eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا بحال مرغ پرتقالی خوردین؟؟؟🤤 یکی از خوشمزه ترین غذاهایی ک با آب پرتقال درست میشه ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
🏡 #نکات_تربیتی_خانواده 122 "کاهش علاقه به همسر" 💢 خیلی اتفاق می افته که خانم ها یا آقایون با ناامی
123 💢 بسیاری از طلاق هایی که صورت میگیره رو وقتی نگاه میکنیم میبینیم زن یا مرد میگن من به همسرم دیگه علاقه ندارم، برای همین میخوام طلاق بگیرم!😪😢 🔺 صبر کن ببینم شما فکر کردی علاقه یه دفعه ای میفته توی دل آدما؟ بدون هیچ زحمتی؟ بدون هیچ مبارزه با نفسی؟! 😒 خب معلومه که نه! 👌 طبیعتا رفتار درست توی خانواده یه سری ظرافت هایی داره که اگه آدم رعایت کنه میتونه علاقۀ خودش رو به همسرش افزایش بده. ✅ گاهی نیاز هست که انسان پا روی هوای نفسش بذاره و برخی سختی ها رو با لبخند تحمل کنه.😌☺️ 👈اینکه آدم چه وقتی با همسرش صحبت کنه، چجوری صحبت کنه، چطور آرامش بده، چطور رشدش بده و... خیلی موثره در افزایش علاقه ها.✔️✔️✔️ 💞 مجموعه ای از سال ها تلاش و فداکاری در زمینه های مختلف، موجب میشه که قلب زن و شوهر فوق العاده به هم نزدیک بشه.🌷😌 🎗
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_ششم🎬: فضای مصر آنچنان که گفتیم سرشار از مناسک ابلیسی
🎬: یعقوب دستان یوسف را در دست می گیرد و می فرماید: چه پیش آمده میوه دلم که اینچنین هراسان از خواب بیدار شدی؟! یوسف با آستین لباس عرق پیشانی اش را پاک می کند و می گوید: خوابی بسیار عجیب دیدم، این خواب هم عجیب بود و هم عظیم که از عظمت آن از خواب پریدم. حضرت یعقوب پیامبر خداست و گویی می داند خبرهایی در پس این خواب است، پس آرام می گوید خوابت را برایم بگو یوسف خیره در چشمان مهربان پدر می گوید: در مجلسی باشکوه بودم ، بر تختی زرین نشسته بودم و لباسی زیبا و تاجی از طلا بر سر داشتم، در این هنگام ماه و خورشید را دیدم به همراه یازده ستاره، آنها پیش آمدند و وقتی به نزدیکی من رسیدند سر به سجده گذاشتند ، پدرجان! این چگونه خوابی ست که من دیده ام؟! حضرت یعقوب آنچه را که می بایست بداند، فهمید و متوجه شد که خداوند اراده فرموده تا مقام نبوت بعد از خودش را به یوسف عطا کند و علاوه بر آن مقام اجتباء و اعطاء علم تاویل احادیث را به یوسف عنایت نموده است(میان تاویل احادیث با تعبیر خواب تفاوت وجود دارد و آن چیزی که به یوسف اعطا شده علم تاویل احادیث است نه تاویل رؤیا و این علم به معنای وقایعی است که در زندگی انسان اتفاق می افتد. کسی که میداند هر واقعه ای در زندگی اش چه اثری دارد دارای علم تاویل احادیث است. چنین شخصی وقایع را از بالا نگاه می کند و می تواند پشت پرده وقایع را ببیند و می داند که این واقعه به چه نتیجه ای می رسد؛ همچنین می داند برای این که نتیجه ی مطلوب به دست بیاید باید چه شرایطی را صورت دهند) پس یعقوب می بایست احتیاط کند و او صدایش را پایین آورد تا کسی نشنود و آرام گفت: ای یوسف، خداوند خواسته که به تو مقامی عطا فرماید، مبادا این خواب را برای دیگران تعریف کنی چون میترسم گزندی از جانب برادرانت به تو برسد. حضرت یعقوب پیامبر خدا بود و خوب می دانست که برادران یوسف با شنیدن این موهبتی که به یوسف عطا شده، حس حسادتشان به غلیان می افتد، او میترسید اتفاقی که بین هابیل و قابیل افتاد که آن هم ناشی از حسادت برادر بزرگتر به مقام برادر کوچکتر بود برای یوسفش هم بیافتد، یوسفی که یادگار محبوب ترین همسر او بود، کودکی که طعم مهر مادری را نچشیده بود و یعقوب می بایست برای او هم مادر باشد و هم پدر... یوسف که در عین کودکی بسیار با ذکاوت و فهمیده بود دست بر چشم نهاد و به پدر قول داد که به کسی از این خواب چیزی نگوید. اما ابلیس که شاهد این ماجرا بود دست به کار شد تا ماجرایی دیگر برای بنی آدم رقم زند و دوباره هابیل را به مسلخ کشاند، پس یکی از همسران یعقوب متوجه صدای گفتگوی یعقوب و یوسف شد و پشت در گوش ایستاد و هر چه که بین این پدر و پسر در جریان بود را شنید. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_هفتم🎬: یعقوب دستان یوسف را در دست می گیرد و می فرماید
🎬: خبر رؤیای یوسف و تعبیر خوابی که یعقوب نموده بود، ارام آرام در بین برادران یوسف پیچید و شد آنچه که نباید می شد، ابلیس حس حسادتشان را قلقلک داد و برادران یوسف همانطور که در بیابان به دنبال گوسفندان بودند و شبانی می کردند، به شور نشستند. باید کاری می کردند، یکی می گفت: یعنی چه؟ یوسف از همه ما کوچکتر است چرا باید وصی پدر باشد؟! آن دیگری می گفت: وقتی یعقوب پسران قوی هیکل و سن و سال داری مثل ما دارد چرا باید یک کودک را جانشین خود کند و یکی دیگر از بین برادران فریاد زد: آهای برادرها، یعقوب نبی دچار گمراهی شده است، گویا مشاعرش را از دست داده و ما باید به طریقی او را به راه درست برگردانیم، او نمی داند چه می کند، به خاطر محبت عجیب و زیادی که به یوسف دارد او را می خواهد همه کاره ما کند، او می گفت و دیگران با گفتن آری آری راست می گویی، او را تایید می کردند. آنها مشغول صحبت در این مورد بودند، اما هرکدامشان حرفی میزد و نظریه ای میداد، اما انگار به یک تصمیم واحد نمی رسیدند، ابلیس که از فراز تپه ای در نزدیکی آنها، نظاره گر بحثشان بود، وقتی دید که بیم آن است آنها بدون رسیدن به نتیجه به سمت خانه حرکت کنند، پس دست به کار شد، ابلیس در لحظه های حساس تاریخ همیشه نمود پیدا می کند پس خود را به صورت چوپانی که لباس سیاه بر تن و چهره ای کریه داشت درآورد و به سمت آنان رفت. پسران یعقوب ، او را با روی باز در جمع خود پذیرفتند و چون این چوپان ناآشنا بود، او را از موضوع بحث آگاه کردند. ابلیس که آمده بود تا کاری کند که پیامبری دیگر چون هابیل خونش بر زمین ریزد، با دقت به سخنان پسران یعقوب گوش کرد و بعد حالتی متفکر به خود گرفت و بعد از چند لحظه سکوت سرش را بالا گرفت و گفت: ای برادران اینقدر به بحث و مجادله ننشینید، شما یک راه دارید و دیگر هیچ... یهودا یکی از برادران یوسف بود، یک تای ابرویش را بالا داد و گفت: چه راهی؟! هر چه هست بگو... ابلیس خنده ای کرد و گفت: راهی که می گویم باید مرد بود و دل و جگر داشت تا بتوانید انجام دهید و آدم های ضعیف نمی توانند انجامش دهند. یکی از برادران گفت: ای چوپان غریبه! به پسران یعقوب نبی توهین نکن، در کل کنعان کسی به قدرتمندی ما نیست. ابلیس همانطور که چوبدستی اش را به زمین می زد تا به آن تکیه کند و بلند شود گفت: اگر واقعا اراده اش را دارید انجام دهید، شما برای خلاصی از دست برادرکوچکتان هیچ راهی ندارید جز او را بکشید، مرگ یک بار و شیون هم یک بار، در عوض تا آخر عمر از دستش راحت می شوید. ابلیس این را گفت و به صحرا زد و برادران همه در فکر فرو رفتند و نفهمیدند این چوپان کی بود و از کجا آمد و به کجا رفت. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_هشتم🎬: خبر رؤیای یوسف و تعبیر خوابی که یعقوب نموده
🎬: با پیشنهاد ابلیس، همه مدتی ساکت بودند، بعد از دقایقی یهودا نگاهی به جمع برادران کرد و گفت: الحق که این چوپان غریبه پیشنهاد خوبی دادند و رو به سمتی که آن چوپان نشسته بود کرد و متوجه شد که نیست پس با تعجب رو به بقیه گفت: این...این کجا رفت؟! لاوی که انگار از این پیشنهاد ناراحت بود گفت: هر کس که بود چهره ای زشت و چشمانی پر از آتش داشت و پیشنهادش هم به زشتی خودش بود. ناگهان بقیه برادران به سمت لاوی یورش آوردند و با صدای بلند گفتند: اتفاقا پیشنهاد درستی داد، ما برای اینکه پدر را از گمراهی درآوریم و یکی از ما وصی پیامبر خدا شویم باید یوسف را از پدر و کنعان دور کنیم و آن واقع نمی شود مگر اینکه او را بکشیم. لاوی با شنیدن این حرف بر آشفت و گفت: شما را چه می شود ای پسران یعقوب؟! آیا حاضرید که دستتان به خون یک بی گناه آلوده شود؟! و با انجام این گناه کبیره توقع دارید وصایت پدر به یکی از شما برسد و شمایی که کمر به قتل برادر کوچکتر خود بسته اید پیامبر خدا شوید؟! محال است...محال است چنین شود. در این موقع یکی دیگر از برادران از جا برخواست و گفت: ای لاوی، لطفا کاسه داغ تر از آش نشو، ما چاره ای جز کشتن یوسف نداریم و از این گذشته، آیا بارها و بارها از زبان پدرمان یعقوب نبی نشنیده اید که در رحمت خداوند بر روی بندگان خطاکارش باز است؟! آیا نمی دانید که خداوند توبه پذیر است و آغوش رحمت خود را به روی توبه کنندگان باز می نماید پس ما یوسف را می کشیم تا پدر را از گمراهیی که میرود تا همه ما را در خود جای دهد، بیرون آوریم و پس از آن از این گناه توبه می کنیم و به سوی درگاه خداوند باز می گردیم. لاوی که از اینهمه خباثت و ساده انگاری برادرانش خشمگین شده بود گفت: شما را چه می شود؟! اگر این حرفها را از زبان یک فرد عادی می شنیدم باز هم تعجب می کردم اما شما فرزندان پیامبر خدا هستید و روا نیست که خودتان را با این سخنان فریب دهید، مگر نمی دانید که توبه یعنی پشیمانی از گناه و جبران مافات، گیرم شما از کرده خود پشیمان شدید، چگونه می توانید جبران خون به ناحق ریخته یوسف را نمایید؟! آیا می توانید یوسف را به دنیا برگردانید تا توبه تان مقبول درگاه حق شود؟! انگار این حرف لابی تلنگری کوچک بر روان خواب رفته برادرانش بود، همگی ساکت شدند اما بعد از دقایقی یهودا به سخن در آمد و گفت: ما باید یوسف را از بین ببریم و اگر تو مایل نیستی ناچاریم به نحوی تو را نیز خاموش کنیم برادر دیگری از بین جمع بلند شد و رو به لاوی گفت: تو راست می گویی و البته یهودا هم حقیقت را می گوید، ما چاره ای جز کشتن یوسف نداریم آیا تو راه بهتری در نظر داری؟! لاوی آه کوتاهی کشید و گفت: شما می خواهید یوسف را از پدر دور کنید، پس نباید حتما او را کشت، می شود به طریقی دیگر عمل کرد و او را از پدر دور کرد که البته باید به آن فکر کنیم. باز هم بحث در بین برادران بالا گرفت و آفتاب به غروب خود نزدیک می شد. پسران یعقوب، گله را جمع کردند و آن را به سمت کنعان هی نمودند و تصمیم داشتند فردا به هر طریق ممکن یوسف را به صحرا بیاورند هر چند می دانستند که پدرشان یعقوب محال است اجازه دهد یوسفش از او جدا شود، اما آنان می بایست این کار را می کردند و یا اینکه یوسف را در همان کنعان به گونه ای که شک کسی را برنیانگیزد می کشتند. ادامه دارد... 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_نهم🎬: با پیشنهاد ابلیس، همه مدتی ساکت بودند، بعد از
پسران یعقوب خود را به خانه رساندند، آن شب باز هم در خانه یکی از آنها جلسه شور و مشورت به پا بود، همه متفق القول بر این عقیده بودند که یعقوب اجازه نمی دهد تا یوسف همراه آنان به صحرا بیاید چون پیش از این هم چند باری امتحان کرده بودند و پیشنهاد همراه بردن یوسف را داده بودند اما هر بار به طریقی حضرت یعقوب مخالفت کرده بود. شب کنعان به صبح گره خورد و پسران یعقوب دسته جمعی به نزد او رفتند و در خواست کردند تا یوسف را با خود ببرند و یعقوب اجازه نداد و آن روز برادران یوسف با عصبانیتی شدید به سمت صحرا رفتند و این واقعه چندین بار تکرار شد. حضرت یعقوب پیامبر خدا بود و کاملا می دانست که نقشه ای در پی این خواسته پسرانش است و از طرفی با نپذیرفتن این پیشنهاد که هر روز مصرانه تکرار می شد، ترس آن را داشت که خانه و زندگی هم برای یوسف ناامن شود و براستی که برادران یوسف وقتی از اینهمه اصرار خسته شده بودند تصمیم گرفتند که در همانجا به ترتیبی یوسف را بکشند که یکی از پسران پیشنهاد داد و گفت: امروز برای آخرین بار از پدر می خواهیم یوسف را به همراه ما بفرستد و اگر او قبول نکرد، از فردا در فرصتی مناسب یوسف را گوشه ای گیر می اندازیم و از بین خواهیم برد. آن روز باز برادران به نزد یعقوب رفتند و از طرفی به خود یوسف هم گفتند که از پدر بخواهد اجازه دهد همراه آنان شود و از خوشی های صحرا و بازیهای هیجان انگیز در صحرا آنقدر برای یوسف گفتند که یوسف هم مایل شد تا به همراه آنان رود. یعقوب به ناچار قبول کرد اما قبل از اینکه پسرانش راهی شبانی شوند به آنان گفت: مراقب باشید یوسف را گرگ نخورد، یعقوب از زدن این حرف هدفی داشت، او خوب می دانست که برادران یوسف برای او نقشه کشیده اند و اینچنین گفت تا جلوی پرده دری را بگیرد و اگر آنها بلایی سر یوسف آوردند به گردن گرگ بیابان بیاندازند و قبح این عمل زشتشان شکسته نشود. یوسف راهی صحرا شد، یعقوب با چشمانی اشکبار پیراهنی را که جبه ولایت می نامید و از پدرش حضرت اسحاق به او ارث رسیده بود از زیر لباس اصلی، بر تن یوسف نمود و با چشمانی اشکبار و قلبی غمگین او را راهی بیابان نمود. پسران یعقوب حالا که موفق شده بودند و به خواسته شان رسیده بودند در پوست خود نمی گنجیدند و تا زمانی که در دید یعقوب و کنعانیان بودند رفتاری بسیار مهربان با یوسف داشتند اما همین که چند فرسخی از خانه و زندگی شان فاصله گرفتند، در حین رفتن شلاق هایی که در زیر لباسشان پنهان کرده بودند را بیرون کشیدند و بر تن و بدن یوسف می زدند و در حین زدن فریاد می کشیدند: بدووو، تند تر حرکت کن تا کمتر کتک بخوری... یوسف که از این تغییر حال برادران متعجب شده بود در بیابان با شتاب می دوید تا تازیانه کمتری بخورد. بالاخره به جایی که همیشه گله را می بردند رسیدند، یوسف که سر و بدنش کبود و غرق خون شده بود، در جای خود ایستاد، یهودا به سمتش حمله ور شد، لاوی که این وضع را دید خود را بین یوسف و یهودا انداخت و گفت: بس است دیگر، یوسف را کشتید. یهودا سینه سپر کرد و گفت: خوب هدفمان همین است می خواهیم یوسف را بکشیم حالا چه بهتر که او را زجر کش کنیم و با زدن این حرف فریاد برآورد آن طناب را بیاورید. یکی دیگر از پسران یعقوب در حالیکه طنابی زمخت در دست داشت پیش آمد و به امر یهودا دست و پاهای یوسف را با طناب بستند و می خواستند دوباره او را کتک بزنند که لاوی مانع شد و گفت... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
❇️ حتی به اندازه‌ی مردم عادی، سهم خودشان و خانواده شان از بیت المال را نمی‌گرفتند! ❄️ در فصل زمستان، حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را دیدند که لباس کهنه‌ای به تن دارند و از شدت سرما می‌لرزند. به ایشان گفتند: 🔹 خدا برای شما و خانواده تان هم سهمی از بیت المال در نظر گرفته است. چرا لباسی نمی‌خرید؟ ▫️ حضرت فرمودند: 📜 «والله ما ازرؤکم شیئا و ما هی الاقطیفتی التی اخرجتها من المدینة » 🔸 من نمی خواهم به شما اندک چیزی تحمیل کنم، این همان لباس کهنه ای است که از مدینه با خود آورده ام. 📚 بحارالأنوار، جلد۱، صفحه۵۷، کامل ابن اثیر، ج ۳، صص ۲۰۱-۲۰۰، طبع بیروت; بحارالانوار، ج ۴۰، ص ۳۳۴ 🏷 علیه السلام @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ آیا چون حضرت آقا فرمودند تعلل یا شتابزدگی نمیشه، این به معنی عدم مجوز مطالبه مردمی پاسخ به تجاوز دشمن است؟ چرا حضرت آقا فرمودند مشکل بی حجابی جمع خواهد شد؟ 💡 صحبتهای بسیار مهم سعیدیسم و پاسخ به یک شبهه پرتکرار 🏷 @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه‌هایی در مورد جنگ و تعرض به خاک ایران توسط آیت الله جوادی آملی به آقای پزشکیان و همچنین تذکر به ایشان برای مهره فاسد در دولت. @parvaanehaayevesaal Y‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هرجای دنیا سیل های وحشتناک هم بیاد، خیلی عادیه ودانشمندا میگن بخاطر تغییرات آب و هواس! فقط ایرانه که هرگونه بلایای طبیعی یا بخاطر بی کفایتی حکومته یا بخاطر شعار علیه آمریکا و ١سراییل! دشمن میدونه توان مقابله نظامی نداره برای همین سالها با تروریسم رسانه روان مردم رو نابود کرده! ✍خانم فردوس @parvaanehaayevesaal Y‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تشرف ملا احمد مقدس اردبيلى ☑️ سيد مير علام تفرشى، كه از شاگردان فاضل مقدس اردبيلى (ره) است، مى گويد: 🌌 شبى در صحن مقدس اميرالمؤمنين (ع) راه مى رفتم. خيلى از شب گذشته بود. ناگاه شخصى را ديـدم كـه به سمت حرم مطهر مى آيد. من نيز به سمت او رفتم، وقتى نزديك شدم، ديدم استاد ما ملا احمد اردبيلى است. خـود را از او مخفى كردم، تا آن كه نزديك در حرم رسيد و با اين كه در بسته بود، باز شد و مقدس اردبيلى داخل حرم گرديد. ديدم مثل اين كه با كسى صحبت مى كند. بعد از آن بيرون آمد و در حرم هم بسته شد. به دنبال او براه افتادم، به طورى كه مرا نمى ديد. تا آن كه از نجف اشرف بيرون آمد و به سمت كوفه رفت. وارد مسجد جامع كوفه شد و در محرابى كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) شربت شهادت نوشيده اند، قرار گرفت، ديدم راجع به مساله اى با شخصى صحبت مى‌كند و زمان زيادى هم طول كشيد. بعد از مدتى از مسجد بيرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد. من نيز به دنبالش مى رفتم، تا نـزديك مسجد حنانه رسيديم (مسجدى كه ديوارش خم شده است و علت آن اين است كه وقتى جـنـازه اميرالمؤمنين (ع) را براى دفن در نجف اشرف، ازآن جا عبور مى‌دادند، ديوار اين مسجد، روى ارادت بـه آن حـضرت خم شد). در آنجا سرفه ام گرفت، به طورى كه نتوانستم خود را نگه دارم. همين كه صداى سرفه مرا شنيد، متوجه من شد و فرمود: 🔸 آيا تو مير علامى؟ ▫️ عرض كردم: 🔹 بلى. ▫️ فـرمود: 🔸 ايـن جا چه كار دارى؟ ▫️ گفتم: 🔹 از وقتى كه داخل حرم مطهر شده‌ايد، تا الان با شما بودم، شـما را به حق صاحب اين قبر (اميرالمؤمنين (ع)) قسم مى‌دهم، اتفاقى را كه امشب پيش آمد، از اول تا آخر به من بگوييد. ▫️ فرمود: 🔸 مى‌گويم، به شرط آن كه تا زنده ام آن را به كسى نگويى. ▫️ من هم قبول كردم و با ايشان عهد و ميثاق نمودم. وقـتى مطمئن شد، فرمود: 🔸 «بعضى از مسائل بر من مشكل شد و در آنها متحير ماندم و در فكر بودم كـه نـاگاه به دلم افتاد به خدمت اميرالمؤمنين (ع) بروم و آنها را ازحضرتش بپرسم. وقتى كه به حـرم مطهر آن حضرت رسيدم، همان طورى كه مشاهده كردى، در به روى من گشوده و داخل شـدم. در آن جـا بـه درگـاه الهى تضرع نمودم، تا آن حضرت جواب سؤالاتم را بدهند. در آن حال صـدايـى از قبر مطهر شنيدم كه فرمود: 🔶 به مسجد كوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس، زيرا او امام زمـان تو است. ▫️ به نزد محراب مسجد كوفه آمده و آنها را از حضرت حجت (ع) سؤال نمودم، ايشان جواب عنايت كردند و الان هم برمى گردم.» ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم 🏷 @parvaanehaayevesaal
تکرار ترور دانشمندان و متخصصان جهان اسلام توسط موساد ترور شادیا حبال از دانشمندان برجسته فیزیک فضایی در منزلش در دمشق، یادآور ترور دانشمندان عراقی پس از سقوط صدام و اشغال عراق توسط آمریکاست. تلاش جبهه مقاومت برای حراست از سرمایه انسانی جهان اسلام یک ضرورت مهم در شرایط خاص پس از سقوط دولت بشار اسد است. ✍دکتر رضا قریبی @parvaanehaayevesaal
مدارس تهران غیرحضوری شد، اداره‌ها و دانشگاه‌ها تعطیل 🔹معاون عمرانی استاندار تهران اعلام کرد با توجه به تداوم برودت هوا، فردا آموزش مدارس در تمام مقاطع تحصیلی به‌صورت غیرحضوری اعلام می‌شود و دانشگاه‌ها و اداره‌های استان تهران تعطیل هستند. 🔹بانک‌ها هم فردا تعطیل هستند @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جدیدترین نقشه و گروه‌هایی که توش ادعای حکومت دارن. بی‌بی‌سی قسمتی که نزدیک جولان توسط اسرائیل اشغال شده رو سانسور کرده. مناطق سفید مرکزی هم اکثرا بی جمعیته و روستاهای کوچیکی داره که هنوز معلوم نیست کی بهشون حکومت میکنه. لب ساحل هم دست تحریره سوریه فعلا چیزیه شبیه به لیبی! @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻بشار اسد: من استعفا نداده‌ام و پناهنده هم نشده‌ام 🔹‌من آن طور که شایعه شده بود، نه به صورت برنامه ریزی شده کشور را ترک کردم و نه در آخرین ساعات نبردها آن را ترک کردم، بلکه تا صبح روز یکشنبه در دمشق ماندم و مسئولیت‌های خود را پیگیری کردم. 🔹‌موضوع پناهندگی یا برکناری از سوی من یا هیچ شخص دیگر مطرح نشد، تنها گزینه مطرح، ادامه جنگ بود. 🔹‌با گسترش تروریسم در داخل دمشق، با هماهنگی دوستان روسی خود به لاذقیه رفتم تا از آنجا عملیات رزمی را پیگیری کنم. 🔹‌صبح با رسیدن به پایگاه حمیمیم، مشخص شد که نیروها از تمام خطوط نبرد عقب نشینی کرده اند و آخرین مواضع ارتش سقوط کرده است. 🔹‌کسی که مقاومت در فلسطین و لبنان را تنها نگذاشت و به همپیمانانی که با او بودند، خیانت نکرد، نمی‌تواند به مردمی که به آنها تعلق دارد، رها یا به آنها و ارتش خود خیانت کند. 🚀 @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬چشم‌چرانی آرامش مرد را از بین‌ می‌برد 🎙️حجت الاسلام قرائتی @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 بین_الطلوعین ساعتی_از_ساعات_بهشت 🎥 فقط یه راه وجود داره برای خوشبختی واون هم بیداری در بین الطلوعینه بر اساس برخی از روایات تقسیم روزی که فرشتگان انجام می‌دهند و کار‌ها و امورات مردم را مشخص می‌کنند، در این ساعات از روز انجام می‌گیرد. و کسی که در آن زمان در خواب باشد رزقش را از دست می‌دهد. @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چیکار کنیم بچه‌هامون، کارهای شخصی‌شون رو انجام بدن؟! 🔥ماهم نون خریدیم هم درس خوندیم اما بچه های الان..... دکتر_سعید_عزیزی برای دیگران هم ارسال کنید @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁در این شب زیبای پاییزی 🍁ﺁﺭﺯﻭی 🌺ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ 🍁ﺳﻌﺎﺩﺕ ،ﺳﻼﻣتی و 🌺ﺳﺮﺑﻠﻨﺪیست 🍁شبتون بخیر 🌺خوابتون رویایی 🍁لحظه هاتون پر از آرامش 🌺و به امیـــــد فردایی بهتر 🍁شب زیبـاتـون در پناه خدا @parvaanehaayevesaal 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خورشیدی‌و ما چو ذره ناپیداییم ✨سر، بر درِ آستان تو می‌ساییم 🌸صبح دگری دمید، برمی‌خیزیم ✨تا دفتر دل به نام تو بگشاییم 🌸خدایا ✨با توکل به‌اسم اعظمت که روشنگر 🌸جانست روزمان را آغاز می‌ کنیم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو @parvaanehaayevesaal 🌸🍃
سـ🍁ــلام روزتون پراز خیر و برکت 🗓 امروز سه شنبه ☀️  ۲۷ آذر   ١۴٠۳  ه. ش 🌙  ۱۵ جمادی الثانی  ١۴۴۶  ه.ق  🌲 ۱۷ دسامبر   ٢٠٢۴    ميلادی @parvaanehaayevesaal 🍁🍂
دعای امروز 🌷⭐️🌷 الهی🚩 در آخرین روزهای پاییزی مهربانی و صلح و صفا را به قلوبِ زنگ زده‌ٔ ما بازگردان📷 و نورِ وحدت و همدلی را بر لوحِ دل‌مان بتابان🌟 تا در پناهِ ايمان و محبت😀 دنيايی زيبا و زندگی متعالی را بسازيم 🌷 و در كنار هم و برای هم، با مهر و وفا زندگی را معنا بخشيم...🌷🍃 آمین یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏 ای مهربان ترین مهربانان 🙏 @parvaanehaayevesaal 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💤در آخرین سه‌شنبه پاییز ❤️به نیت سلامتی و تعجیل 🧡در فرج مهدی موعود عج ✨صلواتی ختم کنیم 🍁اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ ❤️وَالُ مٌحُمٌدِ 🍁وعجل فرجهم ❤در پناه 🍁 روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت❤️ 🎉سه‌شنبه تون مزین به ظهور مولا🧡 @parvaanehaayevesaal 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا