eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
21.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان واقعی عاق والدین جوان ثروتمندی که فقیر شد جوانی از ثروتمندان مدینه پدر پیری داشت که احسان به او را ترک نمود، و او را از مال خود، محروم کرد. خداوند متعال اموالش را از او گرفت و فقر و تنگدستی و بیماری به او روی آورد و بیچاره شد. سپس پیامبر اکرم(ص) فرمود: ای کسانی که پدر و مادرها را آزار می‌رسانید، از حال این جوان عبرت بگیرید و بدانید، چنان که کسی دارایی‌اش در دنیا از نزد او بیرون رفت و غنا و ثروت و صحتش به فقر و بیماری بدل گشت، همچنین در آخرت هر درجه‌ای که در بهشت داشت، به واسطه این گناه از دست داده و در مقابلش از درکات آتش برای او آماده شده است. (به‌خاطر آزار رساندن به پدر و مادر است.)(۱) امام هادی(ع) می‌فرماید: عقوق والدین باعث کم شدن مال و ثروت می‌شود، و شخص را به نکبت و ذلت در دنیا می‌کشد، و در مقابل صله‌رحم و نیکی به والدین باعث زیادی مال و ثروت می‌شود.(۲) ــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- سفینهًْ‌ البحار، ص ۱۸۰ ۲- مستدرک الوسائل، احکام الاولاد، باب ۷۵، ص ۲۹ 🌸🌸🌸
🔖داستان كوتاه یه نوجوان ۱۶ ساله بود از محله‌های پایین شهر تهران چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود خودش می‌گفت: گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه زیر و رویش کرد و بلند شد اومد جبهه یه روز به فرمانده‌ گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه‌السلام نرفتم، می‌ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم، ۴۸ ساعت به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه‌السلام زیارت کنم و برگردم… .. اجازه گرفت و رفت مشهد دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه توی وصیت نامه‌اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا علیه‌السلام، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم آقا بهم فرمود: حمید! اگر همین‌طور ادامه بدهی خودم میام می‌برمت… …یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود نیمه شب‌ها تا سحر می‌خوابید داخل قبر، گریه می‌کرد و می‌گفت: یا امام رضا علیه‌السلام منتظر وعده‌ام… آقا جان چشم به راهم نذار… … توی وصیت‌نامه‌اش ساعت و روز و مکان شهادتش رو نوشته بود می‌گفت امام رضا علیه‌السلام بهم گفته کی و کجا شهید میشم حتی مکانی هم که امام رضا علیه‌السلام فرموده بود شهید می‌شی تا حالا ندیده بود… …روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توی یه منطقه است و باید بریم سراغشون فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمی‌خواهیم همه‌ی بچه‌ها شروع کردند التماس کردن که آقا ما رو ببرید دیدند حمید یه گوشه نشسته و نگاه می‌کنه ازش سوال کردند: مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟ حمید خندید و گفت: شما برا اومدن التماس‌هاتون رو بکنید، اونی که باید منو ببره خودش می‌بره خود فرمانده اومد و گفت: حمید تو هم بلند شو بریم … … بچه‌ها میگن وقتی وارد روستایی که ضد انقلاب بودند شدیم، حمید دستاش رو به سمت ما بلند کرد و گفت: خداحافظ کسی اون لحظه نفهمید حمید چی میگه اما وقتی شهید شد و وصیت‌نامه‌اش رو باز کردیم دیدیم دقیقا توی همون‌روز، ساعت و مکانی شهید شده که تو وصیت‌نامه‌اش نوشته بود… 🖌خاطره ای از زندگی شهید حمید محمودی 🌸🌸🌸
✨﷽✨ ✍وقتی که در جنگ احد، دندان حضرت محمد (ص) شکست و صورتش مجروح شد، اصحاب ایشان، ناراحت شدند و عرض کردند: یا رسول الله!دشمن را نفرین کنید. پیامبر فرمودند: خدايا قوم مرا هدايت كن زيرا نا آگاه هستند. یکی از اصحاب برآشفته شد و به پيامبر گفت : اى رسول خدا ! حضرت نوح علیه السلام بر قوم خود نفرين كرد و گفت: "پروردگارا در روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار" حالا كه صورتت مجروح و دندانهايت شكسته شده به جاى نفرين، براى دشمن دعا مى كنید؟ 💥حضرت محمد فرمودند: من برای نفرین کردن مبعوث نشده ام بلکه مبعوث شده ام برای دعوت مردم به سوی حق، و رحمت برای آنها . 📚بحارالانوار ، ج ۱۸ ، ص ۲۴۵ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸🌸🌸
﷽ *کلاغی که مامور خدا بود* یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی، نوشابه،نون دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که... یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی.. دل همه برد حالا هرکه دلش میشه بخوره گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار خیلی بهمون سخت گذشت. توکوه گشنه همه ماست و سبزی خوردیم کسی هم نوشابه نخورد خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن یه دفعه ای گفتن رفقاااااااااا بدویییییین چی شده؟ دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگه. واگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود. *اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت* *حالت نگرفت، جونت نجات داد* خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه. 💌امام عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت دوازدهم: حلما سراسیمه دستگیره درب اتاق را تکان داد و گفت: این که قفله... زری به سم
قسمت سیزدهم: حلما بدون اینکه فکر خاصی کند سریع گردنبند را به گردن خودش انداخت ، کیف را روی صندلی انداخت و دوباره وارد اتاق شد . درب اتاق را بست و پشتش را به درب کرد ،ژینوس مانند گربه ای که ترسیده گوشه اتاق نشسته بود و با چشمان سبزش به حلما خیره شده بود. حلما نگاهی به زر زری انداخت و انگار چیزی درون دلش شکست . آهسته زیر لب گفت : خدای من ! از چشماش آتیش میباره و در همین حین رعشه ای سر تا پای زری را برداشت، پیراهن قرمز رنگی را که در دستش بود به سمت ژینوس پرتاب کرد و گفت : این پیراهن را بپوش و بعد به سمت کشوی میز رفت از روی کشو خنجر. ا برداشت و به سمت حلما گرفت و همینطور که جلو می آمد گفت : دخترهٔ نکبت برو بیرون... حلما متوجه شد که زری از او میترسد حالا چرا؟؟ حلما با این فکر کمی آرامش گرفت و خواست حرف خودش را امتحان کند و با قدم های شمرده شمرده به طرف زری حرکت کرد،زری که قبلش خنجر را دهید گونه در دست داشت با حرکت حلما شروع کرد به عقب عقب رفتن .. حلما یک قدم به سمت او برمی داشت و زری هم یک قدم به عقب تا اینکه پشت زری به میز توالت گرفت... حلما با اراده ای بیشتر به سمت زری قدم برمی داشت که ناگهان... ادامه دارد 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت سیزدهم: حلما بدون اینکه فکر خاصی کند سریع گردنبند را به گردن خودش انداخت ، کیف را
قسمت چهاردهم: که ناگهان خنجر از دست زری افتاد، با یک دست گلویش را فشار میداد و با دست دیگرش به سمت حلما اشاره می کرد که نه.... حلما متوجه شده ، هرچه هست ،زری از او می ترسد ، بنابراین با اعتماد به نفسی بیشتر به طرف زری قدم برمی داشت ،که ناگهان ژینوس با صدایی لرزان گفت : ح..ح...حلما این زری واقعی نیست ، به خدا زری تبدیل شده به یه حیوان خطرناک ، حالا که ازت میترسه ، بیا فرار کنیم وگرنه معلوم نیست که چه بلایی سرمون بیاد. حلما با این حرف ، به خود آمد و همانطور که به سمت در اتاق می‌رفت گفت : پس زود باش بیا دیگه چرا ماتت برده... ژینوس که پشت سر حلما بود آهسته گفت : اما در اصلی ساختمان قفله که... در همین حین صدای خرخری از پشت سر حلما بلند شد. حلما به پشت سر برگشت و تازه متوجه شد زری یقه گردن ژینوس را گرفته و همانطور که اونو به طرف خودش می کشید ،خنجر دستش را روی پوست گردن ژینوس طوری فشار میداد که بیننده فکر میکرد الان رگ گردن ژینوس را میزند. زری خرناسی کشید و همانطور که دندان های ردیف سفیدش را نشان میداد گفت: اگر به جون و زندگی دوستت علاقه داری از این اتاق برو بیرون ، وگرنه میکشمش، اگر رفتی خیالت راحت کاریش ندارم ،یه جلسه کوچولو باهم داریم و خیلی زود میفرستمش پیشت... حلما فکری کرد و قدمی به سمت زری برداشت تا شاید مثل قبل بترسد ، اما زری سر خنجر را روی گردن ژینوس فشار داد به طوری که قطره ای خون بیرون جهید ‌و سوزشی که در بدن ژینوس پیچیده بود باعث شد فریاد بزند: برررررو بیرون حلما...این گرگ وحشی تعارف نداره ، برو بیرون تا منو به کشتن ندادی.... حلما همانطور که رویش به طرف ژینوس بود عقب عقب گام به می داشت. نگاه زری خیره به قطره خون روی گردن ژینوس بود ، که ناگهان انگار که طاقتش را از دست داده ، شروع کرد به لیس زدن جای زخم گردن....حلما باورش نمیشد ،زری درستی داشت خون می خورد ..ادامه دارد.... 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت چهاردهم: که ناگهان خنجر از دست زری افتاد، با یک دست گلویش را فشار میداد و با دست
قسمت پانزدهم: با جیغ بعدی زری ، حلما سراسیمه از اتاق بیرون آمد و درب پشت سرش محکم بسته شد و صدای چرخش کلید در قفل درب به صدا در آمد. حلما گلویش می‌سوخت ، انگار آتشی درونش شعله میکشید و هرم آن تا دهانش ادامه داشت. حلما همانطور که سرتاسر بدنش را رعشه گرفته بود به سمت صندلی رفت که کیفش روی آن بود. زیپ کیف را باز کرد و مشغول گشتن شد : اَه این گوشیه کجاست ... لرزش دستانش نمی گذاشت کارش را درست انجام بدهد ، بالاخره برداشت. روی صندلی نشست، کیفش بر زمین افتاد. حلما که دختر منظمی بود ،بی توجه به افتادن کیف ، صفحه گوشی اش روشن کرد و همانطور که با خودش حرف میزد وارد مخاطبین گوشی شد : خدای من!! به کی زنگ بزنم؟! پلیس؟! نه نه...این گرگ وحشی ممکنه به ژینوس صدمه ای بزنه ، این...این زری یه طوریش شد...به نظرم ...به نظرم... ناخودآگاه انگشتش روی اسم استاد اخلاقشان ،استاد رحیمی ایستاد و ضربه زد... صدای بوق گوشی بلند شد... حلما نفسش را محکم بیرون داد و گفت : بردارررر دیگه...وای الان برداره چی بهش بگم؟! کسی جواب نداد... گوشی رفت روی منشی.... حلما اوفی کرد، از جا بلند شد به سمت درب اتاق رفت ، گوشش را به در چسپاند ، اما صدایی از داخل اتاق نمی آمد. حلما خیلی ترسیده بود ،یعنی تو اتاق چه خبره؟ یعنی الان ژینوس چی شده؟! رعشهٔ بدنش بیشتر شد. دوباره صفحه گوشی را روشن کرد و پیام داد ،استاد تورو خدا جواب بدین ، به کمکتون احتیاج دارم ،من فکر میکنم یه اتفاق بدی برای دوستم که داخل اتاق کناری هست نیافته ، یه اتفاق خارق العاده... اما بد ... دکمه ارسال را زد ،و دوباره شماره را گرفت، اینبار صدایی در گوشی پیچید ،مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد. استرسی عجیب بر وجودش افتاده بود،به سمت در ورودی رفت اما هر چه کرد باز نشد.قفل بود و قفلش هم از اونا نبود که به این راحتیا باز بشه...حلما باید کاری می کرد... سر جایش نشست و گوشی را در دست گرفت و ناخودآگاه انگشتش روی اسم وحید بود و وقتی به خود آمد که گوشی در حال زنگ خوردن بود... ادامه دارد 📝به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 24 #تقوا ❇️🔶 وقتی ما انگیزه بسیار عالی تقوا رو در نظرمون قرار بدیم دیگه نسبت به کسی
25 ⭕️ واقعا به این سادگی ها کسی نمیتونه بگه من حسادت ندارم! تقریبا همه آدم ها مقادیری از حسادت رو درون وجودشون دارند. 💢 ما باید چراغ قوه بندازیم و هرچی حسادت درون روحمون داریم رو پیدا کنیم و با کاردک از وجودمون بکنیم...🔦 🔋🔋🔋🔋🛢🔋🔋🔋 جالبه که اولین جنگ جهانی تاریخ که قابیل زد و هابیل رو کشت سر چی بود؟ حسادت... حالا داستان تقوا چیه؟ ❇️ حواستون هست که ما در این بحث داریم مثل یک پازل یکی یکی تکه های مفاهیم دینی که در طول عمرمون یاد گرفتیم رو دونه دونه سر جای خودشون میچینیم تا یک جهان بینی دقیق و حساب شده رو ترسیم کنیم. تقوا چیکار میکنه با این حسادت؟ تقوا از بین برنده حسادت هست. چرا؟ 🔶 چون تقوا میگه عزیزم برای چی به رفیقت حسودی میکنی؟ چون اون از تو در یه چیزی بالاتره دیگه. درسته؟ 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 خط بطلان بزرگان حوزه علمیه قم بر تضعیف کنندگان فراجا در مبارزه با توطئه کشف 🔻در بخشی از بیاینه مرکز حوزههای علمیه (تحت مدیریت آیت الله اعرافی) آمده است: «حال در همین فروردین ماه سال ۱۴۰۳ و بعد از تأکیدات مکرر مقام معظم رهبری(حفظه الله) نسبت به تکلیف قطعی حکومت اسلامی جهت برخورد و مقابله با حرام اجتماعی بی حجابی، باز هم نیروهای فراجا همچون سال گذشته تصمیمی قاطع گرفته و پیشقدم‌ شده اند تا جامعه را حول این قضیه برقرار ساخته و نسبت به امر تذکر به متخلفین و مجرمین این موضوع و همچنین در صورت نیاز معرفی آنان به محاکم قضایی، جدی تر از گذشته، به صحنه ی عمل آمده و انجام وظیفه نماید. و از این رو لازم است نیروهای فراجا مورد حمایت تام و کامل در چهار بخش مهم قرار گیرندبیانیه کامل 🔻در بند سوم بیانیه جامعه مدرسین (تحت مدیریت آیت الله حسینی بوشهری) در حمایت از میخوانیم: «فرماندهی انتظامی و مجریان قانون، مورد حمایت قطعی مردم، حوزه‌های علمیه و رسانه‌ها هستند و امیدواریم در مواجهه با برخی کاستی‌ها، نقدها منصفانه و مصلحانه باشد تا این قانون الهی به بهترین وجه اجرا شود.» بیاینه کامل