eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_دوم🎬: سمیرامیس که از قربانی شدن همسرش مطمئن شد و سربازان
🎬: سپیده دم ملکه به قصر رسید و سریع دیهیم معتمدترین سربازش را احضار کرد . دیهیم در برابر او تعظیم کرد و همانطور که سر به زیر داشت گفت: با این کمترین چه امری داشتید؟! سمیرامیس از تخت برخاست و همانطور که با قدم های شمرده بی هدف در تالار قصر قدم میزد گفت: مأموریتی مخفی و البته شاید طولانی مدت، برایت دارم و این را بدان اگر به درستی این ماموریت را انجام دهی،پاداش خوبی به تو خواهم داد. ملکه نگاهی به سرتا پای دیهیم کرد و ادامه داد: با خبر شدیم که قافله ای از سمت شرقی در حال عبور از کنار شهر است، تو باید خود را به آن قافله برسانی و با آنها همراه شوی، بفهمی هدف آنها از این سفر چیست و به کجا می روند و البته پادشاه سرزمین آنان کیست، تو باید به تمام جزئیات توجه کنی و سر از رازهای مگویشان درآوری و وقتی اطلاعاتت کامل شد به شهر برگرد، اطلاعات را بده و پاداشت را بستان. دیهیم چشمی گفت و از حضور ملکه مرخص شد تا در کمترین زمان ممکن لوازم سفر مهیا کند و تا ان قافله دور نشده است خود را به آنان برساند حالا که خیال سمیرامیس از این موضوع راحت شد به جارچیان دستور داد تا در شهر و ولایات اطراف بگردند و به گوش همگان برسانند که سمیرامیس به عقد خدایگان زئوس درآمده... دیهیم طبق آدرسی که ملکه داده بود خود را به بیابان خارج شهر رساند و از دور سیاهی کاروانی را مشاهده کرد، پای بر کپل اسب کوباند و با شتاب خود را به کاروان رساند. حالا در یک قدمی این کاروان بزرگ قرار داشت، نگاهی به قافله کرد، کاملا مشخص بود که کاروانیان همه غلامانی قوی هیکل و سیه چرده اند، او تا به حال اینهمه غلام را یکجا ندیده بود، غلام هایی که ارّابه های مختلف و عجیبی حمل می کردند، ارابه هایی که با چرخ های سنگی بزرگ به سرعت حرکت می کردند و بر روی هر ارابه سنگ های عظیمی که مشخص بود از کوه های سهمگین بریده شده قرار داشت و در اطراف کاروان، سربازانی روی پوشیده با لباس های یک شکل در حرکت بودند. دیهیم برای اینکه به راحتی به مقصود برسد، نقشه ای کشید و پشت تپه ای شنی که مسیر کاروان از آنجا می گذشت پنهان شد، وقتی کاروان به او رسید، دیهیم در فرصتی مناسب، یکی از سربازان را نشانه گرفت و او را بر زمین انداخت. کسی متوجه این تعرض نشد و دیهیم در چشم بهم زدنی از قالب سرباز سمیرامیس به نگهبانی که مراقب غلامان و ارابه های سنگی بود تغییر هویت داد، لباس تازه اش اندکی برای او‌گشاد بود اما با کمربند آهنی او را بر تن خود محکم کرد، او مانند دیگر سربازان در طول کاروان می رفت و برمیگشت و مانند دیگران وانمود می کرد مراقب کاروان است. در این هنگام تکه سنگی بزرگ از روی آخرین ارابه قِل خورد و پایین افتاد و نزدیک ده غلامی که آن ارابه را به جلو هُل میدادند در زیر این تکه سنگ گرفتار شدند. خبر به سردسته کاروان که مهتر سربازان بود رسید، او خود را به انتهای کاروان رساند و همانطور که با شلاق دستش بر تن و بدن غلامان نگون بخت در زیر قلوه سنگ می زد، فریاد برآورد: کم کاری شما باعث این اتفاق شده، زودباشید این سنگ را به ارابه برگردانید، این سنگها باید به بابل برسد و حتی یک تکه از آنها نباید در راه بماند. جمعی دیگر از غلامان دست به کار شدند و شروع به زور زدن کردند و با سختی زیاد در حالیکه عرق از سرو رویشان می بارید، سنگ را دوباره به ارابه منتقل کردند. حال و روز غلامانی که قلوه سنگ به آنان آسیب رسانده بود اصلا خوب نبود، چند نفری از دنیا رفته بودند و بقیه هم با بدنی خونین، ناله می کردند. مهتر سربازان نگاهی به غلامان کرد و گفت: اینان ارزش آن را ندارند که وقتمان را صرفشان کنیم، غلامها از الاغ هم کمترند پس رهایشان کنید و به راهمان ادامه می دهیم. دیهیم نگاهی از سر تاسف به مصدومان حادثه کرد و زیر لب گفت: تقصیر خودتان است که غلام به دنیا آمدید و نگاهی به کاروان بزرگ پیش رو انداخت و زمزمه کرد: مقصد کاروان را متوجه شدم، اینها به شهری که «بابل» نام دارد می روند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_سوم🎬: سپیده دم ملکه به قصر رسید و سریع دیهیم معتمدترین س
🎬: هفته ها از همراهی دیهیم با کاروان می گذشت و اینک کاروان به شهر بابل رسیده بود. در زمان سفر، مامور ملکه متوجه شده بود که این سنگ ها را غلامان برای اتمام برج بابل می برند، برجی که قرار است تا نزدیک ابرها برافراشته شود و متعلق به خدای بابلیان به نام«مردوک» است، مردوک یکی از چندین نام بت«بعل» بود. حالا که به شهر بابل رسیده بودند، دیهیم با تعجب اطراف را نگاه می کرد، شهری بزرگ و بسیار زیبا با معماریی هنرمندانه که شامل ساختمان های عظیم و زیگورات های چشم نواز بود و دیهیم نمی دانست که در زمانی نزدیک سمیرامیس در این شهر دارای نام و نشان می شود. در وسط شهر بابل برجی به چشم می خورد که بسیار بلند بود و سنگ های انتهای برج همان ها بود که کاروان از آن طرف شهر نینوا حمل می کرد، چرا که بابل منطقه ای صاف و یکدست بود و کوه آنچنانی نداشت و به دستور پادشاه شهر بابل که خود یک بت پرست یا بهتر بگوییم شیطان پرست بود، از سرزمین های دور این سنگ ها را حمل می کردند تا برای خدایشان مردوک، معبدی در خور یک خداوندگار بسازند و در این میان، جان صدها غلام فدای ساخت معبد این خدای بی جان، می شد و برای هیچ‌کس کشته شدن انسان های بی گناه، کمترین اهمیتی نداشت، چرا که دین مردم کفر بود و در کافرستان فقط مترفین و اشراف، انسان حساب می شوند، البته تعداد کمی از مومنین زمان حضرت صالح برجای مانده بودند که یکتاپرستی نسل به نسل به آنها رسیده بود،اما تعداد این افراد کم بود و آنها می بایست تقیّه پیشه کنند و در خفا خدایشان را بپرستند وگرنه جان خود و خانواده شان به خطر می افتاد. دیهیم در شهر بابل ماند و هر روز خود را به برج می رساند و شاهد قدکشیدنش بود. یک روز که در اطراف برج پرسه میزد، از صحبت های عابرین متوجه شد که بت بزرگی از طلا آماده شده تا به محض کامل شدن برج، مردوک در بالاترین طبقه برج قرار گیرد و انجا معبد خداوندگار شهر بابل شود و او از آنجا نظاره گر مردم شهرش باشد. دیهیم به جستجو پرداخت تا بتواند این بت طلایی را از نزدیک ببیند که بالاخره... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
🎆 #نکات_تربیتی_خانواده 90 "پرخاشگری" 🔷 درستش اینه که زن و شوهر، از روز اولی که ازدواج میکنن باید ط
91 "لذت جاودانه" 🌺💞 حرف اسلام عزیز اینه که میفرماید: عزیز دلم شما اگه میخوای یه زندگی شیرین و لذت بخش و پر از هیجان داشته باشی نباید مثل ماست بایستی و به دیوار نگاه کنی! 😒 ✅بلکه شما زن و شوهر ها باید یه سری فعالیت ها رو انجام بدید تا بتونید عشق و محبت بین خودتون رو افزایش بدید.🌺👌 🌷 بعد هم خداوند متعال یه سری فعالیت های ویژه ای رو تعریف میکنه که اگه آدم انجام بده، عشق و محبتش خیلی زیاد و البته دائمی خواهد شد... 😊😌 🔹این فعالیت ها رو در آینده به طور کامل تقدیم خواهیم کرد. 🌹
🚨🚨جانشین فرمانده کل ارتش: به زودی رژیم صهیونیستی به طور کامل زیر و رو خواهد شد. 🔥✍ ارتش برخلاف دو عملیات قبلی در عملیات ۳ نقش کلیدی خواهد داشت. @parvaanehaayevesaal
📿سجاده‌ی‌نماز‌شب‌، امشب را با نام مبارک همه شهدای والامقام علی الخصوص 🌸 شهید عزیز سید رضا حسینی 🌸 پهن میکنیم و نماز امشب را به محضر مبارک ایشان تقدیم میکنیم.. ❤️خدایا ماروهم جزو نمازشب خوان ها قرار بده🙏 💜خدایا در دفـتر حـضور و غـیاب ، ضیافت امشب...حـضورمان را بـپذیر و جایگاهمان را در کلاس بـندگی ات در ردیـف بـهترین هـا قـرار ده . @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
675.7K
۱/۲ به خاطر نماز اول وقت خوندن ها در دنیا خدا منو تو بهشت فرمانده کرده ، نماز اول وقت هم در دنیا به انسان میده و هم آخرت . + شهید مهدی زین الدین . ۲/۲ یه عالمی می گفت رفتم پیش آیت الله بهجت بهشون گفتم آقا یه دستور عملی بفرمایید که من آدم بشم ، آیت الله بهجت فرمودن برید نماز تون اول وقت بخونید . + آیت الله بهجت . @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂تمام فانوس های 💫جهان را هم که روشن کنی 🍂شب، شب است‌‌ 💫 آدم دلش که روشن باشد 🍂تمام شبهای 💫 تاریخ را هم طاقت می‌آورد 🍂دلتون‌ روشن به نور حق 💫شب خوش و فرداتون پربرکت @parvaanehaayevesaal 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خورشیدی‌و ما چو ذره ناپیداییم ✨سر، بر درِ آستان تو می‌ساییم 🌸صبح دگری دمید، برمی‌خیزیم ✨تا دفتر دل به نام تو بگشاییم 🌸خدایا ✨با توکل به‌اسم اعظمت که روشنگر 🌸جانست روزمان را آغاز می‌ کنیم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو @parvaanehaayevesaal 🌸🍃