امام صادق(ع): مؤمن از پاره‌هاى آهن محكمتر است؛ پاره‌هاى آهن هر گاه در آتش نهاده شود تغيير مى كند اما اگر مؤمن بارها كشته و زنده شود دلش تغييرى نمى‌كند. /بحارالانوار ج۶۷

🟢🔵 ثبت دو تصویر ماندگار از سیدابراهیم‌رئیسی، رئیس‌جمهور ایران در سازمان ملل متحد طی دو سال متوالی 🔺سال ۱۴۰۲: یک جلد قرآن کریم 🔺سال ۱۴۰۱: تصویر شهید سلیمانی ☑️ یک تار #عبای_رئیسی می‌ارزد به کیلومترها #عمامه_انگلیسی 🇮🇷

#به_زودی_ازرسانه_های_برعنداز ♦️ تصویر کریستیانو رونالدو؛ مسئول پرت کردن حواس مردم از عنقلاب 1401 و 1402 الی آخر😂😂...

مصیبت سلبریتی زدگی فقط مختص ایران نیست اینجا لندن که ملت افتادن دنبال یه رپر

ساکنان تاریخی و قدیمی قره‌باغ که با توپخانه ائتلاف ترکی - صهیونیستی از خانه و کاشانه خود رانده شده‌اند تا تروریست‌های تکفیری وابسته به اردوغان به جای آن‌ها ساکن شوند. این بخشی از همان ماجرایی است که بارها در موردش صحبت کردیم، اما از آنجایی که فعلاً یاغی‌ها در جهان در حال زورآزمایی هستند؛ باید سکوت کرد. وقتی مهمترین و اصلی‌ترین حامی ارمنی‌ها که علی‌القاعده باید دولت ارمنستان باشد دستش با رژیم باکو در یک کاسه است و هر دو پشت پرده با امریکا و انگلیس بسته‌اند، مشخص است که داستان از چه قرار است.

خود تحقیری فقط اونجا که یه عمر با دروغه گوشی پاناسونیک توی کاخ سفید آب از لب و لوچشون آویزون بود اما فرش ایرانی رو تو دکور سازمان ملل ندیدن

🔴 اونقدری که ظریف عکس در حال نماز داره امام خمینی نداره 🔹 حالا یه عکس از رئیسی حین نماز اومده بیرون اصلاح‌طلبای لاشخور دارن جفتک میندازن

#بدون شرح

توهم ناتمام شاخ زاده رضا دیبا🤣🔞 نبینی ضرر کردی

سلام وقت به خیر#دلشوداریدازاین جاهاعبورکنید

داریم کم کم به سالگرد شهیدامون نزدیک میشیم :))

بازی ملی نبود، اما پای ایران در میان بود 🔺تماشاى مسابقه فوتبال پرسپوليس و النصر توسط وزير امورخارجه و هيئت همراه در صحن مجمع عمومى سازمان ملل متحد قبل از شروع سخنرانى آقاى رئيسى و احتمالا در جريان نطق نمايندگان كشورهاى ازبكستان، بوليوى و قزاقزستان.

جوری که شروع کرد جوری که پلیس تمومش کرد 😄 میخواست لات بازی دربیاره پلیس هم فرستادش سینه قبرستون😆

سلام وقت به خیر پوزش بابت انتشاراین کلیپ محمد نسیمی خبرنگار همراه هیئت رییس‌جمهور یک سوال از کارمند اینترنشنال پرسید: سیما ثابت چی شد؟ طوری فرار کرد که حتی برای برداشتن هندزفری اش هم برنگشت :))

از تغییر هویت جنسی رسیدن به تغییر هویت وجودی! 🔹اینجا دانش‌آموزانی داریم که اعتقاد دارن حیوون هستن! و در جواب سوالات می‌گن: «میو» یا خرخر می‌کنن و جالبه که معلم‌ها هم حق ندارن چیزی بگن!

💢 آقای رئیس جمهوری که با یک تلفن تو را برگرداندیم به قدرت با مردم ایران شوخی نکن

اگه ستاره‌های درونی خودت رو پیدا نکنی، باید اینجوری واسه نگاه یه ستاره اشک بریزی🤷‍♂️ پ ن قابل توجه طرفداران این ستاره فوتبال#این آقاباخانمی به نام جورجینازندگی مشترک غیررسمی دارندوفکرمیکنم که دارای4فرزندمشترک میباشندولی متأسفانه بااینکه هردومسیحی میباشندازدواج آنهاحتی طبق آیین مسیحیت هم انجام نگرفته وفقط باهم زندگی میکنندبدون هیچ قیدوشرطی مادراسلام به این بچه هامیگیم #حرام-----

‏🔻کریستیانو بن‌سلمان! 🔹از دلایل ولخرجی این روزهای ولیعهد سعودی در ورزش چه می‌دانید؟ #رونالدو

#سلام_وقت_به_خیر #کلیپ_ومتن_قابل_تأمل خودتحقیری با رونالدو سوژه نبود، پروژه بود با این‌که حضور رونالدو در ایران با بی‌برنامگی‌هایی در استقبال همراه بود، اما خود او و رسانه‌های خارجی از این استقبال گرم و باورنکردنی تقدیر کردند. پروژهٔ تحقیر جامعهٔ ایرانی اما از هفته‌ها پیش از حضور رونالدو شروع شده بود. اصلاح‌طلبان در ادامۀ برنامۀ همیشگی‌شان، از این سوژه هم نگذشتند. پ ن اینجاجای یک سوال است وآن این است که حدوددوماه پیش فینال جام حذفی ایران دراین ورزشگاه باکیفیت چمن عالی برگزارشد#چگونه چمن استادیوم آزادی درمدت دوماه به این شکل فاجعه باردرآمد#که موجب تمسخررسانه های معاندوبازیکنان النصرعربستان گردید #آیادستهای پنهان درآسیب رساندن به چمن این ورزشگاه جهت تحقیرایران وایرانی درکارنبوددرحالی که چندی پیش این ورزشگاه توسط نمایندگان ای اف سی بازدیدوبرگزاری مسابقات دراین استادیوم رابرای برگزاری جام باشگاههای آسیامناسب ارزیابی کردندچه عاملی باعث شدکه درظرف مدت 2هفته چمن ورزشگاه ملی مابه این شکل فاجعه باردرآمد🤔🤔🤔🤔🤔

روی ویترین یک کتابفروشی در شهر رم نوشته شده بود: «همه عشقی چون رومئو و ژولیت می‌خواهند، بدون آن که بدانند این عشق فقط ۳ روز دوام داشت و جان ۶ نفر را گرفت»

‏سلام وقت به خیر روایتی زیباکه رهبرمعظم انقلاب درسخنرانی دیروزبه آن اشاره کردند #حتماببینید

♦️‌ هر دم از این باغِ غرب بری میرسد تازه تر از تازه تری می‌رسد 🔹‌ یه نمایشگاه وسط لندن برگزار کردن و مردم برای ورود باید از بین دو مدل برهنه اونم به صورت فشرده عبور کنند 🔹‌ فلسفشون هم اینه که مردم با این کار به تقابل با برهنگی و جنسیت و گرایش جنسی و خواستن میرن 🔹‌ کار غرب در نهایت به کجا میرسه نمیدونم، ولی این باغ قطعا روزی تبدیل به جنگل خواهد شد

#متن_قابا_تأمل چندسال پیش یه آبدارچی جدید برامون اومد. روز اول دیدم توی آبدارخونه داره ته مونده های غذای ما رو جمع می‌کنه میخوره. بهش گفتم آقای فلانی چیکار می‌کنی؟خب میگفتی برای تو هم می‌گرفتیم. گفت: من عادت دارم، بی زحمت ته مونده هاتون رو برای من نگه دارید، لباس کهنه هم اگه دارید بیارید برام خیلی اعصابم خورد شد که نداری با این اینطوری کرده. فرداش بچه ها رو جمع کردم و بهشون قضیه رو گفتم، گویا مشخص شد جای قبلی هم همین بوده و کارمندا ته مونده غذاها و لباس به درد نخور ها رو میدادن به این و کلا این قضیه براش مرسوم بود، گویا وضع مالیش بد نبود ولی خو گرفته بود به این مدل تصمیم گرفتیم جوری که عزت نفسش خدشه دار نشه کمکش کنیم. قرار شد به بهانه اینکه این بره برامون غذا بگیره هرروز یه پرس هم واسه این بگیریم. از طرفی هم قرار شد هر ماه دنگی یه لباس نو بخریم و به بهانه اینکه سایز ما نبود و اشتباه گرفتیم و سایزش به این میخوره همونطوری آکبند بهش هدیه بدیم تقریبا یکسالی با ما بود و چند دست لباس و یه دست کت و شلوار و کلی چیزهای دیگه حتی ست لباس زیر هم براش خریدیم و بچه ها علاوه بر اون قرار دنگی خریدن هر کدوم به صورت خودجوش برای خودش و بچش و حتی همسرش لباس میخریدند. هر غذایی هم که برای خودمون می‌گرفتیم با همون کیفیت برای این میخریدم. بعد یکسال که جابجا شد و رفت یه اداره دیگه، یه روز یکی از همکاران قدیم که شاغل در اون اداره بود بهم زنگ زد و گفت: سعید فلانی که آبدارچی شما بوده اومده اینجا، خیلی هم از شماها شاکیه، میگه شماها انقدر خسیس بودید که حتی حاضر نبودید ته مونده غذا و لباس کهنه هاتون رو به این بدبخت بدید اولش خیلی از آبدارچی ناراحت شدم ولی دیدم خودمون مقصر بودیم. اون سقف درکش از محبت همون ته مونده غذا بود و فهمی از غذای خوب و لباس نو نداشت. ماها اشتباه کردیم و بدون اینکه ظرفیت اون آدم رو اندازه گیری کنیم بهش محبت کردیم، این محبت‌ها بالاتر از ظرفیتش بود برای همین اصلا درکش نکرد. توی زندگی ما پره از کسایی که ما بهشون لطف کردیم و به همین دلیل ازشون ضربه خوردیم. بالاتر از ظرفیت فهم کسی بهش محبت نکن چون هم انرژیت هدر می‌ره و هم چون فهمی از این محبت نداره کاملا واکنش وارونه نشون میده. هرچقدر آدمهای بی ارزش بیشتری دورت جمع کنی آخر هزینه بیشتری باید پرداخت کنی

♦️‌ خودکشی یک سرباز رژیم‌صهیونیستی! 🔹‌ یا خودکشی کنید یا از راه دریا فرار کنید، در هر صورت دوره تون تمام شده، یه جوری خودتونو نیست و نابود کنید

🇮🇷 فرارسیدن هفته دفاع مقدس و یاد و خاطره دلاور مردان عرصه جهاد و شهادت مبارک باد 🇮🇷 شادی روح شهدا هشت سال دفاع مقدس و امام شهدا صلوات

🎥نگاههای تحريک آمیز با مردها چه میکنه؟ #حجاب

#بدون شرح

🔴 صفحه مادر کیان پیرفلک، ماه منیره مولایی با ۴۹۴ هزار فالور توسط کمیته نازعات بسته شد. هر چی فالور جمع کرد همه پرید👌 🔹 شاید این اتفاق، یکم از ناراحتی کسانی که صفحشون بخاطر آپلود عکس شهید سلیمانی، توسط اینستاگرام فیلتر شد، کم کنه💪

نواختن برای خدا 🔮✨✨🔮 #داستان_بسیار_زیبا در زمان‌هاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام "برديا" که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت. بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند . بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت: این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می‌شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم ،که مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن. بردیا صورت در خاک مالید و گفت: خدایا عمری در جوانی و در شادابی‌ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر ،اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. و فقط یک بار برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت می‌دهیم 🦋 که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده.☘

‏عکس از حاج داود