فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #بدون_تعارف با زندانی ایرانی ابوغریب که تصاویر شکنجه شدنهایش معروف شده بود اما تاکنون مصاحبهای نکرده بود.
یا #امام_رضا ادرکنا
#حقوق_بشر_امریکایی
❤️ #پیامبر_اکرم صلّی الله عليه وآله فرمودند:
🍃 پارهای از تن من در سرزمین #خراسان دفن میشود که هیچ گرفتاری او را زیارت نمیکند، جز این که خداوند پریشانی را از او میزداید و هیچ گنهکاری به زیارت او نائل نمیشود، مگر آن که خداوند گناهانش را میآمرزد.
📖 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۴۳۷.
#میلاد_امام_رضا
اگر زندگی زیبا نبود متولد نمی شدیم...
قسمت بیست و چهارم خانم انصاری
تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند:
وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :
zendegitv.com
ترس از مرگ ترس از عمل خود انسان است...
قسمت بیست و ششم آقای فدایی .
تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند:
وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :
zendegitv.com
پروانه های وصال
#قسمت_هشتم_رمان_تمام_زندگی_من: جوان ایرانی روزهای اول، همه با تعجب با من برخورد می کردن … اما
#قسمت_نهم_رمان_تمام_زندگی_من:
هرگز اجازه نمی دهم
من حس خاصی نسبت به ایران داشتم … مادر بزرگم جزء چند هزار پناهنده لهستانی بود که در زمان جنگ جهانی دوم به ایران پناه برده بود …
اون همیشه از خاطراتش در ایران برای من تعریف می کرد … اینکه چطور مردم ایران علی رغم فقر شدید و قحطی سختی که با اون دست و پنجه نرم می کردند … با سخاوت از اونها پذیرایی می کردن …
از ظلم سلطنت و اینکه تمام جیره مردم عادی رو به سربازهای روس و انگلیس می داد … و اینکه چطور تقریبا نیمی از مردم ایران به خاطر گرسنگی مردن …
شاید این خاطراتی بود که در سینه تاریخ دفن شده بود … اما مادربزرگم تا لحظه ای که نفس می کشید خاطرات جنگ رو تعریف می کرد …
متین برای من، یک مسلمان ایرانی بود … خوش خنده، شوخ، شاد و بذله گو … جوانی که از دید من، ریشه و باقی مانده مردم مهمان نواز، سرسخت و محکم ایران بود …
و همین خصوصیات بود که باعث شد چند ماه بعد … بدون مکث و تردید به خواستگاری اون جواب مثبت بدم و قبول کنم باهاش به ایران بیام … همه چیز، زندگی و کشورم رو کنار بگذارم تا به سرزمینی بیام که از دید من، مهد و قلمرو اسلام، اخلاق و محبت بود …
رابطه من، تازه با خانواده ام بهتر شده بود … اما وقتی چشم پدرم به متین افتاد به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد … فکر می کردم به خاطر مسلمان بودن متینه … ولی محکم توی چشمم نگاه کرد و گفت …
– اگر می خوای با یه مسلمان ازدواج کنی، ازدواج کن … اما این پسر، نه … من هرگز موافقت نمی کنم … و این اجازه رو نمیدم …
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
پروانه های وصال
#قسمت_نهم_رمان_تمام_زندگی_من: هرگز اجازه نمی دهم من حس خاصی نسبت به ایران داشتم … مادر بزرگم جزء
#قسمت_دهم_رمان_تمام_زندگی_من:
غیرقابل اعتماد
پدرم خیلی مصمم بود … علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن متین نیست اما حس من چیز دیگه ای می گفت …
به هر حال، من به اذن و رضایت پدرم نیاز داشتم … هم مسلمان شده بودم و هم اینکه، رابطه ما تازه داشت بهتر می شد …
با هزار زحمت و کمک مادرم، بالاخره، رضایت پدرم رو گرفتیم… اما روز آخر، من رو کنار کشید …
– ببین آنیتا … من شاید تاجر بزرگی نیستم اما تاجر موفقی هستم … و یه تاجر موفق باید قدرت شناخت آدم ها رو داشته باشه … چشم های این پسر داره فریاد میزنه … به من اعتماد نکنید … من قابل اعتماد نیستم …
من، اون روز، فقط حرف های پدرم رو گوش کردم اما هیچ کدوم رو نشنیدم … فکر می کردم به خاطر دین متین باشه… فکر می کردم به خاطر حرف رسانه ها در مورد ایرانه … اما حقیقت چیز دیگه ای بود …
عشق چشمان من رو کور کرده بود … عشقی که من نسبت به اسلام و ایران مسلمان داشتم رو … با زبان بازی ها و نقش بازی کردن های متین اشتباه گرفته بودم … و اشتباه من، هر دوی اینها رو کنار هم قرار داد …
ما با هم ازدواج کردیم … و من با اشتیاق غیر قابل وصفی چشمم رو روی همه چیز بستم و به ایران اومدم …
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
پروانه های وصال
#قسمت_دهم_رمان_تمام_زندگی_من: غیرقابل اعتماد پدرم خیلی مصمم بود … علی رغم اینکه می گفت به خاطر م
#قسمت_یازدهم_رمان_تمام_زندگی_من:
تقصیر کسی نیست
پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن …
مادرش واقعا زن مهربانی بود … هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم …
اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت … من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود …
اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد … افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن … هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد …
اونها دور همدیگه می نشستن … حرف می زدن و می خندیدن … به من نگاه می کردن و لبخند می زدن … و من ساکت یه گوشه می نشستم … بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم … هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد … اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن …
کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق … یه گوشه می نشستم … توی اینترنت چرخی می زدم … یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم … اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم … من با تمام وجود دوستش داشتم …
اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم … با خودم می گفتم بهش فشار نیار آنیتا … سعی کن همسر خوبی باشی … طبیعیه … تو به یه کشور دیگه اومدی … تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی …
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
پروانه های وصال
#قسمت_یازدهم_رمان_تمام_زندگی_من: تقصیر کسی نیست پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای
#قسمت_دوازدهم_رمان_تمام_زندگی_من:
گرمای تهران
ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از صبح تا بعد از ظهر نبود … بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت … با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم …
آخر یه روز پدر متین عصبانی شد و با هم دعواشون شد … نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه … حدسم هم درست بود … پدرش برای من معلم گرفت … مادرش هم در طول روز … با صبر زیاد با من صحبت می کرد … تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم …
ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون … پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت … و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم… خیلی خوشحال بودم …
اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود … اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود … اما کم کم بیرون رفتن با چادر، وحشتناک شد … وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم …
– اوه خدای من … اینها حقیقتا ایمان قوی ای دارن … چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟ …
و بعد به خودم می گفتم … تو هم می تونی … و استقامت می کردم …
تمام روزهای من یه شکل بود … کارهای خونه، یادگیری زبان و مطالعه به زبان فارسی … بیشتر از همه داستان زندگی شهدا برام جذاب بود … اخلاق و منش اسلامی شون … برام تبدیل به یه الگو شده بودن …
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
نويسنده:سيد طاها ايماني
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
پروانه های وصال
💯 مسئله مسخ شدن خیلی مهم است مسخ یعنی چه؟ 🧔🐷 (قسمت دوم) 🐀🧟♂و بلکه تبدیل به نوعی حیوان شود که
💯 مسئله مسخ شدن خیلی مهم است
مسخ یعنی چه؟ 🧔🐷
(قسمت سوم)
☝️اگر انسانی این گونه باشد، از انسانیت منسلخ شده و در معنی و باطن و از دید چشم حقیقت بین
🐽❌و در ملکوت واقعاً یک خوک است و غیر از این چیزی نیست.
🤪🐒پس انسان معیوب گاهی به مرحله انسان مسخ شده میرسد. ما اینها را کمتر میشنویم
👈و شاید بعضی خیال کنند اینها مَجاز است و دیرتر باورشان بیاید، ولی حقیقت است.
🧔⚠️شخصی میگوید: با امام زین العابدین علیه السلام در صحرای عرفات بودیم. از آن بالا که نگاه کردم،
🌫دیدم صحرا از حاجی موج میزند. به امام عرض کردم: ما اکثَرَ الْحَجیجَ الحمدللَّه چقدر امسال حاجی زیاد است!
{ #استاد_مطهری ادامه دارد 💫 }
پروانه های وصال
💯 مسئله مسخ شدن خیلی مهم است مسخ یعنی چه؟ 🧔🐷 (قسمت سوم) ☝️اگر انسانی این گونه باشد، از انسانیت
💯 مسئله مسخ شدن خیلی مهم است
مسخ یعنی چه؟ 🧔🐷
(قسمت چهارم) #عالی
⚠️امام فرمود: ما اکثَرَ الضَّجیجَ وَ اقَلَّ الْحَجیجَ چقدر فریاد زیاد است و چقدر حاجی کم است!
🧔♨️آن شخص میگوید: من نمیدانم امام چه کرد و چه بینشی به من داد و چه چشمی را در من بینا کرد که وقتی به من گفت: حالا نگاه کن،
😳دیدم صحرایی است پر از حیوان، یک باغ وحش کامل که یک عده انسان هم
🐩در لابلای این حیوانها حرکت میکنند. فرمود: حالا میبینی؟
💡باطن قضیه این است. از نظر اهل باطن و اهل معنی، این مسئله امری به واضحی این چراغهاست.
👈حال اگر ذهن متجددمآب بعضی از ما نمیخواهد قبول کند، اشتباه میکنیم.
♻️در زمان خود ما افرادی بوده و هستند که میتوانند حقیقت انسانها را درک کنند و ببینند.
{ #استاد_مطهری ادامه دارد 💫 }
#نماز_شب
💠 آیت الله فیاض دستجردی رحمةالله؛
🔸نماز شب را مقید باشید، کار به کار کسی هم نداشته باش، این گنج است، هرکسی استعداد و توان دنبال گنج رفتن را ندارد، البته همه به گنج علاقه دارند.
💕❤️💕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـلام🌸
صبح قشنگ یکشنبه تون بخیر 🌸
صبحانه تون 🍳☕️
به زیبایی طبیعت ☘
به قشنگی عشق ❤️
به آرامش دلهاتون💚
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی!!
متواضع و متوازنم کن ....
همانند درختی مهربان و پربار که
هر آنکس که سنگی بسویش زند،
با میوه هایش پاسخ نیشش را دهد.
🌸مهربانا !!
مرا هدایت کن تا با بخشیدن دیگران
و نادیده گرفتن زخم زبانشان،
با متانت رفتارشان را پاسخ گویم ،
تا با نور مهرت از درون متبرک گردم و متوازن
و آرام سرود زندگی را بسرایم.
🌸خدایا
امروزم را بهتر از دیروزم قرار بده..
#الهی_آمین
🌸🍃
🌷توبه کیا قبول میشه؟
اگرازروی نادانی گناه کردوبلافاصله به خودآمدوپشیمان شدوتوبه کرد،قبول میشه:
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوٓءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَٰٓئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (١٧)نساء
🌷ولی اگرگناه کردوتوبه نکرد. آخرعمر گفت حالا توبه میکنم،قبول نمیشه:
تاخیرتوبه باعث دلمردگی وتوبه نکردن میشود
وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَٰٓئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (١٨)نساء
💕❤️💕❤️
پایگاه_اطلاع_رسانی_بلاغ_زندگی_دلبرونه.mp3
4.43M
🎙 زندگی دلبرونه
👤 حجةالإسلام عالی
❖
زنده بودن حرکتی است افقی ،
از گهواره تا گور ......
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی ،
از فرش تا عرش ......
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
ماموریت ما در زندگی
" بی مشکل زیستن " نیست ،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش ,
اما دل نشکن ...
پله بساز ،
اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن ،
اما در شلوغی ها خودت را گم نکن .....
" طلا " باش ،
اما خاکی ....
"با همہ مهربان باش
مثل خـــدا...
"پاداش خوبی های خود را
از خـــــدای بزرگ و مهربان بگیر...
💕💙💕💙