گرچه تنهایی ندارد چارهای، شادم که اشک
قدری از دلتنگی من کاست بعضی وقتها...
چیزی که بین ماست، از غم فراتر است
من با تو آشنام، او آشناتر است... :)
او، تو را کشته بود؛
ولی تو انگار طوری هستی
که اگر بر مزارت دسته گلی میگذاشت،
او را می بخشیدی.
امرهگورلک
آن صید غریبم، که کنندم اگر آزاد
جایی نبرم راه، مگر خانهی صیاد...
والهاصفهانی
کافیست چند قدم
با این آدمها قدم بزنی
تازه میفهمی
این آدمها
فقط از دور،
نزدیکند . . .
امیروجود
کم سرزنشت میکنم ای دل که به هر حال
تقدیرِ تو در مسئله عشق چنین بود :).
سجادسامانی