🔸نمی توانستیم رهایشان کنیم...🔸
یکی از پرستاران بخش آی.سی.یو بیمارستان قائم میگفت از بس همه چیز برایم غیرمنتظره بود که واقعاً درک کردن اینکه قرار است ببینم همه بیمارستان در حال سوختن است برایم غیرباور بود... داشت یواش یواش همه چیز چهره آخرالزمانی پیدا می کرد.
اما ما نمیتوانستیم بیمارانی که نیمه جان بودند و ونتیلاتور به صورت داشتند را رها کنیم و فقط جان خود را نجات دهیم، لذا تمام تلاش خودمان را کردیم که بیماران بخش آی سی یو به سلامتی از بیمارستان خارج شوند... خیلی تلخ و سخت گذشت... در هر حال عده ای را به سلامت به آمبولانس رساندیم.
از ظهر امروز به بعد وقتی اظهارات غیر واقعی از بی تفاوتی پرستاران و کارکنان بیمارستان قائم را شنیدم سرم درد گرفت! واقعاً فکر می کردم باید از ما تجلیل شود نه اینکه اینطوری غیرمنصفانه با ما برخورد کنند.
✍تنظیم گفتگو: ک.نبی زاده
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
#روایت_آتشسوزی_بیمارستان_قائم_رشت
🌱اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا
@pas_az_baran
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸قهرمانان دیار ما🔸
از اولین ثانیهای که روایت سوپروایزر قهرمان بیمارستان قائم رشت را خواندم، دلم خواست ببینمش. مطمئن بودم حرفهای مهمی از آن شب دارد. خانم هدایتی روی یکی از تختهای اورژانس بود که رفتیم ملاقاتش. سردرد ناشی از استنشاق دود و حالت تهوع، صحبت کردن را برایش سخت میکرد. با این حال تمام توانش را برای توضیح آن شب به کار گرفت:
« توی اورژانس نشسته بودم و پذیرش بیماران را انجام میدادم که آلارم حریق به صدا در آمد. قبلاً هم سابقه داشت که همکاران در آشپزخانه کتری بگذارند و بخارش اینقدر زیاد شود که صدای آلارم دربیاید. با این حال بلند شدیم و دنبال منشأ صدا رفتیم. رفتم سمت آشپزخانه. آنجا هم خبری نبود. دنبال کردم تا طبقه منفی. تأسیسات قبل از من رسیده بودند. از زیر در اتاق مربوط به کامپیوترها دود میآمد بیرون. یو پی اسهای مربوط به چیلر بر اثر گرما و کار زیاد ذوب شده و اتصالی کرده بودند. بلافاصله با آتش نشانی تماس گرفتیم.
تا رسیدن آنها سعی کردیم با کپسولهای اطفاء حریق، آتش را کنترل کنیم. به محض باز کردن در، دود بسیار غلیظی ریخت بیرون. چشم، چشم را نمیدید. پانصد تا کپسول در بیمارستان بود و کمبود کپسول نداشتیم. اما اصلا نمیشد حریف دود شد. طبقه منفی موبایل آنتن نمیداد. دویدم بالا، تلفنخانه. به مدیر و مترون اطلاع دادیم.
به پرستارها اعلام کردم فعلا تو بخشها بمانند تا تکلیف ماجرا مشخص شود. به دلیل بسته بودن در بخشها، دود هنوز به آنجا نرسیده بود. چند لحظه بعد برقها هم قطع شد. خاموشی و تراکم دود که از طبقه منفی تا بالای ساختمان رسیده بود، کار را خیلی سخت میکرد.
با این وضع باید مریضها را هر چه زودتر خارج میکردیم. به عنوان سوپروایزر و مسئول بیمارستان، فشار زیادی رویم بود. میدانستم نگاه بچهها به من است و اگر کم بیاورم اتفاق خیلی بدی میافتد. تمام شجاعتم را جمع کردم. همه مریضها برای ما اهمیت داشتند اما باید اولویتبندی میکردیم. اول رفتیم سراغ بخش زنان.
آتشنشانها خیلی زود رسیدند. حجم دود آنقدر زیاد بود که آنها هم با ماسک و تجهیزات حریفش نبودند، حتی حال پنج نفر از آنان به دلیل مسمومیت بد شد. با تیرگی چهره و تنگی نفس منتقل شدند بیمارستان رازی.
در این شرایط ما بدون حتی یک ماسک ساده در حال بالا و پایین کردن پلهها در تاریکی برای نجات مریضها بودیم. کادر بیمارستان از جان مایه گذاشتند و اصلاً به خودشان فکر نمیکردند. مردهای جوان بعضی مریضها را کول میگرفتند و میبردند. یک سری مریضها را هم با ویلچر و بغل از پلههای اضطراری به حیاط بردیم. در آن صحنه فجیع، این همکاری خیلی با ارزش بود. به حیاط که میرسیدم چک میکردم بیماران حساس را زودتر سوار آمبولانس کنند و ببرند.
همان اول حادثه به بچههای اورژانسِ بیمارستان، که در اورژانسِ ۱۱۵ هم کار میکردند، گفتم مستقیم با دوستانشان تماس بگیرند و ازشان بخواهند که خودشان را برسانند. در آن ساعات همه آمبولانسهای رشت، به جز تنها سه عدد، آنجا بودند. علاوه بر آن، آمبولانسهای خصوصی و هلال احمر هم رسیده بودند. دو سه نفر از بچههای هلال احمر هم دود اذیتشان کرد و با چهره سیاه به رازی منتقل شدند. حدود ۱۵۰ بیمار بیمارستان قائم را تخلیه و با آمبولانس به بیمارستانهای سطح شهر پخش کردیم.
شرایط طوری بود که وقتی به طبقات بالا میرفتیم احساس خفگی میکردیم، انگار بمباران شیمیایی شده باشد. جنس دود هم عجیب بود. تمام صورتم چرب شده بود. بیشتر از چهل بار پلهها را میان تاریکی و دود بالا و پایین کرده بودم. آخرین بار که به آیسییو رفتم، بیهوش شدم و افتادم. نفسی برایم نمانده بود. همکاران من را بیرون بردند.
با صورت سیاه به بیمارستان رسیدم. هنوز حالم خوب نشده و دکتر اجازه مرخصی نداده. با اینحال راضیام که وجدانم ناراحت نیست. ما ظرف حدود سه ساعت تمام مریضها را خارج کردیم. هیچکس دچار سوختگی نشده بود چون اصلاً آتشی به آن صورت نبود اما وضعیت بعضی مریضهای بخش ویژه آنقدر حاد بود، که حتی برای جابجایی داخل بیمارستان در حد عکسبرداری هم محدودیت داشتند. همهشان هم افراد سنداری بودند. قطعی برق، جابجایی یا استنشاقِ آن دود عجیب؛ هر کدام میتواند عامل مرگشان باشد. جان آنها هم برای ما ارزشمند بود و دوست داشتم همه نجات پیدا کنند اما ما تمام صد خودمان را گذاشتیم وسط تا تلفات انسانی به حداقل برسد. خدا رحمتشان کند.»
حرفهایی که شنیدم فداکاری نسلی بود که نه انقلاب را دیده، نه جنگ. اما در شرایط حساس توانست تکلیف سنگین روی شانههایش را حس کند. عجیب نیست این دست قهرمانیها در دیار میرزا.
✍سرمست درگاهی
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
#روایت_آتشسوزی_بیمارستان_قائم_رشت
#قهرمانان_دیار_میرزا
🌱
اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱 پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا 📨 راه ارتباطی و ارسال روایت: @sn_sarmast ۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸یک مادر قوی🔸
دمدمای غروب شنیدم که هنوز رأی نداده. بهش زنگ زدم که «با ماشین بیام دنبالت بریم شناسنامهتو از خونه برداری و رأی بدی».
گفت: نه امسال نمیخوام رأی بدم.
فکر میکردم بالاخره مجابش میکنم اما هر چه اصرار کردم افاقه نکرد. انداختم توی در شوخی که با حزباللهیها نشستن، این تبعاتم داره دیگه. نشد که نشد. دیگر بیخیالش شدم و پی کارهای خودم رفتم. یکساعت بعد پیام داد که: «میای دنبالم، من و مادرم رو ببری رأی بدیم؟»
چرخش نظرش در این فاصله کوتاه، عجیب بود. آن سرسختی کجا و این میل کجا؟ رفتم دنبالش ولی با اینکه تعجب، رهایم نمیکرد چیزی نپرسیدم که راحت باشد.
من در حیاط مدرسه روستا، داخل ماشین ماندم تا آنها بروند رأی بدهند و برگردند. برگشتند، سوار شدند و راه افتادیم. هنوز از حیاط مدرسه بیرون نرفته بودیم که مادرش گره ذهنم را باز کرد: «من نتونسته بودم رأی بدم. وسیلهای نبود من را برساند. زنگ زدم پسرم گفت نمیخوام رأی بدم. حرصم گرفت. بهش توپیدم که کافر شدی؟ یعنی چی نمیخوام رأی بدم؟ دیدم بازم نظرش تغییر نکرد، گفتم پاشو من رو برسون میخوام رأی بدم».
خوشم آمد از جربزه مادری که حتی بعد از بزرگسالی فرزندانش هم از تربیت آنها غافل نشده بود.
✍ ایمان آزادی
۱۰ تیر ۱۴۰۳
🌱اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا
@pas_az_baran
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸او هم دغدغه داشت🔸
-آقا، شهرداری میری؟
راننده تاکسی: بیا بالا حاج آقا
سوار شدم. یک خانم همراه با دو کودکش روی صندلی عقب نشسته بودند. وضع حجاب خانم هم خیلی خوب نبود. فقط در حد یک کلاه رو سرش و ...
راننده: حاج آقا اوضاع چه طوره؟
-الحمدلله، شما خوبی؟ بازار خوبه؟ اقتصاد چه جور؟
خلاصه طبق معمول وارد گفت و گو شدیم که شاید 15 دقیقه طول کشید و از همه چیز گفتیم. علی الخصوص انتخابات.
نهایتا راننده تاکسی نگه داشت برای پیاده شدن مسافرها که یکهو، خانمی که صندلی عقب نشسته بود، گفت: داداش می تونم یه چیزی بگم؟
گفتم: خواهش می کنم. بفرما آبجی.
گفت : والله به خدا تمام این صحبت هایی که آقای راننده با شما کردن، منم قبول دارم. شاید یه چند تا بیشتر هم بتونم بگم، اما به خدا ما عاشق دینمونیم. ما دوستدار اسلامیم و واقعا دلمون برای کشورمون میسوزه (از لحاظ فرهنگی منظورش بود) و خواهش میکنم یه فکری برای فرهنگ جامعه و جوونهامون بکنید و....
من پیاده شدم اما برایم اعتنای زیاد این خانم به مشکلات و مباحث فرهنگی و دینی جالب بود.
✍ طلبه جهادی منار در رشت
۹ تیر ۱۴۰۳
#انتخابات_سرنوشت_ساز
🌱اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸ما بیصدا بودیم🔸
مهمترین چالش، باز کردن قفل گفتگو با مردم بود.
چشمان خیره و متعجب مردم، ما را دنبال میکرد. خانم معترضی گلایه داشت شما چرا دم انتخابات آمدید؟! گفتم ما هر جا نیاز بود آمدیم، سیل خوزستان، زلزله ایلام، هرجا میتوانستیم کنار مردم باشیم آمدیم.
ما حتی نتوانستیم حضور خودمان را روایت کنیم. باید از این حباب خود ساخته خارج شویم. بین مردم شناخته شویم. دیده شویم تا گفتگو کنیم و نگاهها را به اشتراک بگذاریم.
انتخابات بهانه خوبی برای اشتراک گذاشتن سرنوشت مشترکمان بود. آمدیم حرف همدیگر را بشنویم تا بهترین تصمیم را برای آینده فرزندان ایران بگیریم.
✍ طلبه جهادی منار در رشت
#انتخابات_سرنوشت_ساز
🌱اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸ما مسئولیم🔸
دیروز در خیابان امام خمینی (ره) با جوانی مواجه شدم که تا چشم کار می کرد در بدنش خالکوبی بود. اطلاعات سیاسی و دینی این جوان بی مبالغه صفر بود و سرشار از شستشوی ذهنی از شبکه های معاند بر علیه روحانیت. اما با این اوصاف شخصیت بسیار مؤدب و مهربانی داشت. حتی در اواسط گفتوگو وقتی دید صدایم خش پیدا کرده و گلویم خشک شده دعوتم کرد به صرف یک نوشیدنی. اگرچه به علت فراهم نبودن شرایط نتواستم دعوتش را قبول کنم اما این محبتش را هیچ وقت از یاد نمیبرم. اختلافات سیاسی زیادی با جوانان این شهر داریم ولی فطرت پاکشان امکان و شرایط گفتوگوی صمیمانه را برایمان فراهم میکند. معدود افرادی که اندک جسارتی به ما میکنند را به عمومشان تسری ندهیم. عموم این جوانان،فطرت بیداری دارندو شاید یک سلام ما به آن ها، مقدمه ی تحول بینشی نسبت به ما را فراهم کند. جالب است همین جوان میگفت در اوج جنگ داعش وقتی تصاویر کودکان جنگ زدهی سوری را دیدم، متحول شدم. اقداماتی برای رفتن به جنگ هم انجام دادم لکن با کم محبتی هایی نشد. بله این جوانان می توانند به همان مجید قربانخانیهایی تبدیل شوند که حتی جنازه ی پاکش به وطن برنگشت.ما در قبال این جوانان مسئولیم....
✍ طلبه جهادی منار در رشت
#انتخابات_سرنوشت_ساز
🌱اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸شازده کوچولو و انتخابات🔸
یه دفترچه شازده کوچولو داشتم که بازدیدهای شعبه و تعداد آراء رو هر دو ساعت ثبت می کردم....
کنار صندوق گاهی توجه مردم رو به خودش جلب می کرد و در موردش ازم سوال می پرسیدند....
برای اهمیت و ترغیب مشارکت اشاره به جمله معروفی از کتاب میکردم که
شازده کوچولو پرسید:
کی اوضاع بهتر میشه؟
روباه گفت: از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره....
به انتخابی که می کنی...
گاهی به برخی از شخصیت های کتاب اشاره می کردم ....
تا غیرمستقیم به ذهنشون فرق اصلح و غیر اصلح متبادر بشه
مثل شخصیت جغرافیدان !که فقط تو اتاقش تحقیق می کرد و هیچ جایی نرفته بود!
جغرافیدان از اتاق کارش پا بیرون نزاشته بود تنها از کاشفان !! پرس و جو می کرد و خاطرات اونا رو یادداشت میکرد!!!!!!
یا مرد تجارت پیشه که همه ستارگان رو شمارش میکرد تا بتونه تصاحبشون کنه.و خیلی جدی این کار رو دنبال میکرد و ادعا میکرد که با همین روش آنها را اداره می کنه!!!!
یا مرد خودپسند که همش خودش و کلاهش رو در آن اخترک، تحسین و ستایش می کرد
و منتظر بود که هلهله ستایشگرانش بلند بشه !!!! با نشان دادن کلاهش!
مثال برخی از آدمای سرزمین ما که این روزها آمار نموداری و شمارشی غلط می دهند و با نشان دادن کلاه برجام و اف ای تی اف دنبال تحسین و رای مردم اند و از پشت میز دم از خدمت به مردم می زنند...
✍ نجمه پورملکی
۱۴ تیر ۱۴۰۳
#انتخابات_سرنوشت_ساز
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایت نویسندگان گیلانی | ایتا
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ⛔️ممنوعیت خروج زنان گیلانی از منزل⛔️ 🎥
چو انداختهاند که وقتی حادثه #گوهرشاد مشهد اتفاق افتاد و بعدش منع سراسری پوشیدگی زنان به تقلید از ترکیه مقرر شد، مردم گیلان همراه بودند و استقبال نشان دادند.
🔹هنوز دو سال از پروژه جمع آوری روایت مقاومت گیلانیها مقابل قانون کشف حجاب نگذشته و طی این مدت به بالای صد روایت خواندنی و متنوع از جایجای شهرها و روستاهای استان رسیدیم. البته بخش اعظم زنانی که در آن هفت سال و شاید بیشتر، در منزل حبس یا با ضربوشتم جانباز و حتی شهید شدند از جمع ما رفتهاند.
🔹به مناسبت #سالروز_حادثه_گوهرشاد، یکی از از این روایتها «مربوط به خانم سیده کبری آلنبی از اهالی روستای رودپیش فومن» تقدیم نگاه شما میشود. امید که سراغ آن سالها و آن مقاومت فرهنگی را از بازماندگان آن نسل یا فرزندانشان بگیریم و قلیل روایتهای بهجامانده را از دفن در خاک نجات دهیم.
گوش شنوای روایتهای شما هستیم.
#روایت_گیلان
#قهرمانان_دیار_میرزا
🌱اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان | ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸قدم اول🔸
شربت را که گرفت نگذاشت دستان چروکیده مادرش به اندازه نگه داشتن یک لیوان ظریف هم اذیت شود و من به این فکر کردم که مگر اولین قدم حسینی شدن چیزی جز ادب است؟
۲۰ تیر ۱۴۰۳ | ایستگاه صلواتی هیئت امالبنین(س) شهرک مهر
🏴 همه ما با تمام داشتههایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴
کانال #پس_از_باران پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاههای صلواتی، مراسمهای مساجد و روضههای خانگی است.
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان | ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸خادم کوچولو🔸
عشقم از بچگی حسینه
✍ ناهید آبزن
۲۶ تیر ۱۴۰۳ | مسجد صاحب الزمان(عج) شهرک مهر
🏴 همه ما با تمام داشتههایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴
کانال #پس_از_باران پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاههای صلواتی، مراسمهای مساجد و روضههای خانگی است.
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان | ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
🔸دستهایش🔸
✍ پونه نیکویی
🏴 همه ما با تمام داشتههایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴
کانال #پس_از_باران پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاههای صلواتی، مراسمهای مساجد و روضههای خانگی است.
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان | ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸بیعت🔸
برای روزمره و لحظهها ی ممتد فراموشی
برای تاریکی عصیان و دیوار کوتاه گریز
.
.
.
اصلاً برای روزی که زبانمان از مواجه با هول و ولای
وحشت و تنهایی بند آمد
این "لبیک ها" را به رویمان بزن و ما را عضوی از طایفهی اصیل گریهکنانت بپذیر
جنس حافظه ی من با شما فرق دارد
یا اباعبدالله...
✍ حمیده عاشورنیا
۲۶ تیر ۱۴۰۳ | گلزار شهدای رشت
#شام_غریبان
🏴 همه ما با تمام داشتههایمان زیر بیرق حسین(ع) هستیم 🏴
کانال #پس_از_باران پذیرای عکس، فیلم و روایت شما از ایستگاههای صلواتی، مراسمهای مساجد و روضههای خانگی است.
🌱 اینجا پس از باران، جوانهها سخن میگویند🌱
پس از باران | روایتهای گیلان در ایتا
https://eitaa.com/pas_az_baran
📨 راه ارتباطی و ارسال روایت:
@sn_sarmast
۰۹۱۱۳۳۳۹۱۵۲