مقام معظم رهبری: (در قضایای 9 دی)، دستهاى دشمن و تبلیغات دشمن نه فقط نتوانسته مردم را از احساسات دینى عقب بنشاند، بلکه روز به روز این احساسات تندتر و این معرفت (نسبت به امام حسین) عمیق تر شده است.
❄️🌨☃☃🌨❄️
مقام معظم رهبری: حرکت عظیم نهم دی ماه حجت را بر همه تمام کرد. مسئولین قوه مجریه، مسئولین قوه مقننه، مسئولین قوه قضائیه، دستگاه های گوناگون، همه می دانند که مردم در صحنه اند و چه می خواهند. فرا رسیدن نهم دی ماه، سال روز حضور تاریخی ملت بابصیرت ایران اسلامی در راهپیمایی دشمن شکن حمایت از ولایت و آرمان های جمهوری اسلامی، بر حماسه سازان غیور و مردمی انقلاب، مبارک باد.
❄️🌨☃🌨❄️
*بسته خیرات هدیه به اموات*
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
✨ *بسم الله الرحمن الرحیم* ✨
*ختم روز پنج شنبه شامل :*
🌟 *1 سوره حمد*
🌟 *3 سوره توحید*
🌟 *1سوره قدر*
🌟 *1 آیة الکرسی*
🌟 *1 زیارت اهل قبور*
-----------------------------------------------------
*این ختم را هدیه میکنیم به انبیا ؛ اولیا ؛ اوصیا ؛ شهدای اسلام و اموات و بخصوص اموات عزیزانی که در این گروه هستند و عزیزانی که آسمانی شدند هدیه میکنیم. روحشان شاد و یادشان گرامی باد*
-----------------------------------------------------
*🤍۱-(سوره حمد)☘️*
*بسم الله الرحمن الرحيم(۱)*
*الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۲) الرَّحْمـنِ الرَّحِيمِ (۳) مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (۴) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (۵) اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ (۶) صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ (۷)*
-----------------------------------------------------
*🤍۲-(سوره توحید) سه مرتبه☘️*
*بسم الله الرحمن الرحيم*
*قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (۱) اللَّهُ الصَّمَدُ (۲) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (۳) وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُواً أَحَدٌ (۴)*
-----------------------------------------------------
*🤍۳-(سوره قدر)☘️*
*بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم*
*إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿١﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿٢﴾ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿٣﴾ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿٤﴾ سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿٥﴾*
-----------------------------------------------------
*🤍۴-آیت الکرسی☘️*
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون.*
-----------------------------------------------------
*زیارت اهل قبور:*
*بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم*ِ
*اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْرَهِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ علیٌّ وَلِیٌّ الله*
-----------------------------------------------------
*پنج شنبه است و ياد درگذشتگان:*
*اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ.*
-----------------------------------------------------
🤍☘️🤍☘️🤍☘️🤍☘️🤍
*تعجیلدر فرج امامزمان(عج) ۳صلوات*
☘️🤍☘️🤍☘️🤍☘️🤍☘️
----------------------------------------------------انتشار پست ثواب جاریه درپی دارد.🌺
پروانه های وصال
بخش چهارم قسمت نهم رایان با وارد شدنش به ساختمون از دید من خارج میشه و منم به ناچار از پنجره دل میکن
یـــــارحــــمــــانــــــ...
#رمانِ_من_مسلمانم...
#قسمت_دهم:
💗💗💗💗💗
چند دقیقه ای هیچ صدایی از پایین نیومد و منم فقط اشک میریختم تا اینکه چندتا تقه به در اتاقم زده شد...
فکر میکردم مامان باشه...اشکام رو پاک کردم و منتظر شدم بیاد تو...
اما در کمال تعجب هیچ کس وارد اتاق نشد...
دوباره چند تقه به در زده شد که منو وادار کرد با صدایی گرفته جواب بدم:
_yes?!(بله؟!)
+Elina...it's me...open the door...(الینا...منم...در رو باز کن...)
وااای نه...خدا نه...باورم نمیشه...
رایان بود...به گوشام شک داشتم...ولی نمیتونستم انکار کنم...صدای گرم رایان بود که از من خواست در اتاق رو باز کنم...
ناچار از جام بلند میشم و میرم جلو در...
یه نفس عمیق میکشم و در رو باز میکنم...
تازه متوجه تیپش میشم...مثل همیشه...اسپرت...
سرمو کمی میارم بالا و به چشماش نگاه میکنم...
به راحتی میشه نگرانی تو چشماش رو دید...
برا یک لحظه آرزو میکنم کاش مسلمون نبودم و میتونستم برم تو بغلش زار زار گریه کنم ولی حیف که دینم این اجازه رو بهم نمیده...
انگار خودش خواسته ی قلبمو از تو نگام میخونه که یه قدم میاد و جلو و تا میاد بغلم کنه من میرم عقب...
متعجب به من خیره میشه و من سرمو میندازم پایین...واقعا بیشتر از این طاقت ندارم تو چشمای خاکستریش خیره شم...
با یه لحن متعجب و شاید کمی عصبانی میگه:
+الینا اینجا چه خبره؟تو چت شده؟چرا چند روزه از همه ما فاصله میگیری؟نکنه مرضی چیزی داری هان؟
سرم پایینه و دارم با انکشتای دستم بازی میکنم که میگه:
+منو نگاه کن دارم باهات حرف میزنم...
اه لعنتی...کاش میفهمید طاقت ندارم نگاش کنم...طاقت ندارم خیره بشم تو چشماش...
به ناچار کمی سرمو میارم بالا که اونم ملایم تر ادامه میده:
+الینا؟بابات چی میگه؟تو کجا قراره بری؟
آروم زمزمه میکنم:
_نمیدونم...رایان...من هیچ جا رو ندارم...
گریم شدت میگیره:
_رایان...من که کار بدی نکردم...آخه چرا بابا اینطور میکنه؟...رایان...
انکار متوجه حال خرابم میشه که دوباره میاد جلو که ارومم کنه...میخواد بازوهامو بگیره که یک قدم میرم عقب و دستمو میارم بالاو میگم:
_don't touch me...(به من دست نزن)
+Elina...
میپرم وسط حرفشو توضیح میدم:
_I'm a muslem...(من مسلمانم...)
چندثانیه هیچی نمیگه و بعد ناباور سری تکون میده و زیرلب انگار که با خودش حرف بزنه میگه:
+no...no...you're laying... Yo...you...(نه...نه...تو دروغ میگی...تـــُ...تو...)
بعد بلند تر از قبل خطاب به من میگه:
+kidding me?(شوخی میکنی؟)
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
یـــــارحــــمــــانــــــ... #رمانِ_من_مسلمانم... #قسمت_دهم: 💗💗💗💗💗 چند دقیقه ای هیچ صدایی از پایین
بخش اول از قسمت دهم
سرمو به نشونه منفی تکون میدم که با خشم روشو ازم میگیره و میگه:
+احمق...احق...احمق...you are a fool...do you understand me?...damn...(تو یه نادونی...میفهی چی میگم؟...لعنتی...)
هیچی نمیگم...فقط گریه میکنم...شنیدن این حرفا از زبون رایان خیلی سخته خداااا...
پوزخندی میزنه و میگه:
+پدرت طردت کرده ها؟از خونه انداختت بیرون؟نمیدونی کجا بری نه؟چرا موقعی که مسلمون میشدی بهش فکر نکردی؟حالا کدوم گورستونی میخوای بری؟میدونی بابات پایین چی بهم گف؟بدبخت؟بابات گف اگه تا یه ساعت دیگه از این خونه رفتی که هیچ اگه نه میاد با کمربند میندازتت بیرون...حالیته؟
لگدی به چمدون پرت شده کف اتاق میزنه و ادامه میده:
+زود باش جلو پلاستو جمع کن اگه دلت کتک نمیخواد...
حس میکنم چیزی نمونده بمیرم...از دیشب تاحالا که هیچی نخوردم...اینهمه هم گریه کردم...الانم که رایان...با این حرفاش...این داد و بیداداش...
وقتی بی حرکتی من رو میبینه به سمت کمدم میره و همه لباسامو میکشه بیرون و پرت میکنه رو زمین...تازه به خودم میام...میرم جلو و جیغ میزنم:
_Ryan... Get out of here...get out of here...(رایان...برو بیرون...برو بیرون...)
با قدم های بلند و عصبی از اتاق خارج میشه..
🍃
نیم ساعت اروم اروم همونطور که گریه میکنم لباسا و وسایلامو جمع میکنم...
بعد از جمع کردن همه چی خودمم پوشیده ترین لباسمو میپوشم و لحظه آخر قبل از بیرون رفتن از اتاق گوشیمو چک میکنم...هیچ خبری از اسما و حسنا نیس...تو دلم مینالم:پس من کجا برم...
از اتاق خارج میشم و میرم تو سالن...
هیچ کس تو سالن نیس...چمدونم رو میزارم کنار در و به آشپز خونه میرم...حدس میزنم مامان اونجا باشه...
با وارد شدن به آشپزخونه میفهمم حدسم درست بوده...
مامان سرشو گذاشته بود روی میز و آروم آروم گریه میکرد...
رفتم پشت سرش و از پشت بغلش کردم و دوباره گریه کردم...
مامان سرشو بلند کرد و زل زد تو چشمام...
آروم و زیر لب زمزه کرد:
+الینا؟!
با هق هقی که شدت گرفته بود خودم رو پرت کردم تو بغلش و زار زدم:
_ماما...
مامان آروم آروم کمرم رو نوازش میکرد و ازم میخواست که آروم باشم:
+هیییس...آروم دخترم...آروم...قوی باش...تو بزرگ شدی...باید بتونی از پس خودتو زندگیت بر بیای...من با پدرت صحبت میکنم...راضیش میکنم...شک نکن...نمیزارم دور ازمون بمونی...ولی...آخه الینا مامان...این چه کاری بود کردی؟!...چرا هممونو بدبخت کردی؟...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بخش اول از قسمت دهم سرمو به نشونه منفی تکون میدم که با خشم روشو ازم میگیره و میگه: +احمق...احق...احم
بخش دوم قسمت دهم
سرمو از بغلش اوردم بیرون و نالیدم:
_مامان...
اجازه توضیح بهم نداد و گفت:
+هیییس...هیچی نگو الینا...هیچ توضیحی ازت نمیخوام...
از جاش بلند شد و من رو هم وادار به بلند شدن کرد و در همون حال گفت:
+برو دخترم برو از اینی که هست سخت ترش نکن...برو مادر...رایان تو حیاط منتظرته...برو...
بعد هم من رو آروم به سمت در هل داد و خودش هم پشتشو کرد به من و رفت سمت یخچال...
میدونستم الکی در یخچال رو باز کرده و فقط میخواد من نبینم داره گریه میکنه...
آروم رفتم سمتش از پشت بوسه کوتاهی روی گونش زدم و آروم زمزمه کردم:
_goodbye mom...(خداحافظ مامان...)
بعد هم به سرعت از آشپزخونه اومدم بیرون...
🍃
وارد حیاط که شدم سرمو به اطراف چرخوندم تا رایان رو پیدا کنم که دیدم رو تاب نشسته و به آسمون خیره شده...
کمی رفتم نزدیکتر که متوجه حضورم شد و از رو تاب بلند شد...
یک قدم جلو اومد و مثل همیشه بی پروا زل زد تو چشمام...ولی من مثل همیشه به خاطر ترس از رسوایی سرمو انداختم پایین...
صداشو شنیدم که آروم پرسید:
+بریم؟!
تو دلم جواب دادم کجا؟!ولی با زبون جواب دادم:
_بریم...
اونقدر آروم بریم رو زمزمه کردم که شک داشتم شنیده یا نه...
مهم هم نبود چون اون بعدش بلافاصله چمدون من رو گرفت و راه افتاد سمت در...
🍃
از کوچه که خارج شدیم گفت:
+آدرس بده...
چی باید میگفتم؟!آدرس کجارو باید میدادم؟!
برای هزارمین بار در طول امروز تو دلم نالیدم:خدایا اسما و حسنا کجان؟!
تو فکر بودم چه غلطی کنم که یاد محیا افتادم...
آره شاید بتونم برم خونه اونا...
محیا یکی دیگه از دوستام بود...خیلی باهاش صمیمی نبودم ولی خب نسبت به دیگران با من خیلی خوب برخورد میکرد...
تصمیم گرفتم زنگی به محیا بزنم و ببینم میتونم برم خونشون یا نه...
با بدبختی و خجالت زمزمه کردم:
_رایان...میشه یه جا وایسی من به یکی زنگ بزنم؟!
پوزخندی زد و ماشین رو گوشه خیابون پارک کرد...
از ماشین پیاده شدم و با محیا تماس گرفتم...
+الو؟!
_سلام محیا...
+الینا تویی؟سلام دختر چطوری؟چه خبرا؟سرما خوردی؟صدات خیلی گرفته نشناختم...
_محیا؟چه خبرته؟یکی یکی!نه سرما نخوردم...راستش...
دوباره گلومو بغض گرفت...
دستی به گلوم کشیدم...انگار میخواستم بغضشو از بین ببرم...
صدای محیا کمی رنگ نگرانی به خودش گرفت و پرسید:
+الینا؟چی شده؟
دیگه طاقتم تموم شد...تحمل این بغض تو گلو خیلی سخته...
با گریه پرسیدم:
_محیا میشه بیام خونتون؟!
محیا که معلوم بود کلی تعجب کرده تندتند گف:
+آره عزیزم...آره...الآن آدرسو برات اس میکنم...
_ممنون...خدافظ...
+خدافظ...
پروانه های وصال
بخش دوم قسمت دهم سرمو از بغلش اوردم بیرون و نالیدم: _مامان... اجازه توضیح بهم نداد و گفت: +هیییس...ه
بخش سوم قسمت دهم
بعد از قطع کردن گوشی رفتم سمت ماشین..
سوار شدم و بدون گفتن هیچ حرفی سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم...
انگار حضور رایان رو به کل فراموش کرده بودم که وقتی حرف زد کمی به خودم اومدم و صافتر رو صندلی نشستم:
+چی شد؟کجا میری بالاخره؟!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید...دوباره چشمامو بستم و آروم زمزمه کردم:
_وقتش شده در پیش بگیرم سفرم را...
جایی بروم تا تو نیابی اثرم را...
من میروم اینبار به جایی که بدانند...
قدر من و احساسم و چشمان ترم را...
خواست حرفی بزنه که صدای اس ام اس گوشی بلند شد...
با دیدن نام محیا فهمیدم اس ام اس،آدرسه...
گرفتمش جلو چشمای رایان و زیرلب گفتم:
_میرم اینجا...
💝💝💝💝💝💝💝
📝نویسنده👉👈اَسْما...صـــاد📝
💖💖💖💖💖💖💖
#ادامه_دارد...🔜
#شرمنده_بابت_تاخیر😅
#
#دوستاتونو_به_کانال_دعوت_کنید
#پیج_ایسنتاگراممون_رو_به_دوستاتون_معرفی_کنید.
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین عالی:
موضوع:👇
👈مدت زمان توقف در عالم برزخ
#عالی
*_*_*_*_*_*_*_*_*_*
#سؤال‼️🧐
ثواب کدام قسمت #نماز_شب ازهمه بیشتراست؟🤔
جواب✅
🔆🔻باتوجه براینکه درصورت ضیق وقت می فرماینداز#هشت رکعت اول نافله #شب صرف نظرکنید ❗️وفقط سه رکعت آخررابخوانیدمعلوم می شود سه رکعت آخراز #ثواب بیشتری برخورداراست وهمچنین دربین سه رکعت ،رکعت آخرکه نماز #وتر نامیده می شود #ثوابش_بیشتر ازسایررکعت هاست انشاءالله موفق وازثواب کامل #نماز_شب
بهرمند شويد🙂💐.
••❥⚜︎-----------.🌕🌻 #الّلهُــــــمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
🌹به تو از دور سلام؛
به سلیمان جهان؛ از طرف مور سلام؛
🌹به تو از دور سلام؛
به حسین از طرف وصله ناجور سلام!
شب زیارتی ارباب باوفا
صلی الله علیک یا سیدنا العطشان یا اباعبدالله
#فاطمه این #شب_جمعه که زیارت آمد
مثلِ هر هفته نیامد، چه به زحمت آمد
#کربلا از نفس افتاد و ملائک دیدند
#مادری با بدنی غرقِ جراحت آمد
🤲 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها گوَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🥀
💚 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیهاواَقِمنابِخِدمَـتِه💚
🖤#اَللّٰهُمَّالْعَنْاَعْدٰاءَفٰاطِمَةَالزَّهْرٰا(سلام الله علیها)
🖤.
✨شب جمعه شب زیارتی حضرت اباعبدالله الحسین
🌱امام صادق علیه السلام فرمودند:
هرکس ۳ مرتبه بگويد صلی الله علیک یا اباعبدالله زیارت کامل انجام داده است ..🌿🌿
#شب_جمعه
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️الهی به خواب
💫دوستـانم آرامـش،
❄️به بیداریشان آسایش،
💫به زندگیشان عافیت،
❄️به ایمانشـان ثبـات،
💫به عمـرشـان عـزت،
❄️به رزقشـان برکـت،
💫وبه وجودشان سلامتی،
❄️عطا بفرما
❄️شبتون بخیر
❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سلام و درود به جمعه ۹ دی خوشآمدید
🌼امیدوارم امروزتون پر از زیبایی و امیـد
🌺و دلتون سرشار از مهر و شور زندگی باشه
🌼امیدوارم روزتون از زیباترین و قشنگترین
🌺لحظات و موفقیت ها لبریز باشه
🌼تقدیم با بهترین آرزوها
🌺 آدینهی خوبی داشته باشید
🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ســــــــــلام
✨صبح آدینه
❄️زمستانی تون بخیر
✨روزتون پـر از زیبـایی
❄️هـمـــراه
✨با حس خوب زندگی
❄️
🌼 #ســـلام_امـام_زمـــانـــــم
🌼گفتم ڪه از فراغت،
💫عمریست بے قرارم
🌼گفت از فـــراق یاران،
💫من نیز بے قرارم
🌼گفتم به جز شما
💫من، فریاد رس ندارم
🌼گفتا به غیر شیعه،
💫من نیز ڪس ندارم
🌼#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸🍃