📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 بندگی خدا
«ابو نصر سامانی» وزیر سلطان طغرل بود، او عادت داشت، پس از نماز صبح بر سر سجاده می نشست اَوْراد و اَذْکار و دعا می خواند تا اینکه آفتاب طلوع کند، آنگاه به خدمت سلطان می رفت.
یک روز صبح که آفتاب طلوع نکرده بود، سلطان کسانی را به دنبال وزیر فرستاد و به او گفت: برای امر مهمی وزیر را بگوئید بیاید.
فرستادگان آمدند و او را بحضور شاه خواندند. وزیر چون ادعیه و اَوْرادَش تمام نشده بود، بفرمان شاه التفات نکرده، و به دعا و مناجات ادامه نمود. آنان به حضور سلطان آمده و او را از عدم توجه وزیر آگاه کردند.
وزیر چون اَوْرادَش تمام شد، به خدمت سلطان آمد، شاه با نهایت خشم و غضب گفت: چه شده که به گفته ما اعتنا نمی کنی، و چرا وقتی فرمان ما به تو رسید به تأخیر انداختی؟!
وزیر گفت: «شاها من بنده خدا هستم و چاکر شما، تا از بندگی خدا فارغ نشوم به چاکری نتوانم پرداخت». این کلمه در سلطان چنان اثر کرد که گریان شده و وزیر را تحسین کرد و گفت: «بندگی خدا را بر چاکری ما مقدّم دار تا به برکت آن سلطنت ما پابرجا باشد.»
📗 #داستانهای_سوره_حمد
✍ علی میرخلف زاده
💕💜💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پنکیک #پنکیک_صبحانه
ارد 1 پیمانه
شکر 2 قاشق
شیر یک پیمانه سرخالی
بکینگ پودر 1 ق چ
وانیل یک سوم ق چ
تخم مرغ 1 عدد
روغن 3 قاشق
نمک یک پنس
ارد و بکینگ پودر و نمک رو باهم مخلوط و سه بار الک کنید .تخم مرغ،وانیل ،شکر،روغن مایع و شیر و باهم مخلوط کنید و با همزن دستی تا جای که دونه هاش شکر اب بشه هم بزنید و بعد ارد رو بهش اضافه کنید کف تابه ی نچسب رو کمی چرب کنید و یه ملاقه از مایع پنکیک رو وسط تابه بریزید، شروع به حباب زدن میکنه بعد از دو دقیقه برش گردونید تا طرف دیگه هم بپزه و طلایی بشه
توجه داشته باشید که حرارت متوسط باشه
بعد از پخت پنکیک میتونید به دلخواه با میوه ، نوتلا یا عسل سرو کنید.
نوش جانتون❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی خود پشمکُ چجوری درست میکنن؟
.
اگه پشمک خیلی دوست داری ولی خوردنش خیلی کثیف کاری میکنه و توس مهمونیا نمیتونی هیچ جوره جمو جورش کنی این بهترین گزینهاس☺️
.
فقط کافیه پشمکُ خرد کنی و توی ظرف کوچیک قالب بزنی و نوی شکلات بغلتونی.
.
❌وقتی پشمکُ قالب زدی حتما 15 دقیقه توی فریزر بذار تا یه مقدار سفت بشه❌
.
❌یه دونه صافی رو برگردونین و پشمکارو روش بذارین و شکلات روش بریزین و چند بار ضربه بزنین تا شکلاتای اضافی ازش خارج بشه و بعد روی پلاستیک بذارین تا موقع خشک شدن شکلات راحت بتونین جداش کنین بدون اینکه پشمک خرد بشه❌
هدایت شده از پروانه های وصال
ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﻧﮕﯿﺮﻩ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ...
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﺪﻭممون ﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﯿﺎﺩ ﺍگرم اﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺩﻟﺶ ﭘﺮ ﻧﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭘﺮ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ...
ﺩﻋﺎ کنیم هیچکی ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﺷﺪ ﺧﺪﺍ ﺯﻭﺩ ﯾﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ...
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﻪ...
ﺩﻋﺎ کنیم حکمت خدا با آرزوهامون یکی باشه...
الهى آمين 🙏
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
●☜ #کــــــــــبــزرگــانـــــلام☟
💠🔹حجت الاسلام #صدیقی
✳️ احترام همسایه ات را نگه دار
روزه دار مهمان خداست،
این مهمانی وقتی مورد قبول خدا میشود که اذیتی نسبت به همسایه نداشته باشد.
⤵️ درباره حرمت همسایه داریم:
احترام همسایه، مانند احترام مادر بر انسان لازم است.
انسان نسبت به مادرش چه وظیفه ای دارد.
◽️بالاترین احترام در مکتب اسلام بعد از خدا و رسول، احترام به مادر بیان شده است.
◽️احترام مادر بیش از پدر لازم است و مادر در بهشتی شدن انسان نقش بیشتری دارد.
✔️ماه رمضان ماه ساختن روح است باید به جسم فشار بیاید تا روح ساخته بشود!
🎙سخنرانی حجت الاسلام صدیقی در شب هشتم ماه مبارک رمضان در حسینیه آیت الله حق شناس (ره) - خرداد۹۵
#نشر_پیام_صدقه_جاریه_است
هدایت شده از پروانه های وصال
م. راد:
هرصبح
قلبی❤️ که امواجش
روی فرستنده های آسمانی،
تنظیم شده باشد،
همیشه
موسیقی زیبای پرستش،
از آن شنیده می شود!!
💕🍃💕🍃💕
آرامش یعنی
قایق زندگی مان را
دست کسی بسپاریم که
صاحب ساحل آرامش است...
الابذکرالله تطمئن القلوب
و امروز از خدای مهربان
قشنگترین، آرامشبخشترین
و بهترین روز را برایتان آرزومندم.
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
✅ هر کسی در زندگی خود یک کوه اورست دارد که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند...!!
زمین خوردی!؟
عیبی ندارد...، برخیز...!!!
نگذار زمین به جاذبه اش ببالد...
سر به دو زانوی غم فرو مبر، سرت را بالا بگیر ...
قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!!؟؟
کوله بارت ریخت!؟
عیبی ندارد...
سبک باشی راحتتر اوج میگیری...
@parvaanhaayevesaal💕
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 راهزن در اثر توبه محبوب خدا می شود
از حضرت امام زین العابدین علیه السلام منقول است که فرمود: مردی با خانواده خویش از راه دریا مسافرت کرده و سوار کشتی شدند و در اثر نامساعد بودن دریا کشتی آنان شکسته و خرد شد جمعیتی که در کشتی بودند همه آنها هلاک و غرق آب شدند جز همسر آن مرد که روی تخته پاره کشتی قرار گرفته و امواج پیکر او را به لب دریا انداخت.
زن به جزیره ای از جزایر دریا پناهنده شد و در جزیره با مردی که راهزن بود مصادف گردید که شغل او همیشه ناراحت کردن مردم بود. و در آن جزیره خود را مخفی می ساخت برای اذیت کردن.
ناگهان چشم گشود و زنی را دید بالای سرش ایستاده است گفت: آیا تو انسانی یا جن هستی زن جواب داد از انس هستم راهزن بدون اینکه با او حرفی بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتکب بشود.
زن که خود را در چنگال یک مرد بی ایمان و از خدا بی خبر گرفتار دید مضطرب گردید راهزن گفت: چرا ناراحتی. آن بانوی با ایمان گفت: از خدا ترس دارم، دزد گفت: از این عمل و از این کار تا حال انجام داده اید، زن جواب داد نه بخدا قسم.
آن مرد گفت: تو اینقدر از خدا ترس داری در حالیکه تا این موقع همچو عمل زشت را به جا نیاوردی و الان نیز نفرت داری پس بخدا قسم من از تو اولی ترم که از خدای خود ترس داشته باشم. پس از این از بانو کناره گرفت و بجانب اهل عیال مراجعت نمود و در اثناء راه نفس خود را مورد مذمت قرار داد و توبه کرد و واقعا پشیمان شد از عمل سابق خود.
اتفاقا با راهب نصارا در راه تصادف و برخورد نمود که آفتاب سوزان بر سر آنان می تابید آن مرد دیر نشین به آن جوان گفت: از خدایت بخواه که تکه ابری بفرستد و بر سر ما سایه افکند تا از شدت حرارت خورشید راحت شویم. جوان در جواب گفت: من پیش خدا آبرو ندارم زیرا تا حال کار نیک بجا نیاوردم و جرات ندارم از خدا چیزی در خواست نمایم.
عابد دیر نشین گفت: پس من دعا کنم و تو آمین بگو جوان جواب داد قبول کردم راهب رو بطرف خدا نمود درخواست حاجت خویش کرد جوان نیز آمین گفت فورا به امر پروردگار لکه ابری در آسمان پیدا شد و روی سر آنان سایه افکند و مدتی زیر همان ابر راه رفتند و پس از زمانی به سر دوراهی رسیدند و از یکدیگر جدا و مفارقت نمودند و هر کدام راه خود را پیش گرفت.
ناگهان راهب دید تکه ابر بالای سر آن جوان به حرکت در آمد. عابد گفت: ای جوان تو خوبتر از من بوده ای و برای احترام و مقام تو بوده است که خداوند این قطعه ابر فرستاده بود خواهش دارم از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع ساز.
جوان داستان خود را با آن زن به عابد شرح داد راهب گفت: ای جوان بدان در اثر خوف و ترس که بخود راه داده ای خداوند از سر تقصیرات تو گذشته و ترا آمرزیده و متوجه باش که دیگر پس از این به طرف معصیت نروی.
اینکه حضرت امام صادق علیه السلام فرموده است کسی که از گناه توبه کند مثل اینکه گناه نکرده است همین روایت بود که ذکر شد آن جوان توبه واقعی کرد خداوند تبارک و تعالی هم او را پاک کرد و دعایش مستجاب کرد.
📗 #اصول_کافی ج 2 ص 69
✍ ثقةالاسلام کلینی
💕💙💕
پروانه های وصال
❣هوالمحبوب... ♦️ #رمان_غروب_شلمچه ♦️ #قسمت_دوازدهم ♦️با من بمان . این زمان، به سرعت گذشت ... با همه
❣هوالمحبوب...
♦️ #رمان_غروب_شلمچه
♦️ #قسمت_سیزدهم
♦️بی تو هرگز
.
برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... .
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... .
.
چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ...
.
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... .
.
بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... .
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... .
پ.ن:دوستان خیلی کم خونده میشه داستان
دنبال کننده ها کمه
انرژی و انگیزه ای برام نمیمونه تا بخوام ادامه اشو بذارم...
تبلیغ کنید کانال رو
♦️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣هوالمحبوب... ♦️ #رمان_غروب_شلمچه ♦️ #قسمت_سیزدهم ♦️بی تو هرگز . برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو ت
❣هوالمحبوب...
♦️ #رمان_غروب_شلمچه
♦️ #قسمت_چهاردهم
♦️من و خدای امیرحسین
.
من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... مشهد ... ولی آدرس قدیمی بود ... چند ماهی بود که رفته بودن ... و خبری هم از آدرس جدید نبود ... یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... .
.
دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم ... .
.
زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ... .
.
داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... .
بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ... .
.
برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... .
بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ... .
هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ...
.
کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ... یا امام رضا، به دادم برس ... .
پ.ن:
♦️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق علیه السلام: ثواب گفتن یک یا علی با معرفت ثواب یک ختم قرآن دارد #استاد_دانشمند👌👌👌
#غدیری_عید_قربان
آدمهایی را دیدم
کہ در دنیا فکر میکردیم شهید هستند،
در قطعه شهدا هم خاکشان کردیم؛
اما اینجا دیدم کہ شهید، محسوب نشدند!!💔🚶🏻♂
{سهدقیقهدرقیامت}
💕❤️💕
فرق مادر خلاق و غیرخلاق
_وقتی بچه غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود؛ چگونه از مغازه کودک را خارج کنیم؟
پاسخ:
پدر یا مادر خلاق به او میگوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه میخواهد خروجی را نشانش بدهد
بچه به طرف در میرود و خوشحال است. احساس میکند کار مهمی انجام میدهد.
پدر یا مادر غیرخلاق او را به زور و کشان کشان بیرون میبرد.
بچه گريه ميكند، غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود.
قربان صدقهاش میروند و وعده شکلات و بستنی میدهند. بچه رشوه را قبول میکند. همچنان غر میزند و از مغازه خارج میشود و مشغول چانه زدن بر سر تعداد بستنی است.
_بچه در مدرسه دعوا کرده است؛ داستان را برای مادر تعریف میکند.
مادر خلاق گوش میدهد و اجازه ميدهد فرزندش صحبت كند.
مادر غیرخلاق به بچه میگوید: "اون بیتربیته. تو باهاش بازی نکن!""به خانم معلم میگم دعواش کنه"!
_بچه بستنی میخورد.
مادر خلاق به او دستمال میدهد تا دهانش را پاک کند.
مادر غیرخلاق خودش دور دهانش را پاک میکند.
_در مطب دکتر حوصله بچه سر رفته است.
مادر خلاق از کیفش کاغذ و مدادرنگی بیرون میآورد و بچه مشغول میشود.
مادر غیرخلاق مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده باشد لاینقطع میگوید:
"نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، بشین، ول کن، به بابات میگم، اعصاب همه رو خرد کردی.
الان آقای دکتر میاد آمپولت میزنه!!!"
#زهرا_شعبانپور
💕💚💕
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
💠آیت الله عبدالکریم حق شناس(ره)
💌اِنَ اللهَ یَنظُرُ بِالاَسحارِ اِلی قُلوبِ المُتَیَقِظین
🔺 خدای متعال در سحرها به قلبهای شما نظر میکند.
با نماز شب شما را نورانی و منور میکند. پروردگار با نماز شب عمر شما را طولانی میکند. دیگر اینکه نماز شب چراغ قبر شماست، ازینها گذشته رزق فردای شما را میرساند.
📚مواعظ،ج ۳،ص۱۵۳
#نماز_شب
💕🧡💕
#آدمهای_سمی
🌻 دیده ای وقتی فلفلِ شیرین می خوری ،
درست زمانی که خیالت از بابتِ شیرین بودنِ فلفل ها راحت شد ، ناگهان سر و کله ی یک فلفلِ تند و آتشین پیدا می شود که حالت را بگیرد و باعث شود که در انتخاب های بعدی ات بترسی و محتاط تر عمل کنی ؟!
🌻 آدم ها درست شبیه به فلفل اند ،
نمی شود از ظاهر و برچسبی که رویشان خورده قضاوتشان کرد .
🌻 خیلی ها ظاهرا بی خطر ، اما واقعا خطرناکند !
درست زمانی که اعتماد کردی ، چهره و هویتِ اصلیِ شان را نشانت می دهند و تو را از جامعه و اعتمادهای دوباره می ترسانند .
🌻این ها همان فلفل های تندی اند که با نیتِ فلفلِ شیرین گازشان می زنی و غافلگیرانه می سوزی !
🌻 باید در انتخابِ آدم ها احتیاط کرد
و قبل از اعتماد کردن ، خوب آنها را سنجید و امتحان کرد .
نباید گولِ ظاهرِ آدم ها را خورد .
🌻 آدم های سمی و خطرناک هم مثلِ فلفل های تند ، شاید تعدادشان کم باشد ؛ اما بدجور آدم را می سوزانند ، بدجور !
#نرگس_صرافیان_طوفان
💕🧡💕
20.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 کلیپ
#ویژه_عید_غدیر 🔴
شماره 3⃣
❤️✨حل شود
🌼✨صد مشگلم با گفتن یک یا علی
❤️✨قلب من
🌼✨خورده گَره از روز اول با علی
❤️✨محرم میقات
🌼✨را گَفتم چه گَویی زیر لب ؟
❤️✨عاشقانه یک
🌼✨تبسم كرد و گَفتا یا علی
#خطبه_غدیر 🌸🍃
#فضیلت_حضرت_علی_(ع)
🔘 داستان کوتاه
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند!
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد...
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است...
عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت...
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود!
خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت...
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!
عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم!
ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!
ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی...
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
هدایت شده از پروانه های وصال
💗أَمَّنْ یُجِیبُ
✨الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ
💗خدایا به حق این آیه
✨مبارکه
💗هر عزیزی تو دلش هر
✨حاجتی دارد روا بفرما
💗شب زیباتون متبرک به
✨گرمی نگاه خدا
💗الــهی
✨دلخوشیهاتون افزون
💗جمع خانوادهتون پراز دلگرمی
✨شبتون بخیر
💗وپراز آرامش الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 🌸
امروز یکشنبه
☀️ ٣ مرداد ١۴٠٠ ه. ش
🌙 ١۴ ذیحجه ١۴۴٢ ه.ق
🌲 ٢۵ جولای ٢٠٢١ ميلادى
┄┅══✼ *✨﷽✨*✼══┅┄
دست ادب بر روی سینه می گذاریم
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَادَةِ الْبَشَرِ✋🏻
سلام بر تو ای فرزند آقای آدمیان
سلام حضرت صبح
سلام آیینه ی رفتار علی..
و فرزند آقای آدمیان.. 💚
▪️در فراق شما عمری است شب زده ایم ؛
عمری است در رویای طلوع سپیده
در حسرت دیدار آفتاب ، در آرزوی لبخند روشنایی ؛ لحظه شماری می کنیم ...
ای کاش خداوند شما را برساند و ما را از هجوم همواره ی شب برهاند ...🤲🏻✨
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🕊
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَج
🌷یحبهم ویحبونه
🌷۴ صفت دوستداران خدا:
🌷فسوف یأتی الله بقوم یحبهم...54 مائده
۱.بامومنین، مهربانند
۲.باکفار،سرسختند
۳.جهاددراه خدامیکنند
۴.ازسرزنشهانمیترسند...۵۴مائده
🌷...فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُٓ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَآئِمٍ...(٥٤)مائده
💕🧡💕