eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_ششم🎬: فضای مصر آنچنان که گفتیم سرشار از مناسک ابلیسی
🎬: یعقوب دستان یوسف را در دست می گیرد و می فرماید: چه پیش آمده میوه دلم که اینچنین هراسان از خواب بیدار شدی؟! یوسف با آستین لباس عرق پیشانی اش را پاک می کند و می گوید: خوابی بسیار عجیب دیدم، این خواب هم عجیب بود و هم عظیم که از عظمت آن از خواب پریدم. حضرت یعقوب پیامبر خداست و گویی می داند خبرهایی در پس این خواب است، پس آرام می گوید خوابت را برایم بگو یوسف خیره در چشمان مهربان پدر می گوید: در مجلسی باشکوه بودم ، بر تختی زرین نشسته بودم و لباسی زیبا و تاجی از طلا بر سر داشتم، در این هنگام ماه و خورشید را دیدم به همراه یازده ستاره، آنها پیش آمدند و وقتی به نزدیکی من رسیدند سر به سجده گذاشتند ، پدرجان! این چگونه خوابی ست که من دیده ام؟! حضرت یعقوب آنچه را که می بایست بداند، فهمید و متوجه شد که خداوند اراده فرموده تا مقام نبوت بعد از خودش را به یوسف عطا کند و علاوه بر آن مقام اجتباء و اعطاء علم تاویل احادیث را به یوسف عنایت نموده است(میان تاویل احادیث با تعبیر خواب تفاوت وجود دارد و آن چیزی که به یوسف اعطا شده علم تاویل احادیث است نه تاویل رؤیا و این علم به معنای وقایعی است که در زندگی انسان اتفاق می افتد. کسی که میداند هر واقعه ای در زندگی اش چه اثری دارد دارای علم تاویل احادیث است. چنین شخصی وقایع را از بالا نگاه می کند و می تواند پشت پرده وقایع را ببیند و می داند که این واقعه به چه نتیجه ای می رسد؛ همچنین می داند برای این که نتیجه ی مطلوب به دست بیاید باید چه شرایطی را صورت دهند) پس یعقوب می بایست احتیاط کند و او صدایش را پایین آورد تا کسی نشنود و آرام گفت: ای یوسف، خداوند خواسته که به تو مقامی عطا فرماید، مبادا این خواب را برای دیگران تعریف کنی چون میترسم گزندی از جانب برادرانت به تو برسد. حضرت یعقوب پیامبر خدا بود و خوب می دانست که برادران یوسف با شنیدن این موهبتی که به یوسف عطا شده، حس حسادتشان به غلیان می افتد، او میترسید اتفاقی که بین هابیل و قابیل افتاد که آن هم ناشی از حسادت برادر بزرگتر به مقام برادر کوچکتر بود برای یوسفش هم بیافتد، یوسفی که یادگار محبوب ترین همسر او بود، کودکی که طعم مهر مادری را نچشیده بود و یعقوب می بایست برای او هم مادر باشد و هم پدر... یوسف که در عین کودکی بسیار با ذکاوت و فهمیده بود دست بر چشم نهاد و به پدر قول داد که به کسی از این خواب چیزی نگوید. اما ابلیس که شاهد این ماجرا بود دست به کار شد تا ماجرایی دیگر برای بنی آدم رقم زند و دوباره هابیل را به مسلخ کشاند، پس یکی از همسران یعقوب متوجه صدای گفتگوی یعقوب و یوسف شد و پشت در گوش ایستاد و هر چه که بین این پدر و پسر در جریان بود را شنید. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨