eitaa logo
پرپرواز
58 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
7.9هزار ویدیو
312 فایل
بسم‌اللّٰه‌اݪرحمݩ‌‌اݪرحێم🌼 ـــــــــــــــــــــــــــ[🖇📓]ـــــــــــــــــــــــ بصيرټ‌افزایێ‌وآگاھێ‌‌بخشیدݩ‌بھ‌احاد‌جامعه🌸 بࢪگزارۍ‌مجازے‌ݩشسټ‌هاے‌بصێࢪټے🌱 ـــــــــــــــــــــــــــ[🖇📓]ـــــــــــــــــــــــ
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🤲🏼کارآموزی، پس از یک مراسم طولانی و خسته‌کننده دعای صبحگاهی در صومعه، از پدر روحانی پرسید: 🌟«آیا همه این نیایش‌ها که به ما یاد می‌دهید، خدا را به ما نزدیک می‌کند؟» ⭐️پدر گفت: «با سوال دیگری، جواب سوالت را می‌دهم. آیا همه این نیایش‌ها که انجام می‌دهی باعث می‌شود که خورشید فردا طلوع کند؟» ❓کارآموز گفت: «البته که نه! خورشید طبق یک قانون کیهانی طلوع می‌کند.» ✅پدر روحانی گفت: «جوابت را گرفتی! خدا به ما نزدیک است. چه دعا بخوانیم و چه نخوانیم.» 🔍شاگرد عصبانی شد و گفت: «یعنی می‌گویید تمام این دعاها بی‌فایده است؟» 🎁پدر گفت: «نه. همانطور که اگر صبح زود از خواب بیدار نشوی، طلوع خورشید را نمی‌بینی، اگر دعا هم نکنی، با این که خدا همواره نزدیک است، اما هرگز متوجه حضورش نمی‌شوی!؟؟ •••••••••••••••••••••••••••••••
✏️ مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت، آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی می‌ساخت. مرد آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید. روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره نهصد گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت": دیگر از تو کره نمی‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن نهصد گرم است." مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:" ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم!! ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ ارسالی از : سارا زینی وند ثامن دره شهر 📡لینک عضویت کانال ایتا بصیر۲٠👇 🆔https://eitaa.com/Basir20
هدایت شده از آوای دره شهر
🍃 "مرد کشک ساب" روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ " برو همون کشکت را بساب " ✅ خبرگزاری بسیج دره شهر https://eitaa.com/basijnewsir_dareshahr
هدایت شده از آوای دره شهر
✏️ گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل، گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت:" همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی باید خدا رو شکر کنی!" ✅ خبرگزاری بسیج دره شهر https://eitaa.com/basijnewsir_dareshahr