بود.
🌼🍃 مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و #طلبه جوان گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست #جلاد خواهد داد!
🌼🍃شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از#طلبه جوان پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟
🌼🍃 طلبه جوان 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش #سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه میکرد، هر بار که نفسم وسوسه میکرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم #آتش_جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
🌼🍃#پادشاه از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد طلبه جوان در آوردند
🌸🌸🌸